رسته‌ها
کجا می روی؟
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 73 رای
نویسنده:
مترجم:
حسن شهباز
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 73 رای
✔️ این کتاب روایتگر عشقیست انسان‌ساز و روشنگر بین سرداری بنام مارکوس وینچیوس و شاهزاده خانمی از سرزمین لیژین به نام کالینا که در بیشتر صفحات کتاب ما او را به نام لیژیا میشناسیم و در خلال این جریان اوضاع اجتماعی و سیاسی حاکم بر روم باستان در زمان حکمرانی نرون بیان میگردد. مارکوس و لیژیا برخلاف بسیاری افراد دیگر در این کتاب، هردو از شخصیتهای غیرواقعی و ساختگی‌اند. خواننده به خوبی در سیر داستان درمی‌یابد که چگونه عشق به عنوان یکی از مظاهر زیبایی، سردار صاحب منصب و جاه و مقامی را از گذشته پر زرق وبرقش جدا می‌کند و زندگی او را اگرچه آمیخته با درد ولی زیبا می‌سازد و از پیله زندگی مادی وی موجود کاملی بیرون می‌آورد.
بعضی منتقدان معتقدند که نویسنده با تصویرسازی فضای حاکم بر روم باستان و بازگویی جنایات نرون -دیکتاتور خونخوار این دوران و تمام دوران‌های تاریخ بشری- در واقع فضای پر از خفقان و مملو از مرگ و جنایت حاکم بر لهستانِ تحت سیطره شورویِ آن زمان را توصیف می‌کند و اعتراض خود را به فضای رعب و وحشت بیان می‌دارد.

برشی از کتاب:
پطرونیوس مدتی با چشمان نیم‌بسته و فکر آشفته به وقایع شب گذشته فکر کرد. بعد یک مرتبه دیدگانش را گشود و پرسید: امروز هوا چطور است؟ آیا ایدومنوس جواهری را که قرار بود برای دیدن من بیاورد آورد؟ هنگامی که شنید که جواهرفروش رباخوار با وی خلف وعده کرده، اندکی آزرده شد ولی از اینکه شنید نسیم روح‌پروری از جانب مرتفعات آلبان می‌وزد تبسم رضایتمندی بر لبانش جلوه‌گر شد. در همین موقع غلامی در آستانۀ در ظاهر شد و به او خبر داد که مارکوس وینیچیوس سردار رومی که تازه از آسیای صغیر بازگشته برای دیدن او آمده است. پطرونیوس از شنیدن نام او تکانی خورد و بی‌درنگ دستور دخول او را داد. مارکوس خواهرزادۀ وی بود که از ماه‌ها قبل تحت فرماندهی کربولو سردار مشهور نرون با دلاوران اشکانی در آسیای صغیر می‌جنگید و اکنون پس از مدتی نسبتاً طولانی به وطن خود بازمی‌گشت. پدرش مارکوس وینیچیوس یکی از شخصیت‌های بارز هم‌عهد خود بود که در سرزمین روم شهرت فراوانی داشت. پطرونیوس در حالی که به وجود خواهرزادۀ شجاع خود مباهات می‌کرد، در عین حال نسبت به او اندکی حسادت روا می‌داشت زیرا مارکوس علاوه بر آنکه جوان و نیرومند بود سیمایی جذاب و اندامی برازنده داشت و این امر توجه خوبرویان سرزمین روم را به او جلب می‌کرد. این امتیاز و برتری طبعاً برای پطرونیوس که خود نیز دلی هوسناک و زن‌پسند داشت بسیار گران می‌آمد...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
542
آپلود شده توسط:

کتاب‌های مرتبط

از جنس تنهایی
از جنس تنهایی
3 امتیاز
از 3 رای
My Antonia
My Antonia
4 امتیاز
از 1 رای
بیژن و منیژه
بیژن و منیژه
4.3 امتیاز
از 42 رای
ژینوس
ژینوس
4.1 امتیاز
از 51 رای
دختر زیبای شهر پرت
دختر زیبای شهر پرت
4.6 امتیاز
از 5 رای
The Passionate Friends
The Passionate Friends
4.5 امتیاز
از 2 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی کجا می روی؟

تعداد دیدگاه‌ها:
12
ترجمه های آقای حسن شهباز بسیار فوق العاده هستند, ممنون از جناب اسپارتاکوس
این کتاب با ترجمه حسن شهباز واقعاً عالیست . ارزش چندبار خواندن را دارد . خواننده را مسحور خود میکند .
[quote='mmparviz']با سلام ؛ اشتباهی صورت گرفته است . به طوریکه با دانلود کتاب فوق ؛ ترجمه آقای شهباز از همین کتاب با 541 صفحه به دست می آید.[/quote]
دوست عزیز کاملا" درست میفرمایید ، از حسن نکته سنجی و تیزبینی شما خوشم آمد.
موفق باشید.:-)
من این کتاب را قبلا" خوندم بسیار زیباست و دانلود کردم تا دوباره بخونمش ، نمیدونم چطور از دید من مخفی مانده بود و از پروفایل یکی از دوست عزیزم پیدا کردم.:x
با سلام ؛ اشتباهی صورت گرفته است . به طوریکه با دانلود کتاب فوق ؛ ترجمه آقای شهباز از همین کتاب با 541 صفحه به دست می آید.
به نظر میاد هر دو ترجمه از آقای شهباز باشه.
اسپارتاکوس عزیز واقعا سپاسگزارم ! این کتاب تاثیر خیلی زیادی روی من داشت ! توی 2 روز تمومش کردم و واقعا لذت بردم
جناب اسپارتای عزیز و گرامی . گرچه خویشتن را سزاوار و درخور چنین سخاوت و اکرام بزرگمنشانه ای نمی بینم لیکن برمن است که مراتب سپاس و درود خود را تقدیم شما برادر بزرگتر و پیشکسوت خویش نمایم .
یاد باد آن روزگاران یاد باد
از آپلود این کتاب ارزشمند ممنون
فونت این کتاب قابل خواندن است و اندازه بزرگی دارد
از کتاب های کمیاب است
... باید دانست که تمام تمنای بشری نیاز به خواستن و حس خوب بودن همراه با قدرتی بی نیاز از همه چیز ...
تنها چیزی که ما انسانها از یاد برده ایم این است که این نیز بازیچه ای است برای اینکه خود را شناخته و به اصل برگردیم ... هر روز دیدگانم پر از اشک و نیازم به پرواز همانند طلوعی به جنگلهای بارانی زیبایی خواهد رفت که میدانم در اعماق آن نیز نامی از امید نهفته است ... مسرورم از اینکه همچنان ابرها می بارند و ما را دلشاد به این میدانند که هنوز به یادمان می بارد و عشق ملکوتی را طنین انداز مردمانی میکند که از یاد برده اند چرا و برای چه این امتحان را در ذاتشان خوانده اند ... ای را همی میدانم که من همچنان به آسمانت خیره وار مینگرم تا بدانی در اینجا من می دانم تو تنهای تنهاترین بهار منی ...
;-):baaa:;-):x
سلام جناب ساگارو
راستش وقتی داشتم این کتاب را آپلود میکردم میدانستم که در لیست کتابهای مورد علاقه شما هم کتابی با این عنوان است اما گفتم شاید این کتاب با اون کتاب فرق دارد وگرنه تصمیم داشتم این کتاب را به شما تقدیم کنم .
از همین جا از مسئولین محترم سایت درخواست میکنم که در توضیحات کتاب لطفا بنویسید
تقدیم به جناب ساگارو
با تشکر
اسپارتا
کجا می روی؟
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک