رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 126 رای
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 126 رای
در باب شعر و آفرینش‌های شاعرانه هر بحثی کرده شود، خواه جزئی و خواه کلی به یک تعبیر نقد می‌شود؛ نقد شعر یا نقد ادبی. خود شاعر هم وقتی در شعر خویش الفاظ و معانی را سبک سنگین می‌کند، وقتی کار خود را مرور و اصلاح می‌کند، وقتی در باب شیوه کار یا هدف و ذوق خویش سخن می‌گوید، دیگر شاعر نیست و منتقد است. حتی بعضی شاعران مثل امیرخسرو دهلوی در نقد شعر خویش هم انصاف به خرج داده‌اند و هم زیرکی؛ مثل یک منتقد واقعی. این کتاب، کتابی است در فنون شعر، سبک و نقد شعر فارسی، با ملاحضات تطبیقی و انتقادی درباره شعر کهن و شعر امروز. این کتاب حاوی نقطه‌نظرهای گوناگون شادروان دکتر زرین‏کوب در حوزه شعر فارسی و مطالعه‏ای تطبیقی در شعر قدیم و معاصر عرب و جهان غرب است. زنده‏یاد زرین‏کوب در این کتاب در واقع به تمام مباحثی که راجع به شعر در سایر آثار خود داشته، پرداخته است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد دسترسی:
7724
آپلود شده توسط:

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب

تعداد دیدگاه‌ها:
470
چه سان خاموش باشم
وقتی کودکی را می بینم
که با پاهایی برهنه
و شکمی گرسنه
در کوچه های خاکی محله ی شان این سو و آن سو می دود
نمی دانم کفش های او را در کدام بی عدالتی تاریخ به تاراج برده اند
و نان او از حلقوم چه کسی پایین رفته است!

نگاه زلال تو را از چشمه ها سراغ گرفتم؛
دریا را نشانم دادند
و من در آبی بی کرانت چندی است که دست و پا می زنم
بگیر دستانم را
من از غرق شدن می ترسم
و مرا از نگاهت دار بزن
و از گیسوانت بیاویز
و بدان که من در آن لحظه ی طلایی تلاقی مرگ و زندگی، نام تو را زمزمه خواهم کرد
آزمون عشق تو تبصره نداشت؛
رفوزه شدیم؛
ولی این بار کتاب عشق تو را آن قدر می خوانم تا ازبر شوم
در تنگنای غروب، آنجا که افق رنگ خون به خود می گیرد؛
نمی دانم کدامین عاشق را به قربانگاه عشق برده اند

و چه عاشقانه سرودند نگاهت را
آنان که یک عمر چشمانشان
سنگ فرش خیابان های گذرگاهت بود!
هرگز نقاش خوبی نخواهم شد..
دیشب دلی کشیدم ،
شبیه نیمه ی سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
...زیر خروار ها رنگ پنهان شد.............
... و روزی مرد در کوچه ی عشق، دلش را جا گذاشت
برگشت ... دزدیده بودند
و من از آن روز او را می بینم که سرگردان دنبال دلش در کوچه پس کوچه ها پرسه می زند؛
راستی روزی که از کنارش می گذشتم، به او سلام کردم
و او مرا از نگاهم شناخت

تقدیم به دوستی که تولدش امروز است:
...
دوستان من کجا هستند؟
روزهاشان پرتقالی باد
....
13 فروردین و ساعت 2:19 دقیقه بامداد هم رسید....
امشب دلم بدجور گرفته بود به قول فروغ به ایوان هم که می رم و بر پوست شب دست می کشم چراغ های رابطه رو تاریک می بینم .
این از ناامیدی ما آدم ها نیست که گاهی این قدر در انقباض دل فرو می ریم فکر می کنم یاد وطنی می افتیم که یه روز ازش اومدیم و حالا دوباره دنبال همون سرزمین موعود می گردیم.
چقدر موسیقی که ترانه های اسمان رو در خودش پنهان کرده منو تسکین می ده . چقدر این روزها ، روزهای گذشته ای که سپری شدن ، برای من به رنج و اندوه مبدل شدن .
درست مثل همین روزها با دوستانی به پاکی گل سرخی که در قلب شون بود و زیر کتاب های بزرگ فکر های بزرگ شونو بین هم تقسیم می کردن، احساس مشترک یگانگی روح ها و اندیشه ها دلم رو به تبسم باز می کرد و خودم رو خوشبخت می دیدم .
آیا با این ها زمانی همسایه بودم؟....
درست همین لحظه ها که همه، همه اسم هایی که در روح می مونن و در قلب مدفون می شن .... دوستان به پاکی گل سرخ من کجا هستن؟....
اون ها می دونن که من کجا هستم ...اما من نمی دونم دوستان من هر کدام در این دنیای تاریک ، نور وجودشون رو به کدام باریکه راه ها بخشیدن؟ دوستان من کجا هستند؟ روزهاشان پرتغالی باد...
در سیزدهمین روز از آفرینش جهان شکوفه ها ...
حرف هایم ناشنیده ماند
آن سان که باد هم زحمت بردنشان را
به خود نداد
دیگر تمام تنم
لبریز از سکوت
شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک