عزاداران بیل
نویسنده:
غلامحسین ساعدی
امتیاز دهید
عزاداران بَیَل مجموعه هشت داستان پیوسته دربارهٔ فلاکتهای مدام مردمان روستایی به نام بَیَل است. غلامحسین ساعدی این کتاب را در سال ۱۳۴۳ چاپ کرده است.
این مجموعه از داستانهای روستایی غلامحسین ساعدی محسوب میشود.
دمدمههای غروب بود که مشدی جبار وارد بیل شد، بیلیها در میدانچة پشت خانة مشدی صفر نشسته بودند دور هم و گپ میزدند.
کدخدا تا مشدی جبار را دید گفت: «یاالله مشد جبار. سفر به خیر. تو شهر چه خبر بود؟»
مشدی جبار گفت: «تو شهر خبری نبود. هیچ خبر نبود.»
مشدی بابا گفت: «پا پیاده اومدی؟»
مشدی جبار نشست کنار اسلام و در حالی که کفشهایش را در میآورد و له له میزد، گفت: «از لب جاده تا اینجا، آره.»
اسلام گفت: «کی رسیدی لب جاده؟»
مشدی جبار گفت: «ظهر تازه گذشته بود.»
کدخدا گفت: «پس چرا دیر کردی؟ این همه وقتو تو راه بودی؟»
مشدی جبار گفت: «آره، وسط راه به یه چیز غریبی برخوردم و معطل شدم.»
پسر مشدی صفر پرسید: «یه چیز غریب؟ چی بود؟»
بیشتر
این مجموعه از داستانهای روستایی غلامحسین ساعدی محسوب میشود.
دمدمههای غروب بود که مشدی جبار وارد بیل شد، بیلیها در میدانچة پشت خانة مشدی صفر نشسته بودند دور هم و گپ میزدند.
کدخدا تا مشدی جبار را دید گفت: «یاالله مشد جبار. سفر به خیر. تو شهر چه خبر بود؟»
مشدی جبار گفت: «تو شهر خبری نبود. هیچ خبر نبود.»
مشدی بابا گفت: «پا پیاده اومدی؟»
مشدی جبار نشست کنار اسلام و در حالی که کفشهایش را در میآورد و له له میزد، گفت: «از لب جاده تا اینجا، آره.»
اسلام گفت: «کی رسیدی لب جاده؟»
مشدی جبار گفت: «ظهر تازه گذشته بود.»
کدخدا گفت: «پس چرا دیر کردی؟ این همه وقتو تو راه بودی؟»
مشدی جبار گفت: «آره، وسط راه به یه چیز غریبی برخوردم و معطل شدم.»
پسر مشدی صفر پرسید: «یه چیز غریب؟ چی بود؟»
آپلود شده توسط:
khar tu khar
1391/10/07
دیدگاههای کتاب الکترونیکی عزاداران بیل
با عرض تاسف این کتاب ناقصه فقط یه داستان کتاب عزادرارن بیل رو داره(!)
در هر حال ممنون
ستاک 8-);-)8-);-)