داستان راستان - جلد 1
نویسنده:
مرتضی مطهری
امتیاز دهید
از آنجایی که این کتاب داستان سرگذشت کسانی است که میخواهند در راه راست گام بردارند، نویسنده آن را به نام «داستان راستان» نامگذاری کرده است. نویسنده کتاب را بهگونهای نوشته است که برای عموم قابل درک باشد.نثری که به قول نویسنده باید زحمت فکر کردن در عبارات و جملات را از دوش خواننده بردارد و خواننده بهواسطه پیچیدگیهای لفظی جملات در معنا دچار مشکل نشود. با این همه نویسنده عقیده دارد داستانی خوب است که خواننده را به تفکر وا دارد و به اصطلاح لقمه آماده در دهان مخاطب نگذارد؛ چون اگر مطلبی با روح خواننده عجین نشود و خواننده چیزی از تفکر خود بر آن نیفزاید، تأثیری بر روحش نخواهد داشت. در نتیجه، بازتابی از آن در عملش دیده نمیشود.به همین دلیل استاد مطهری کوشیده است داستانها را به صورت کلیت واحد بیان کند و از نصیحتگویی مستقیم و بیان نتیجه اخلاقی بپرهیزد تا هم به تفکر خواننده احترام بگذارد و هم او را به تفکر وا دارد. به همین دلیل عنوان داستانها را طوری انتخاب کرده که پایان و نتیجه داستان در آن مشخص نباشد. نویسنده چون خواسته این حکایتهای کوتاه دینی کشش بیشتری برای مخاطب داشته باشد و به صورت یک بیانیه اخلاقی نباشد، با استفاده از قالب داستان، ضمن تلاش برای بر هم نزدن اصل و روح داستان آن را بهگونهای پرورده که جذابیت بیشتری نسبت به حکایت برای مخاطب داشته باشد؛ چیزی که به بازنویسی امروز نزدیک است. البته بازنویسیای که خیلی به متن وفادار است. نویسنده در ارائه داستانها متعصبانه برخورد نکرده و علاوه بر شخصیتهای مسلمان و شیعه، داستان و سرگذشت شخصیتهای بزرگ غیر شیعه و حتی غیر مسلمان را هم در داستانها آورده است.
بیشتر
آپلود شده توسط:
bahooneh
1388/04/30
دیدگاههای کتاب الکترونیکی داستان راستان - جلد 1
----------------------------------
در زمان خلافت على - علیه السلام - در کوفه , زره آن حضرت گم شد . پس از چندى در نزدیک مرد مسیحى پیداشد . على او را به محضر قاضى برد , و اقامه دعوى کرد که : (( این زره از آن من است , نه آن را فروخته ام و نه به کسى بخشیده ام . و اکنون آن را در نزد این مرد یافته ام )) . قاضى به مسیحى گفت : (( خلیفه ادعاى خود را اظهار کرد , تو چه مى گویى ؟ )) او گفت : (( این زره مال خود من است , و در عین حال گفته مقام خلافت را تکذیب نمى کنم ( ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد ) . )) . قاضى رو کرد به على و گفت : (( تو مدعى هستى و این شخص منکر است , علیهذا بر تو است که شاهد برمدعاى خود بیاورى )) .
على خندید و فرمود : (( قاضى راست مى گوید , اکنون مى بایست که من شاهد بیاورم , ولى من شاهد ندارم )) .
قاضى روى این اصل که مدعى شاهد ندارد , به نفع مسیحى حکم کرد , و او هم زره را برداشت و روان شد .
ولى مرد مسیحى که خود بهتر مى دانست که زره مال کى است , پس از آنکه چند گامى پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت , گفت : (( این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهاى بشر عادى نیست , از نوع حکومت انبیاست )) , و اقرار کرد که زره از على است .
طولى نکشید او را دیدند مسلمان شده , و با شوق و ایمان در زیر پرچم على در جنگ نهروان مى جنگد
----------------------
در آن ایام , شهر کوفه مرکز ثقل حکومت اسلامى بود . در تمام قلمرو کشور وسیع اسلامى آن روز , به استثناء قسمت شامات , چشمها به آن شهر دوخته بود که , چه فرمانى صادر مى کند و چه تصمیمى مى گیرد .
در خارج این شهر دو نفر , یکى مسلمان و دیگرى کتابى ( یهودى یا مسیحى یا زردشتى ) روزى در راه به هم برخورد کردند . مقصد یکدیگر را پرسیدند . معلوم شد که مسلمان به کوفه مى رود , و آن مرد کتابى درهمان نزدیکى , جاى دیگرى را در نظر دارد که برود . توافق کردند که چون در مقدارى از مسافرت راهشان یکى است باهم باشند و بایکدیگر مصاحبت کنند .
راه مشترک , با صمیمیت , در ضمن صحبتها و مذاکرات مختلف طى شد . به سر دو راهى رسیدند , مرد کتابى با کمال تعجب مشاهده کرد که رفیق مسلمانش از آن طرف که راه کوفه بود نرفت , و از این طرف که او مى رفت آمد .
پرسید : (( مگر تو نگفتى من مى خواهم به کوفه بروم ؟ )) . - (( چرا )) .
- (( پس چرا از این طرف مى آئى ؟ راه کوفه که آن یکى است )) . - (( مى دانم , مى خواهم مقدارى تورا مشایعت کنم . پیغمبر ما فرمود (( هرگاه دو نفر در یک راه بایکدیگر مصاحبت کنند , حقى بریکدیگر پیدا مى کنند )) . اکنون تو حقى بر من پیدا کردى . من به خاطر این حق که به گردن من دارى مى خواهم چند قدمى تو را مشایعت کنم . و البته بعد به راه خودم خواهم رفت )) .
- (( اوه , پیغمبر شما که این چنین نفوذ و قدرتى در میان مردم پیدا کرد , و باین سرعت دینش در جهان رائج شد , حتما به واسطه همین اخلاق کریمه اش بوده )) .
تعجب و تحسین مرد کتابى در این هنگام به منتها درجه رسید , که برایش معلوم شد , این رفیق مسلمانش , خلیفه وقت على ابن ابیطالب (( ع )) بوده . طولى نکشید که همین مرد مسلمان شد , و در شمار افراد مؤمن و فداکار اصحاب على - علیه السلام - قرار گرفت ))
درود و هزاران درود بر شما
8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)