سایه شدم و صدا کردم
کو مرز پریدن ها دیدن ها ؟ کو اوج نه من دره او ؟
و ندا آمد : لب بسته بپو
مرغی رفت تنها بود پر شد جام شگفت
و ندا آمد : بر تو گوارا
باد تنهایی تنها باد...
به سراغ من اگر می آیید دیگر آسوده بیایید ، به گمانم دو سه وقتی است که ترک خورده چینی نازک تنهایی من ، من پریشان تر از آنم که به خود فکر کنم و تو حیرانتر از آنی که مرا درک کنی ، من چنان بی خبر از خویش و تویی بی خبر از ما که غریبانه ترین شعر در آیینه ما حیرانی ست...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شرق اندوه
هنگام من است ، ای در به فراز ، ای جاده به نیلوفر خاموش پیام...
کو مرز پریدن ها دیدن ها ؟ کو اوج نه من دره او ؟
و ندا آمد : لب بسته بپو
مرغی رفت تنها بود پر شد جام شگفت
و ندا آمد : بر تو گوارا
باد تنهایی تنها باد...
و در این تنهایی سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست...
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم...8-)
- غنچهء خواب؟ آیا میشکفیم؟
- یک روزی ، بی جنبشِ برگ!!
- اینجا؟
- نِی .. در درّهء مرگ
(خوابِ خوشی ست .. غنچهء سهراب)