رسته‌ها

اسناد توطئه ربودن و قتل سرلشکر افشارطوس

اسناد توطئه ربودن و قتل سرلشکر افشارطوس
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 41 رای
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 41 رای
اسناد توطئه ربودن و قتل سرلشکر افشارطوس (رئیس شهربانی حکومت ملی)
گردآورنده : محمد ترکمان

سرتیپ ستاد محمود افشارطوس ( که پس از شهادت با یک درجه ترفیع به درجه سرلشکری نائل گردید) زمانی که در بهمن ۱۳۳۱ حکم ریاست شهربانی حکومت ملی دکتر مصدق را دریافت می نمود گمان نمی برد که تنها ۲ ماه در این سمت باقی خواهد ماند. هر چند فعالیت‌های ارزنده اش به نفع نهضت ملی و علاقه‌اش به دکتر مصدق رقم خوردن چنین آینده‌ای را برای او گریزناپذیر می نمود. وی که پیشتر برای ستیز با ستم‌ها و فسادهای موجود در ارتش و در راستای بهبود اوضاع قوای نظامی کشور به همراه تنی چند از افسران شایسته "سازمان افسران ناسیونالیست" را بنیان گذاشته بود با آغاز نخست‌وزیری دکتر مصدق موقعیت را مناسب یافت تا از وجود حکومت ملی برای تحقق آرمان های میهن پرستانه خود بهره گیرد. دکتر مصدق نیز در همین راستا بر آن شد تا از اختیارات قانونی خود استفاده کرده و انتخاب وزیر جنگ را بر عهده گیرد تا در مبارزه با سران فاسد قوای نظامی از دست باز برخوردار باشد. با نپذیرفتن این موضوع توسط شاهِ خودکامه زمینه برای کناره گیری مصدق از نخست‌وزیری فراهم گردید که با خیزش گسترده مردم در 30 تیر 1331 این طرح ناکام مانده و مصدق پیروزمندانه به سمت خود بازگشت و با عهده‌دار شدن مسئولیت وزارت جنگ و تغییر نام آن به "وزارت دفاع ملی" نقطه عطفی در مبارزات افسران ناسیونالیست رقم زد. مصدق از ایشان خواست از میان خود افسرانی لایق بگزینند و به امر پاکسازی ارتش بپردازند. در این گزینش سرهنگ وقت ستاد محمود افشارطوس نفر نخست بود. ایشان در مرحله اول کوشیدند افراد نالایق و فاسد را تحت عنوان بازنشستگی از ارتش دور نمایند.
این امر سبب شد تا افراد پاکسازی شده به نوبه خود یک سازمان مخفی ایجاد اغتشاش و توطئه به نام "کانون افسران بازنشسته" تشکیل داده و به ستیز با دولت ملی بپردازند که از آن جمله می‌توان به نقش آنها در توطئه ۹ اسفند ۱۳۳۱ جهت قتل دکتر مصدق اشاره کرد که با سرعت عمل و جان فشانی افشارطوس خنثی شد. این واقعه کینه جویی مخالفان دولت، دربار و بیگانگانی که در پی از بین بردن دولت ملی بودند را متوجه سرتیپ افشارطوس نمود. برای این منظور دکتر مظفر بقایی کرمانی که زمانی یار و همراه مصدق بود و بعد‌ها به یکی از سرسخت‌ترین دشمنانش بدل گشته بود دست به کار تدارک توطئه‌ای برای حذف افشارطوس گردید.
وی با همدستی تعدادی از افسران بازنشسته در شب ۳۱ فروردین سرتیپ افشارطوس را به دام انداخته و پس از بیهوش‌ نمودن به تپه های تلو در لشکرک تهران برده و در ۲ اردیبهشت پس از شکنجه به قتل رسانیدند. جسد افشارطوس ۶ اردیبهشت پیدا شد و با ردگیری مأمورین شهربانی عده‌ای از مظنونین از جمله شماری از امرای بازنشسته ارتش بازداشت شدند. سرلشکر زاهدی که در ردیف متهمان بود، طی اعلامیه‌ای از سوی فرمانداری نظامی احضار شد ولی با تماسی که پیوسته با مخالفان دولت داشت توانست در روز ۱۴ اردیبهشت در مجلس تحت زعامت کاشانی پناه گیرد. مظفر بقایی نیز که در آن زمان نماینده مجلس بود، از حق مصونیت قضایی استفاده کرد. دیگر متهمان پرونده نیز با بهره گیری از حمایت های بیرونی کوشیدند جریان رسیدگی را کند نمایند. سرانجام با فشار دولت ملی در تاریخ ۸مرداد ۱۳۳۲ بازپرس قرار مجرمیت متهمین را صادر نموده و پرونده در ۱۴مرداد به دادگاه جنایی تحویل داده‌ شد اما وقوع کودتای ۲۸ مرداد ورق را برگرداند و تمامی متهمان پس از کودتا آزاد شدند و پرونده قتل افشارطوس به تاریخ سپرده شد.
کودتایی که در آن نبود عنصری لایق و وفادار همچون افشارطوس به خوبی احساس می‌شد چرا که شاید فردی چون او می‌توانست مانند ۹ اسفند تاریخ را به‌گونه‌ای دیگر رقم زند.
دکتر مصدق پس از کودتا در بیدادگاه نظامی‌ با تأکید بر نقش بی‌نظیر زنده یاد افشارطوس گفت: "مرحوم سرلشکر افشار طوس در شغل ریاست شهربانی افسری بی‌نظیر بود و غیر از انجام وظیفه نظری نداشت و به همین جهت با وضع فجیعی به قتل رسید. غرض از قتل او دو چیز بود ، یکی آنکه چنین افسری را از بین ببرند و دیگر آنکه ثابت کنند دولت آنقدر ضعیف است که رئیس شهربانی آن را می‌ربایند ولی قادر نیست قاتل او را دستگیر نماید."
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
241
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
persica1400
persica1400
1390/04/06
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی اسناد توطئه ربودن و قتل سرلشکر افشارطوس

تعداد دیدگاه‌ها:
9
مظفر بقایی: سه بار شاه را نجات دادم
روایت محمد ترکمان از دیدارش با مظفر بقایی
اندیشه پویا- شماره 34
سال ۶۵ کتابی نوشتم با عنوان قتل سرلشکر افشار طوس. می‌خواستم نشان دهم که وقتی یک دولت ملی روی کار باشد چه توطئه‌ها که علیه بنیادش شکل نمی‌گیرد. افشار طوس رئیس شهربانی بود و وفادار به مصدق. در اسناد نشان دادم که مظفر بقایی در ماجرای ربودن و ترور افشارطوس نقش محوری داشته است. بعد از انتشار کتاب، روزی در کتابخانۀ ملی آقایی به نام سیف‌زاده نزد من آمد و گفت شما در کتاب‌تان ادعاهایی دربارۀ دکتر بقایی کرده‌اید، خوب است او را ملاقات کنید و شاید جوابی به مدعای شما داشته باشد. گفتم چنین حقی برای ایشان محفوظ است و حاضر به ملاقات هستم. همان موقع به اتفاق ایشان به دفتر حزب زحمتکشان ملت ایران رفتیم. دکتر بقایی حاضر بود و در احاطۀ جمعی از مریدانش. خودم را معرفی کردم و گفتم آمده‌ام پاسخ شما دربارۀ مطالب کتاب اسرار قتل افشار طوس را بشنوم و در چاپ بعدی توضیحات شما را نیز بیاورم. دکتر بقایی تأملی کرد و گفت من نکته‌ای دربارۀ کتاب شما ندارم. گفتم بسیار خوب! حالا که تا این‌جا آمده‌ام از شما سؤالی دارم. شما در دادگاهی که در سال ۴۰ داشتید، گفته‌اید سه بار تاج و تخت شاه را نجات داده‌اید. آن سه بار کدام است؟ مظفر بقایی گفت «بله گفته‌ام! یک بار در بیست‌وهشتم مرداد ۳۲ بوده، بار دیگر در فروردین ۳۲ در جریان تلاش مجلس برای محدود کردن اختیارات شاه، و بار سوم بعد از سی تیر بوده است. در سی تیر قوام‌السلطنه هیچ‌کاره و تقصیر کشتار گردن شاه بود! این من بودم که لبۀ تیغ را به سوی قوام دادم و شاه را از آن وضع نجات دادم».

عصر ایران؛ محسن ظهوری ـ «رئیس پلیس ایران مفقود شده.» این، تیتر روزنامه‌‌های ایران در بهار سالی است که تابستانش پرحادثه می‌شود؛ تسخیر خیابان‌های تهران توسط قوای ارتش و اوباشان چماق به دست، و نهایتا سرنگونی دولت محمد مصدق.
ماجرا به چهارماه قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ برمی‌گردد؛ به آخرین روز فروردین‌ماه آن سال، وقتی سرتیپ «محمود افشارطوس» رئیس شهربانی کشور در تهران ناپدید شد.
محمود افشارطوس از معتمدان مصدق بود، و البته دامادِ خواهرزاده او. در زمان رضاشاه سِمت ‌رئیس اداره املاک پهلوی در مازندران را داشت که از سخت‌گیری‌ و بی‌رحمی‌اش بسیار نوشته‌اند. بعدها در خواباندن غائله آذربایجان شرکت کرد و نشان لیاقت گرفت، اما انتقادش از ارتش باعث شد منزوی شود. افشارطوس برای تدریس به دانشگاه جنگ فرستاده می‌شود تا اول بهمن‌ماه سال ۱۳۳۱ که مصدق او را با درجه سرتیپی به ریاست شهربانی کشور منصوب می‌کند. اما تنها سه ماه در این پست می‌ماند. روز ۳۱ فروردین‌ماه سال ۱۳۳۲ در این خیابان ناپدید می‌شود؛ خیابان خانقاه در شرق تهران.
به دستور مصدق، غلامحسین صدیقی وزیر کشور به شخصه این پرونده را دنبال و سرهنگ نادری و سرهنگ سررشته را مسئول یافتن او می‌کند.
روزنامه اطلاعات در همان روزها طبق گفته‌های راننده‌اش، نقشه‌ای از محل ربودن او منتشر کرده. افشارطوس ساعت ۹ شب از خودرو پیاده شده؛ در تقاطع خیابان‌های ظهیرالاسلام و خانقاه که امروز مصباح نام دارد. طبق نقشه روزنامه اطلاعات، دو مکان مهم در کنار محل توقف خودرو قرار داشته. یکی دفتر حزب سومکا که طرفدار نازی‌ها بود با عقایدی نژادپرستانه، و دیگری کانون افسران بازنشسته، ارتشی‌هایی که بخشی از آن‌ها در دولت مصدق کنار گذاشته شدند و از مخالفان او بودند. اما یک بقالی هم در نقشه کشیده شده. سرنخ ماجرا را همین دکان کوچک به دست داد که مشخص شد افشارطوس در آن شب سراغ خانه حسین خطیبی را از آن‌جا گرفته.
حسین خطیبی از نزدیکان و معتمدان افشارطوس بود؛ وقتی رئیس شهربانی به همراهی برخی افسران ارتش گروهی به نام افسران ملی را تشکیل دادند، خطیبی جانشین افشارطوس برای شرکت در جلسات آن بود.
سرهنگ سررشته در کتاب خاطرات خود نوشته که درون خانه اجاره‌ای خطیبی در حوالی خیابان صفی‌علیشاه، بوی ماده بیهوشی اتر را حس می‌کنند و مستخدم هم می‌گوید در شب گم شدن افشارطوس، افسرانی اینجا مهمان بوده‌اند. به این ترتیب خطیبی و برخی افسران بازنشسته مهمان در آن شب بازداشت می‌شوند. در بازجویی‌ها مشخص می‌شود که افشارطوس رئیس شهربانی کشور را در آن شب ربوده‌اند اما کسی محل نگهداری او را لو نمی‌دهد. نهایتا با امان‌نامه مصدق، خطیبی اقرار می‌کند که وقتی او را در منزل بیهوش کردند، به راننده‌ سرتیپ مزینی تحویل دادند.
شش روز پس از گم شدن افشارطوس، گروه تحقیق همراه با راننده سرتیپ بازنشسته علی‌اصغر مزینی راهی مخفیگاهی می‌شوند که رئیس شهربانی کشور را به آن‌جا برده‌اند. طبق اقرارنامه‌هایی که از متهمان به‌جا مانده، می‌دانیم که رئیس شهربانی در آخرین شب فروردین‌ماه به خانه خطیبی آمده و افسران بازنشسته او را بیهوش کرده و با خود به غاری برده‌اند؛ غاری نزدیک به روستای اشگرد در جاده تلو به لشگرک در شمال تهران. روستایی که بعدها با آبگیری سد لتیان زیر آب رفت.
گروه تحقیق به سختی شیب کوهستان‌ را طی کرده و خود را به محل می‌رسانند. غار را می‌یابند اما کسی در آن نیست. با اعتراف یک روستایی به‌نام عباس معلوم می‌شود که دیر به محل رسیده‌اند و افشارطوس به قتل رسیده. آن‌ها محل دفن را پیدا کرده و وقتی خاک را می‌کنند، جنازه‌ای می‌یابند؛ لباس نظامی بر تن، دست و دهان بسته، با چشم‌بندی بر چشم. جسد به پزشکی قانونی می‌رود و نحوه قتل مشخص می‌شود: خفگی بر اثر پیچیدن طناب دور گردن و فشار یک پارچه در دهان افشارطوس. با اینکه گزارش‌هایی هم از شلیک گلوله به سر او در آن زمان منتشر نشده، اما گزارش پزشکی قانونی اشاره‌ای به چنین چیزی نکرده.
این گزارش با اعترافات سرگرد بلوچ قرائی که مسئول نگهداری افشارطوس در غار تلو بوده هم‌خوان است: «شب سوم ساعت ۶ یا ۷ یک‌عده آمدند که عباس و مزینی را من شناختم. مزینی گفت دستور دارم که بایستی افشارطوس کشته شود چون ممکن است بفهمند. برگشتم به احمد و افشار قاسملو گفتم آن‌ها ایشان را آوردند از غار پایین و با طناب کشتند. یک‌سر طناب دست احمد و یک سر طناب را افشار قاسملو گرفت و عباس هم آمد که لوازمات را برداشته و در کار آن‌ها شرکت کند.»
حالا سئوال اصلی مطرح می‌شود؛ چرا او را کشته‌اند؟ هدف از این آدم‌ربایی چه بوده؟
به اعتراف متهمان که نگاه می‌کنیم، یک خط داستانی را می‌یابیم؛ همان چیزی که فرمانداری نظامی تهران در اطلاعیه خود منتشر کرد: هدف، نشان دادن ضعف دولت مصدق، عزل افشارطوس از شهربانی، ربودن دیگر یاران مصدق مثل فاطمی، شایگان و ریاحی، و در آخر ساقط کردن دولت مصدق بوده.
در تمام اعتراف‌ها هم یک نام به چشم می‌خورد؛ مظفر بقائی نماینده مجلس. از اعضای اصلی جبهه ملی و دوستان محمد مصدق که دو سالی می‌شد به مخالف او تبدیل شده بود. کسی که افشارطوس را به بهانه مذاکره با او به خانه خطیبی کشانده بودند.
این اعتراف سرتیپ نصرالله زاهدی از دوستان قدیمی افشارطوس است که در ربودن او نقش داشته و می‌گوید بقائی حکم مرگ افشارطوس را تائید کرده: «پس از اینکه بقائی به اطاق آمد دکتر منزه برای اینکه به‌طور قطع برای او و سایرین مسلم شود این نقشه مربوط به خود آقایان است سئوال کرد عقیده شما بر این است که اگر این آقا خواست فرار کند، بزنندش؟ پس از تائید مطلب و اظهار بیاناتی در مورد نقشه‌های خطرناک دولت و مرحوم افشارطوس، همقطاران ما را ترغیب کرد.»
انتشار نام بقائی در اطلاعیه فرمانداری، آغاز یک جدل بزرگ شد. مظفر بقائی به‌خاطر حضورش در مجلس، مصونیت سیاسی داشت و دولت مصدق از مجلس خواست که مصونیت او را باطل کرده، متهم را تحویل مقامات قضایی دهد. بقائی خود را بیگناه خواند و مصدق را محکوم کرد که می‌خواهد قتل افشارطوس را دستاویز تسویه حساب شخصی کند.
روزنامه‌های نزدیک به بقائی ماجرای مفقود شدن و قتل افشارطوس را به رسوایی جنسی او و ارتباطش با رقاصه‌ای به نام تامارا نسبت دادند. روزنامه داد که از ابتدا مفقود شدن افشارطوس را یک دروغ برای فشار بر مخالفان دانسته بود، قتل او را کار خود دولت دانست. روزنامه‌های طرفدار مصدق هم قتل افشارطوس را مقدمه‌ای برای ساقط کردن دولت اعلام کرده و مظفر بقائی را در آرزوی کسب نخست‌وزیری با روش غیرقانونی دانستند. در این مدت به گفته مسئولان قضایی، مظفر بقائی و علی زهری دو نماینده مجلس برای آزاد کردن خطیبی و افسران متهم به قتل بارها و بارها تلاش کرده‌اند.
به دستور مصدق تمام اعترافات متهمان از رادیو پخش می‌شود تا ثابت شود اطلاعیه‌های دولت درست است، اما حسین خطیبی با انتشار نامه‌ای از زندان اعلام می‌کند که خود و همراهانش زیر شکنجه وادار به اعتراف شده‌اند. این نامه به صحن مجلس کشیده می‌شود و علی زهری از دوستان مظفر بقائی روز ۱۵ تیرماه استیضاح مصدق در مجلس را اعلام وصول می‌کند. مصدق وقعی نمی‌گذارد و همچنان خواستار بازداشت مظفر بقائی است. مجلس هفدهم شورای ملی از اصلی‌ترین پایگاه‌های مخالفان مصدق بود و حالا ماجرای قتل افشارطوس این درگیری را بیشتر کرده بود. ۵۲ نماینده مجلس که در مخالفت با مصدق استعفا می‌دهند و پیش از آن‌که استعفای آن‌ها در صحن بررسی شود، مصدق از عموم مردم می‌خواهد در یک همه‌پرسی شرکت کرده و رأی به انحلال مجلس دهند. با تمام شدن همه‌پرسی، دولت نامه انحلال مجلس را برای تائید به محمدرضاشاه تحویل می‌دهد، اما شاه حکم عزل مصدق را می‌نویسد. همان نامه‌ای که آن را آغازگر کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ دانسته‌اند.
وقایع خیلی سریع رخ می‌دهد، مظفر بقائی و علی زهری نهایتا روز ۲۶ مردادماه بازداشت می‌شوند، اما دولت مصدق دو روز بعدش در ۲۸ مرداد سقوط می‌کند. چند ماه پس از این کودتا و زمانی که مصدق در حال محاکمه است، دادگاه متهمان قتل افشارطوس هم برگزار شده و همه آن‌ها تبرئه می‌شوند.
از میان آن‌ها علی‌اصغر مزینی و فریدون بلوچی قرائی در نخستین‌ سال‌های انقلاب دستگیر می‌شوند که مزینی اعدام وبلوچ قرائی پس از انکار علنی بهایی بودن خود، آزاد می‌شود.
اما آیا واقعا قتل افشارطوس زمینه انجام کودتا بود یا سیر وقایع این اتفاق را به کودتا پیوند داد؟ برای دانستن بهتر این ماجرا، باید به حدود دو ماه قبل از ربودن افشارطوس برگردیم؛ به نهم اسفند سال ۱۳۳۱ که شعبان جعفری و دار و دسته‌اش به جلوی خانه مصدق می‌آیند.
طبق گفته‌های شعبان جعفری، آن‌ها نگران از رفتن شاه، قرار بوده تا مصدق را دستگیر کنند اما افشارطوس خود را به محل رسانده و مصدق را با خود می‌برد. مصدق انجام این توطئه را که آن را اقدام به قتل دانسته‌اند، زیر سر شاه می‌داند و رابطه‌اش با دربار خراب می‌شود مصدق تا روز سقوط دولت دیگر با شاه دیدار نمی‌کند. شعبان جعفری هم به دلیل این اقدام بازداشت شده و از تا کودتای ۲۸ مرداد در زندان می‌ماند.
برخی معتقدند افشارطوس با بازداشت شعبان و برخی دیگر از اشرار به سرنخ‌هایی دست پیدا کرده بود که خبر از انجام کودتا می‌داد و باید کشته می‌شد. برخی هم اعتقاد دارند پس از این واقعه مخالفان دریافته‌اند که افشارطوس مانع بزرگی برای ضربه زدن به دولت است.
هنوز بعد از این همه سال، تمام این نظریات حدس و گمان است. آنچه به‌طور قطع می‌دانیم، این است که افشارطوس به طرز فجیعی کشته شد و او را در گورستان بزرگ تجریش کنار ساختمان شهربانی شمیران خاک کردند. همان جایی که چند سال بعدش بیمارستان رضا پهلوی شد و حالا آن را بیمارستان شهدای تجریش می‌شناسیم. جایی که حدود ده سال پیش به‌خاطر توسعه بوفه، سنگ قبرهای گورستان را برداشت و روی آن‌ها را چمن‌کاری کرد. حالا دیگر نشانی از قبر افشارطوس نیست، همان‌طور که نامش هم از خاطر بسیاری رفته.
رفقا میتوانند کتاب را از لینک زیر دریافت کنند .
http://www.4shared.com/office/Ds9AV0MW/afsha_tous.html?
:x
دوستان با صفا و ب وفا این کتاب را نخواندند همین جوری هی نقد میکنند. اصلا افشار طوس را نمیشناسند. و نیمدانند قتل وی چه تاثیری در تاریخ نهضت ملی انگیخت.
یک اثر ستایشی و تبلیغی و نه تحلیلی - انتقادی

قبل از هر چیز برای نوشتن تاریخ انتقادی و تحلیلی باید کسانی از جمله محمد ترکمان _که اگر نمی شناسید کافی است یه جستجو کنید اکثر کتابهایش در خصوص گرد آوری اسناد است_زحمت چاپ اسناد را بکشند تا دیگر ان با استفاده از این اسناد به تجزیه و تحلیل بپردازند و کتاب ارائه بدهند...تا شما لذت یک کتاب مدرن و مستقل را درک کنید...
در ضمن ستایشی از پرسیکای در مقدمه هم ندیدم...
دولت ملی مصدق.افسر لایق.گفتاری از زنده یاد مصدق در وصف زنده یاد افشار طوس...
شاید شما با این واژه ها مشکل دارید...و کتابی میخواهید که همانند اعلیحضرت همایونی تمام دستآورد دیگران را برای خودتان مصادره کنید
باز پسگیری آذربایجان بدست قوام.مصادره افتخار ملی کردن نفت مصدق.فاطمی و...اصلاحات ارضی امینی ارسنجانی و...
در تاریخ مدرن جایی برای مجیز گویی نیست ...
دوست ارجمند ، نقادی پیش از خواندن یک اثر از خردورزی به دور است. اگر زحمت خواندن کتاب به خود روا می داشتید می دانستید که مقدمه فوق به هیچ روی پاره ای از كتاب حاضر نيست بلكه صرفا نوشتاري است در معرفي شخصيت اصلي كتاب و به سليقه بارگذار كتاب.
كتاب حاضر صرفا به اسناد تحقيقات ، بازجويي ها و اعترافات عاملين قتل زنده ياد افشارطوس پرداخته و از تملق و دروغ پردازي نیز (از نوع آريامهري) تهي است.
لحن نوشتار در همین مقدمه نشان میدهد که با یک اثر ستایشی و تبلیغی و نه تحلیلی - انتقادی مواجه هستیم. این فرم نوشتار دیگر منسوخ شده است. و برای نسل امروز تفاوت نمیکند که این فرم برای مصدق و کوروش و داریوش به کار رود یا برای حاکمیت فعلی. هر دو منزجر کننده و تو ذوق زننده اند.
پرسیکای گرامی ، خدمت بزرگی در جهت آگاهی آفرینی فرمودید . سپاس دوست من
اسناد توطئه ربودن و قتل سرلشکر افشارطوس
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک