رسته‌ها
اتوبوس آبی
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 1075 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 1075 رای
سرآغاز داستان:
آنشب بهار در نخستین روزهای تولد تازه خود، همراه عطر مخصوص و وسوسه انگیزش بر آن باغ بزرگ و اشرافی نازل شده بود. بوی مست کننده گلسرخ از پشت گلخانه بزرگ چون یک توده نامرئی بدست باد پراکنده میشد و حلقه خوشبوئی بدور عمارت دو طبقه ای که با مرمر سپید تزئین شده بود می کشید. چراغهای تمام اطاقهای طبقه اول و دوم روشن بود. نور سپید چراغهای از پشت پرده های قهوه ای اتاقها حالتی شاعرانه ایجاد میکرد، انگار که در پشت هر پنجره ماهی طلوع کرده بود. این عمارت بزرگ و وسیع که برنگ سفید تخم مرغی با سنگهای مرمر شکوه داشت در وسط یک باغ بسیار بزرگ قرار گرفته بود که بیشتر یادگاری دوره فروانی آب و بی ارزشی زمین بود. وسعت باغ بآن اندازه بود که اگر کسی از جلو در ورودی که بیک خیابان آسفالته و منجر در ناحیه شمیرانات باز میشد می ایستاد و صاحبخانه را صدا میزد مطلقا صدایش به عمارت نمی رسید. در سمت شمالی عمارت یک گلخانه بزرگ شیشه ای بچشم میزد و در قسمت جنوبی باغ و با فاصله ای بیش از صدمتر با در اصلی باغ، عمارت یک طبقه سنتی مخصوص باغبان و خانوادهاش قرار داشت و فاصله بین عمارت سنتی و ساختمان ارباب بیش از سیصد متر بود...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
717
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
shahroozsam
shahroozsam
1388/05/25

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی اتوبوس آبی

تعداد دیدگاه‌ها:
75
من یه خاطره از ر اعتمادی دارم بچه که بودم یه کتاب قدیمی کهنه پیدا کردم از وسائل مامانم شروع کردم به خوندن خیلی حرفهای عشقی توش نوشته بود مامانم وقتی پیداش کرد خیلی دعوام کرد نمیدونم اسمش چی بود ولی دلم میخواد پیداش کنم و این دفعه بدون ترس و لرز بخونم
باخواندن کتابهای عامه پسند لذت کتاب خوانی را تجربه کنید
PDF
39 مگابایت
اتوبوس آبی
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک