رسته‌ها
بازی عشق
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 883 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 883 رای
بخشی از کتاب:
ساعت 9ونیم صبح بود که من و پدر مادرم وارد ایستگاه قطار تهران _مشهد شدیم من از روی پله های بلند ایستگاه دو رشته قطار سیاهرنگ رو دیدم که آدم ها مثل مورچه از سر و کلشون بالا میرفتن و من از نوعی ترس و نگرانی پر شده بودم
پدرم که با اون قد کوتاه و چاقش بزحمت ساک و مقداری خرت و پرت و به جلو میکشید اول نگاهی به محیط ایستگاه انداخت و بعد با همان لحن آرام و دوستانه اش گفت:
- مریم! مواظب باش بابا! خیلی شلوغه!
آه که این پدر من چقدر مهربان و خوبست.همیشه و در همه جا مواظب مریمش هست . همیشه و همیشه مریمش و همون دختر بچه توپول و شیطونی میبینه که وقتی دستاش و میگرفت و اونو به خیابون میبرد ناگهان مریم دستش و از دست پدر میکشید و از لابه لای اتومبیلها به اون طرف خیابون میدوید و عرق سرد ترس را بر پشت پدر بر جا میگذاشت.........
سرم را برگردوندم. به چهره عرق کرده پدر و قدمهای آهسته مادر که همیشه در سکوت راه میرفت نگاه کردم و گفتم:
- پدرجون نترس! من حالا یک دختر شونزده ساله ام!
پدر از سر رضایت لبخندی زد......او همیشه به دختر کوچکش افتخار میکرد................
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
290
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1388/04/19

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی بازی عشق

تعداد دیدگاه‌ها:
60
نويسنده اين کتاب با شرفها چه کسی هستش؟
اگه کتابهاي ناياب قبل انقلاب رو گذاشتين (با شرفها) رو هم بذارين
کتابهای نایاب مال قبل انقلاب رو بذارین ممنون
رمان های قدیمی رو خیلی دوست دارم امیدوارم این کتاب هم جذاب باشه !
میدونی من تو سالهای جنگ به نوجوانی رسیدم و یادمه که اون موقع خیلی محبوب بود جناب اعتمادی
رمان قدیمی جای خود داره
دستتون درد نکنه
PDF
12 مگابایت
بازی عشق
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک