کافه رنسانس
نویسنده:
ساسان قهرمان
امتیاز دهید
همه قضایا هم در همان کافه اتفاق افتاد. او را میدیدم که پشت میزی کنار پنجره نشسته و پوشهاش را کنار دستش گذاشته و همانطور که با پیک تکیلا بازی میکند به عبور و مرور مردم در خیابان چشم دوخته و گاهی هم چند خطی مینویسد و من، تشنه اینکه بدانم به چی فکر میکند یا چی مینویسد. این کنجکاوی از کجا سرچشمه میگرفت؟ انگار اگر میتوانستم به او نزدیک شوم میتوانستم به سرنوشت خودم پی ببرم.از طرف دیگر، کمکم یکجور مهر و کینه توأمان نسبت به او در من بهوجود آمده بود. هم انگار آشنایم بود و دوستش داشتم و هم بیرحمانه دلم میخواست آزارش دهم و آرامشش را به هم بریزم. حالا دیگر مدتها از آن دوران میگذرد. حال من هنوز کاملاً خوب نشده. شاید تا مدتها بعد هم نشود. ولی دیگر آرام شدهام. حملههای عصبی دیگر به سراغم نمیآید. با اینهمه هنوز ضعیفم. هنوز خوب نشده. شبها چراغ را که خاموش میکنم، تا چند ثانیه چیزی نمیبینم. ولی بعد که چشمم به تاریکی عادت میکند راهم را به طرف تخت پیدا میکنم. چشمهایم را میبندم، یکدفعه در سرم چیزی تکان میخورد. انگار همه خوابها و قصههای عالم یک دفعه به مغزم هجوم میآورند و در کاسه سرم میچرخند. روتختی را پس میزنم، چراغ رومیزی را روشن میکنم و سراسیمه قلم و دفتری برمیدارم.
بیشتر
آپلود شده توسط:
Reza
1388/05/11
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کافه رنسانس
چند روز پیش خوندمش ... نمیشه گفت عالی بود چون یه مرد هیچوقت نمیتونه از زبون یه زن همه ی احساساتی رو که داره بیان کنه!!!
با این مورد که اعتراف کردن و حرف زدن باعث حل مشکلا حداقل بهتر دیدن مشکلا میشه کاملا موافقم .. تو این رمان زندگی و مشکلات چند نسلو به تصویر کشیده ... ولی نتیجه گیری جامعی نداشت اونم از یه طرف میشه حق داد چون این مشکلات تمومی ندارن !!!
وقتی برمیگردیم به گذشته هم نیگا میکنیم میبینیم همیشه زنو قایم میکردن و خیلی ازمحدودیتای دیگه ... :-O:-O
الانم به نوعی دیگه ....
(?)(?)
ولی اسمش خیلی باحاله!!! :inlove::inlove::inlove:
متشکرم میخونمش
اما کماکان منتظر کافه نادری هستم که بصورت زیپ دانلود شده و برای من جواب نمیده
:-O
کاش فکری هم برای کافه نادری میکردید وآخه من خیلی دلم میخواد بخونمش!:baaa:
خصوصا با این توضیحات...اصلا رفتم تو حال و هوای اون کتاب...
ممنون:-)