رسته‌ها
کافه رنسانس
امتیاز دهید
5 / 3.9
با 173 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 3.9
با 173 رای
همه قضایا هم در همان کافه اتفاق افتاد. او را می‌دیدم که پشت میزی کنار پنجره نشسته و پوشه‌اش را کنار دستش گذاشته و همان‌طور که با پیک تکیلا بازی می‌کند به عبور و مرور مردم در خیابان چشم‌ دوخته و گاهی هم چند خطی می‌نویسد و من، تشنه این‌که بدانم به چی فکر می‌کند یا چی می‌نویسد. این کنجکاوی از کجا سرچشمه می‌گرفت؟ انگار اگر می‌توانستم به او نزدیک شوم می‌توانستم به سرنوشت خودم پی ببرم.از طرف دیگر، کم‌کم یک‌جور مهر و کینه توأمان نسبت به او در من به‌وجود آمده بود. هم انگار آشنایم بود و دوستش داشتم و هم بی‌رحمانه دلم می‌خواست آزارش دهم و آرامشش را به هم بریزم. حالا دیگر مدت‌ها از آن دوران می‌گذرد. حال من هنوز کاملاً خوب نشده. شاید تا مدت‌ها بعد هم نشود. ولی دیگر آرام شده‌ام. حمله‌های عصبی دیگر به سراغم نمی‌آید. با این‌همه هنوز ضعیفم. هنوز خوب نشده‌. شب‌ها چراغ را که خاموش می‌کنم، تا چند ثانیه چیزی نمی‌بینم. ولی بعد که چشمم به تاریکی عادت می‌کند راهم را به طرف تخت پیدا می‌کنم. چشم‌هایم را می‌بندم، یک‌دفعه در سرم چیزی تکان می‌خورد. انگار همه خواب‌ها و قصه‌های عالم یک دفعه به مغزم هجوم می‌آورند و در کاسه سرم می‌چرخند. روتختی را پس می‌زنم، چراغ رومیزی را روشن می‌کنم و سراسیمه قلم و دفتری برمی‌دارم.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
110
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1388/05/11

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی کافه رنسانس

تعداد دیدگاه‌ها:
16
رمان خوبی بود ... میشد احساسات نویسنده رو جدا از یه سری قسمتهای خاص داستان (البته از نظر بنده) تو کل 10 صفحه ی آخرش حس کرد!
مثل خیلی از کتابا...........!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یک نوع شیوه خاص داستان گویی که شاید مشابه شیوه هدایت یا بیژن نجدی باشه.ولی با وجود اینکه نویسنده یه مرده احساسات یه زن رو خیلی خوب درک کرده و نوشته.تو لحظه لحظه زندگی اون زن میشه یه درد آشنا رو حس کرد.با اینکه اصلا اون زن تو ایران زندگی نمیکرد.درکل داستان جذابی بود و گویا.ممنونم
مادرها هم یک‌جور وجه اشتراک با نویسنده‌ها دارند. چیزی را می‌زایند و به پایش می‌نشینند تا ببالد و خودش را نشان دهد.
بعد آن چیز می‌شود خودش. چیزی مستقل از آن‌چه او زاییده و راه می‌افتد و می‌رود.
کافه رنسانس/ساسان قهرمان
بعد از اتمام کتاب ، نمی دانم چرا بد جوری یاد پیرمرد خنزر پنزری در بوف کور هدایت افتادم . بعد که کمی روی شخصیت ها فکر کردم دیدم شخصیت نویسنده همان پیرمرد خنزر پنزری - قلمساز و ستاره -الدوز- همان دختر اثیری- لکتاته است. بعد که روی ساختار داستان بیشتر فکر کردم دیدم چه به لحاظ سبک و چه به لحاظ محتوا تقلید ی از سبک بوف کور است منتهی پر از سردرگمی و پیچیدگی های زائد .
کی ؟؟؟ کجااا؟؟؟ ای بابااا احد ایقدر فکر و خیال دارم که اونا اصلا یادم نبود :D
نه ناراحت نیستم .... ;-) اونجا همش شوخی بود ... گفتیم چند روز خوش باشیم. همین :-)
با این حرفیکه میگی تا حدی موافقم ولی همیشه نمیشه گفت که زنا برا خودشون مشکل درس میکنن ... خیلی وقتا تحمیل میشه !حالا مونده از طرف جامعه باشه ... فرهنگمون ... یا دینی که جامعه و بعضی از افراد برا خودشون انتخاب کردن !! خب بعضیا دوس دارن محدود بشن تقصیر من چیه آخه؟؟ :-O:-O:-O ( یاش دا یانیر قورونون اودونا :-O:-O:-O )
ببین تا زمونی که به زن نه به عنوان یه فردی که حقوقش با مردا برابره و اونم حق داره از خودش و آزادیش دفاع کنه توجه نشه وضع همینه که هست!!
البته تو جامعه ی ما کلا آزادی برا هیشکی وجود نداره :-O:-O
ما هنو تو قرون وسطا هستیم .... کاش رنسانس شه ... البته اگه بذارن میشه!!
آره .... به زوره فیلتر شکن میل باز میکنم و مسنجرم که با وب مسنجر و به کمک فیلتر شکن.
شور چی در نیومده ؟؟؟ :-O:-O(?)
يه چيزه ديگه .نمي دونم چرا سايت پر محتوا و زيبا و بسيار مفيد كم ياب انلاين رو فيلتر كردند . دارند شورشو در ميارند . سرعت اينترنت رو هم نگو .مزخرفه . سولي تبريز هم همين وضعو داره ؟
نظر منو بخواي همه محدوديتها كه واسه خانما هست تقصير خودشونه .
کافه رنسانس
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک