زندگی جای دیگریست
نویسنده:
میلان کوندرا
مترجم:
پانته آ مهاجر کنگرلو
امتیاز دهید
✔️ زندگی جای دیگر است .دومین رمان میلان کوندرا که نگارش آن در 1970 پایان یافت و برای نخستین بار در 1973 ترجمه فرانسه آن در پاریس منتشر شد. اگر شوخی، اولین رمان کوندرا، نوعی حماسه وهم گریز بود، زندگی جای دیگر است نوعی حماسه توهم است. همان توهمی که مالرو آن را «شاعرانه» مینامد. ضمناً عنوان اصلی دستنوشته «دوران شاعرانه» بود و بر پایه فرمول کوندرا در شورخی دوران جوانی را نشان داده بود (لودویک میگوید: «موجی از خشم بر ضد خودم مرا در خود غرق کرد. خشم بر ضد سن و سال آن زمانم، بر ضد سن ابلهانه شاعرانه».) «سن ابلهانه شاعرانه» در اینجا با درونمایه های اصلی اش بررسی میشود: حالت شاعرانه، اروتیسم شاعرانه؛ رابطه بین بیتجربگی و آرزوی مطلق. این درون مایه ها از خلال سرگذشت یک شخصیت خودنمایی میکند: یارومیل ، شاعر جوان، که زمان او را از لحظه تولد تا مرگ زودرسش در بیستسالگی، و نیز در تأمل بیوقفه او درباره شعر اروپایی (کیتس ، رمبو ، لرمانتوف ، پوشکین، هوگو، الوار ، مایاکوفسکی) دنبال میکند.
شاعر تحت تأثیر مادر تربیت شده است. («در خانه هایی که شاعران به دنیا آمدهاند زنها حکومت میکنند [...] و به ویژه مادران، مادران شاعران. پشت سر آنها، سایه پدر رنگ میبازد.»): مادر خالقی است که او را شاعر میکند، او را تا بستر عشقش دنبال میکند و تا بستر مرگ به همراهش میرود. زندگی یارومیل فقط شکستهای مکرر تلاشهای او خواهد بود برای عبور از آن دایره جادویی که مادر به دور او کشیده است. او چهارده سال دارد. از سوراخ کلید، خدمتکارشان، ماگدا را که مشغول حمام کردن است نگاه میکند. دلش میخواهد داخل شود، اما جرئت نمیکند. خود را در اتاقش زندانی میکند و اولین شعر دوره زندگیاش را مینویسد: «چندین جمله از این شعر را به صدای بلند میخواند. با صدایی آهنگین و سوزناک. و متأثر میشود. فصل سوراخ کلید و کمرویی فقط تخته پرشی است که از روی آن صعود خود را آغاز میکند: او دیگر تابع آنچه اتفاق میافتد نخواهد بود، بلکه آنچه اتفاق میافتد تابع آن چیزی خواهد بود که او مینویسد.» او فقط در آنچه مینویسد، مرد شده است.
به زحمت نوزده سال دارد که انقلاب سوسیالیستی و وحشت بر کشور او سایه میگسترد. آیا همین انقلاب نیست که با خشونتهایش به او امکان میدهد که از دایرهای که مادر به دورش کشیده است فرار کند و بالأخره وارد «زندگی حقیقی» شود (زیرا برای او زندگی پیوسته در جای دیگر است و هرگز در آنجا که خود او هست وجود ندارد) خود را آماده میکند که «پا برگلوی ترانهای بگذارد» و خانه غمزده اشعارش را رها کند (تا آن لحظه شاعری دشوارگو و مایل به سوررئالیسم بود).
این رمان تحلیل یک فاجعه است: شعر با نیروی شر همکاری میکند: هنر بر ضد آزادی و بر ضد جوهر خودش عمل میکند. برای مقابله با این فاجعه، نه پایین آوردن رمان به حد ذکر وقایع تاریخی کمونیسم کفایت میکند و نه تبدیل یارومیل به شاعری قلابی و انسانی خبیث. او قلب مهربانی دارد و شاعر خوبی است. همانطور که الوار بود که با همه این حرفها قصایدی در وصف استالین سرود و آشکارا اعدام دوستش،کالاندرا ، را تأیید کرد، فصلی که کوندرا در کتاب خنده و فراموشی به آن باز خواهد گشت. یارومیل رمبو است. رمبویی که در دام انقلاب افتاده است.
بیشتر
شاعر تحت تأثیر مادر تربیت شده است. («در خانه هایی که شاعران به دنیا آمدهاند زنها حکومت میکنند [...] و به ویژه مادران، مادران شاعران. پشت سر آنها، سایه پدر رنگ میبازد.»): مادر خالقی است که او را شاعر میکند، او را تا بستر عشقش دنبال میکند و تا بستر مرگ به همراهش میرود. زندگی یارومیل فقط شکستهای مکرر تلاشهای او خواهد بود برای عبور از آن دایره جادویی که مادر به دور او کشیده است. او چهارده سال دارد. از سوراخ کلید، خدمتکارشان، ماگدا را که مشغول حمام کردن است نگاه میکند. دلش میخواهد داخل شود، اما جرئت نمیکند. خود را در اتاقش زندانی میکند و اولین شعر دوره زندگیاش را مینویسد: «چندین جمله از این شعر را به صدای بلند میخواند. با صدایی آهنگین و سوزناک. و متأثر میشود. فصل سوراخ کلید و کمرویی فقط تخته پرشی است که از روی آن صعود خود را آغاز میکند: او دیگر تابع آنچه اتفاق میافتد نخواهد بود، بلکه آنچه اتفاق میافتد تابع آن چیزی خواهد بود که او مینویسد.» او فقط در آنچه مینویسد، مرد شده است.
به زحمت نوزده سال دارد که انقلاب سوسیالیستی و وحشت بر کشور او سایه میگسترد. آیا همین انقلاب نیست که با خشونتهایش به او امکان میدهد که از دایرهای که مادر به دورش کشیده است فرار کند و بالأخره وارد «زندگی حقیقی» شود (زیرا برای او زندگی پیوسته در جای دیگر است و هرگز در آنجا که خود او هست وجود ندارد) خود را آماده میکند که «پا برگلوی ترانهای بگذارد» و خانه غمزده اشعارش را رها کند (تا آن لحظه شاعری دشوارگو و مایل به سوررئالیسم بود).
این رمان تحلیل یک فاجعه است: شعر با نیروی شر همکاری میکند: هنر بر ضد آزادی و بر ضد جوهر خودش عمل میکند. برای مقابله با این فاجعه، نه پایین آوردن رمان به حد ذکر وقایع تاریخی کمونیسم کفایت میکند و نه تبدیل یارومیل به شاعری قلابی و انسانی خبیث. او قلب مهربانی دارد و شاعر خوبی است. همانطور که الوار بود که با همه این حرفها قصایدی در وصف استالین سرود و آشکارا اعدام دوستش،کالاندرا ، را تأیید کرد، فصلی که کوندرا در کتاب خنده و فراموشی به آن باز خواهد گشت. یارومیل رمبو است. رمبویی که در دام انقلاب افتاده است.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی زندگی جای دیگریست
اینجا ما مردگی میکنیم .. نه زندگی