هوس
نویسنده:
حسینقلی مستعان
امتیاز دهید
از متن کتاب:
این یک داستان نیست، سرگذشت عبرت انگیز چند بازیچه هوس است که زندگی شان ربطی ناگسستنی دارد و هر یک از آنان درگیرودار هوس آن دیگری را به سرنوشتی عجیب محکوم کرده است؛ نشانه آنکه همه چیز ما بخودمان تمام نمی شود.
در بیمارستان آبرومند تازه ئی که در اوائل این قرن در رشت تاسیس شده بود، هیجانی غیر عادی حکمفرما بود. پزشکان، انترن ها، پرستاران، رفت و آمد و گفت و شنودی اضطراب آور داشتند؛ پشت اطاق عمل یک دکتر و یک سر پرستار ایستاده بودند و با حرارت صحبت می داشتند:
- تو چه تصور میکنی؟ حکیم شرط را خواهد برد؟
- نمی دانم: وقتی که تن لاغر و پشت خمیده و دست های لرزانش را می بینم، فکر می کنم که خواهد باخت، اما سماجتش و قوت اراده اش بمن می گوید که خواهد برد.
- من حاضرم شرط ببندم که موفق خواهد شد و بریش تو و همه دکترها که اینجا جمع شده اند خواهد خندید؛ حتما احمد هم با من هم عقیده است. و رو به مرد سفید پوشی که همان دم نزدیک شد گرداند و گفت:
- بگو ببینم احمد عقیده تو درباره شرط بندی حکیم چیست؟
- اگر یک هفته پیش می بود من شرط می بستم که حکیم خواهد برد. اما امروز شک دارم؛ مگر نمی دانید که حال پسرش چقدر بد است، خیال می کنم طفلک امروز بمیرد. این دکترهای بدجنس خوب وقتی را برای شرط بندی یا حکیم انتخاب کردند. در این شش هفت روز اخیر بیچاره آنقدر بخاطر پسرس ناراحت بوده که یک دقیقه هم بخودش نرسیده است؛ همه مرضهاش عود کرده است؛ شاید اصلا خودش قبل از شروع کار بمیرد!!...
این یک داستان نیست، سرگذشت عبرت انگیز چند بازیچه هوس است که زندگی شان ربطی ناگسستنی دارد و هر یک از آنان درگیرودار هوس آن دیگری را به سرنوشتی عجیب محکوم کرده است؛ نشانه آنکه همه چیز ما بخودمان تمام نمی شود.
در بیمارستان آبرومند تازه ئی که در اوائل این قرن در رشت تاسیس شده بود، هیجانی غیر عادی حکمفرما بود. پزشکان، انترن ها، پرستاران، رفت و آمد و گفت و شنودی اضطراب آور داشتند؛ پشت اطاق عمل یک دکتر و یک سر پرستار ایستاده بودند و با حرارت صحبت می داشتند:
- تو چه تصور میکنی؟ حکیم شرط را خواهد برد؟
- نمی دانم: وقتی که تن لاغر و پشت خمیده و دست های لرزانش را می بینم، فکر می کنم که خواهد باخت، اما سماجتش و قوت اراده اش بمن می گوید که خواهد برد.
- من حاضرم شرط ببندم که موفق خواهد شد و بریش تو و همه دکترها که اینجا جمع شده اند خواهد خندید؛ حتما احمد هم با من هم عقیده است. و رو به مرد سفید پوشی که همان دم نزدیک شد گرداند و گفت:
- بگو ببینم احمد عقیده تو درباره شرط بندی حکیم چیست؟
- اگر یک هفته پیش می بود من شرط می بستم که حکیم خواهد برد. اما امروز شک دارم؛ مگر نمی دانید که حال پسرش چقدر بد است، خیال می کنم طفلک امروز بمیرد. این دکترهای بدجنس خوب وقتی را برای شرط بندی یا حکیم انتخاب کردند. در این شش هفت روز اخیر بیچاره آنقدر بخاطر پسرس ناراحت بوده که یک دقیقه هم بخودش نرسیده است؛ همه مرضهاش عود کرده است؛ شاید اصلا خودش قبل از شروع کار بمیرد!!...
آپلود شده توسط:
محراب
1404/06/25
دیدگاههای کتاب الکترونیکی هوس