شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
نویسنده:
عبدالحسین زرین کوب
امتیاز دهید
در باب شعر و آفرینشهای شاعرانه هر بحثی کرده شود، خواه جزئی و خواه کلی به یک تعبیر نقد میشود؛ نقد شعر یا نقد ادبی. خود شاعر هم وقتی در شعر خویش الفاظ و معانی را سبک سنگین میکند، وقتی کار خود را مرور و اصلاح میکند، وقتی در باب شیوه کار یا هدف و ذوق خویش سخن میگوید، دیگر شاعر نیست و منتقد است. حتی بعضی شاعران مثل امیرخسرو دهلوی در نقد شعر خویش هم انصاف به خرج دادهاند و هم زیرکی؛ مثل یک منتقد واقعی. این کتاب، کتابی است در فنون شعر، سبک و نقد شعر فارسی، با ملاحضات تطبیقی و انتقادی درباره شعر کهن و شعر امروز. این کتاب حاوی نقطهنظرهای گوناگون شادروان دکتر زرینکوب در حوزه شعر فارسی و مطالعهای تطبیقی در شعر قدیم و معاصر عرب و جهان غرب است. زندهیاد زرینکوب در این کتاب در واقع به تمام مباحثی که راجع به شعر در سایر آثار خود داشته، پرداخته است.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
با بغض که بر حنجرهام چنگ زده
لعنت به رگ دستم اگر لب ندهد
بر کند لب تیغ دو سر زنگ زده
آتی
1
عبور کرد از کنار من دیواری
من تمام شدم
تمام نشد دیوار ...
2
دیوار ، پشت سر دیوار
و خانه ها
بدون پنجره آغاز می شود ...
3
بر گرد من دیواری نیست
بر گرد تو دیواری نیست
ما خود به گرد خویش دیوار می زنیم ...
4
یک سایه بر دیوار
غروب می کند
آن گاه که می بارد ، ابر اندوهگین
بر کوچه دیوار
5
دیوار های بلند !
دست هایی شما را ساخته اند
دست هایی همه کوتاه ...
6
چه خواسته بودم من
از دیوارهای روبرو مگر
جز آن که گرد من
نباشند ، دیواری ...
7
توفان ز راه رسید ...
در انتها
شکافت ، قلب یک دیوار ...
به من فکر میکنی حالِ دلم تازه میشود
به من فکر کن
به من فکر میکنی
شبَم روز، روزَم خوب شروع میشود
به من فکر میکنی، تنَم
مور مور میشود
هوا هِی همیشه تمیز
تمامِ تمیزها دیده، تمامِ دیده تَر وُ تازه میشود
به من فکر کن
به من فکر میکنی
منَم، دیده میشود
به من فکر کن
به من هرگونه دوست داری
هرجور که میخواهی،
فقط
فکر کن
به من فکر کن:x:x:x
آن چشمان کودکانه
آن رنگ شب را
که شراره های طفلی بازیگوش
در آن دیده می شد
یادم هست
آن زمان که
شانه میزدم بر گیسوان تابیده و بلند کودکی ام
آن نگاه از کناری
در آن سوی در
سکوت تنهایی ام را می شکست
گرمای سرخی گونه هایم را
سالها است حس میکنم
تبی است مزمن
که گرفتارش گشته ام
آن نگاه
مدت هاست در قابی
سرد جا خوش کرده
شیدای صحرا
اندک نگاهی
برای دیدن
اندک دلی
برای گریستن کافی ست ...
در روزگار تازه نقاب ها بسیار
همراه رهگذران سلام و دیگر هیچ ....
چه نیاز به حرکت زمین
برای تغییر فصول
پ.ن :
پاییز است خدا به خیر کند زمستان را .
کاسه سبز خیال سرخ میشود....
اشک به مهمانی من امده است....
رد پای خیالت یک خط شده است...
رو میکنم به مهتاب،چه بی تاب..
بتاب ای ماه من تنهایم امشب...
بیافروز از فروغ خود شب من...که من تنها ترین تنهایم امشب...
تولد من گرفتم بر غم خویش....
که غم اندر برم یکساله ای شد....
....مرغ شب میخواند...غم چون شبحی می رقصد...
گاه
از شیطنتش هی دهن کجی میکند....
ومن میخوانم:که ام من؟ارزوگم کرده ای تنها وسر گردان
ببر با خود مرا ای ماه....
ببر با خود مرا تا اسمانها...که شاید باشد انجا کوره راهی....
کسی ،همصحبتی،اهی،وفایی...
که من اینجا پابند زمینم....که در مرداب عشقی پایگیرم...
که من در بند غم اینجا اسیرم....ولیکن از خودم سخت دلگیرم...
ببر با خود مرا
که تا دیگر سحر از من نرنجد...نگوید با من ازدرد جدایی...
که من یک مادر بی تاب بودم...
اسیر تند بادی تلخ بودم...
که من از این زمین دارم شکایت...
که پابر جاست این قانون تلخش....
گل یاسم تویی من هم خزانم...
و
از عطر تنت من مست مستم...
چرا که در خیالم با تو هستم...92.4.23
دلنوشته های من...
میان طلوع یاس ها
با خواب گریه ها
ارتباطی بود غریب
که من هرگز نفهمیدم.
میان ملائک آتش
با الهه ی آب
سخنانی بود ثقیل
که من هرگز نفهمیدم.
من هرگز نفهمیدم
راز میان معجزه با سرور خواب ها چیست؟
زیرا که تا اکنون
با هیچ کدام، هم راز نبوده ام.
من چیزی از لیالی صبر نفهمیدم!
که چطور این کثیر مسافر خانه بدوش
به رسیدن رسیدند و
من به میهمانی وقوع خیال نرسیدم.
در سطور پند گفتار خاطرات کهنه
شنیدار مرده است
در ملاقات بی بدیل خاطرات نو
دیدار مرده است
خود سال اسفباریست که مرده ام
اما،
من هنوز نه تنها که مرگ،
که هیچ را نفهمیدم.
صـفــاریــــ}
به خانه برمی گردم
اما دلم این جاست
کنار دروازه های شهر
کنار آن درخت هزارساله
در پرتو خامشانه غروب...
همراه با جهانی که هزار سال در راه است
هزاران سال بیش...
با ترانه های عاشقانه قدیمی
به خانه برمی گردم
تو را می یابم ...