دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد
نویسنده:
شهرام رحیمیان
امتیاز دهید
رمان دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد در بستر داستانی اجتماعی، سیاسی و عاشقانه روایتی متفاوت از کودتای 28 مرداد سال 1332 در ایران شرح میدهد. دکتر نون نماد مرد روشنفکر جامعهی آن دوران است. شخصیتی خلق شده توسط شهرام رحیمیان که وجود خارجی ندارد. به همین دلیل میتوان ادعا کرد که این اثر در ژانر ادبیات مستند قرار نمیگیرد اما شخصیتهای دکتر فاطمی، دکتر مصدق، سرلشگر زاهدی و چند نفر دیگر از اطرافیان مصدق در این کتاب در نقش و جایگاه اصلی خودشان حضور دارند. نثر روان، بازیهای زمانی که گاه در گذشته و گاه در حال اتفاق میافتند و نقدی که در لایههای زیرین از باورهای مردم در این اثر پایهریزی شده است از نکاتی هستند که خواندن این کتاب را برای دوستداران کتابهای اجتماعی و تاریخ معاصر بسیار لذتبخش میکند.
بیشتر
آپلود شده توسط:
hreza
1389/12/21
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد
دکتر نون با اطمینان خاطر می گفت:نه. با اینکه به مرور زمان چنان حساس شده بود که اغلب اوقات صورتش را پشت دستهایش می پوشاند و گریه می کرد.
ملکتاج پرسید: گریه ام کردی؟
گفتم:ابدا, گریه تو کار من نیست.
دروغ نمی گفتم.چند ماه بعد از آزادی ام آقای مصدق آمد توی اتاق خوابمان و از آن به بعد همیشه آن جا حاضر بود. هر وقت هوس می کردم ملکتاج را بغل کنم که کم هم نبود, می گفت: محسن, جلوی چشم من نه.
گفتم: آقای مصدق شما که شبانه روز مثل سایه دنبال منید, پس کی؟
آقای مصدق گفت:نمی دونم. جلوی چشم من با زنت عشقبازی نکن.
گفتم:ملکتاج من و دکتر فاطمی با هم به آقای مصدق قول دادیم.اون سر قولش موند, و من زیر قولم زدم. چرا نمی فهمی؟
محسن تا وقتی من دوباره نخست وزیر نشدم حق نداری از این خونه تکون بخوری! اگه از اینجا بری چه جوری می خوای زجر کش بشی؟ آخه مرد, شادروان دکتر فاطمی قول داد, تو هم قول دادی.
دکتر نون گقت: راستش اون که رفت تو رادیو مصاحبه کرد دکتر فاطمی بود نه دکتر نون.
آقای مصدق خندید و گفت: راستی؟
دکتر نون خیلی جدی گفت: بله.
دکتر مصدق به طعنه پرسید: پس چرا اونو کشتن و گذاشتن تو زنده بمونی؟
دکتر نون گفت: در حقیقت دکتر نونو به خاطر مقاومتی که کرد و کشتن و دکتر فاطمی رو که من باشم جراحی پلاستیک کردن که شکل دکتر نون بشم.
دکتر مصدق دم در غش غش خندید و گفت: پس اینجا با زن محسن چیکار داری؟
دکتر نون گفت: آدم خیانتکار خیانتکاره دیگه. به زن دکتر نون قهرمان ملی ام رحم نمی کنه.
نگاهم را از او برگرداندم و خیره به سقف پلک هایم را روی هم گذاشتم و گفتم: آره ملکتاج همه چیز تموم شد. تو مردی. آقای مصدق مرد. منم مردم.
آخر مگر ملکتاج نگفته بود: صبر کن نوبت اذیت و آزار منم می رسه؟ و مگر دکتر نون چشم هایش را تنگ نکرده بود و دندان های مصنوعیش را توی دهان بیش و پس نبرده بود و نگفته بود: وجود تو توی این خونه برای من بدترین اذیت و آزاره, و مگر ملکتاج نزده بود زیر گریه و نگفته بود: وقتی مردم می فهمی.. پس از کجا معلوم که ملکتاج مخصوصا خودش را به مردن نزده بود؟!
من هرگز به روح تو آسیب نمیرسونم مگر این که ...در موقعیت بدی قرار بگیرم.
آقای مصدق پوزخند زد, رو کرد به دکتر نون و گفت: منی که سال های ساله مرده ام چجوری می تونم سد راه خوشبختی تو و ملکتاج شده باشم؟ گفتم : آقای مصدق شما برای من نمردین. شما هرگز برای من نمی میرین. حتی اگر ملکتاج خبر فوتتونو به من داده باشه.
دید ملکتاج زیبا مثل روزهای پیش از کودتا, جوان و شاداب و فریبا, با آب پاش پای یکی از دو درخت تنومند توت آب می پاشد, خوشحال شد و لنگ لنگان روی موزاییک های لق کف حیاط به طرفش رفت .هنوز به او نرسیده ملکتاج از نظرش محو شد.بغلی را از جیبم درآوردم و جرعه ای ویسکی نوشیدم.بعد ملکتاج با شکل و شمایل بیست سال بعد از کودتا پیش چشمم ظاهر شد.
خلاصه از آن روز های دلپذیری بود که باید خیلی مشروب می خوردم تا دیگر برایم دلپذیر نباشد.
آقای مصدق همانطور که به شاخه ها نگاه می کرد گفت: چه خوب بود اگه کودتا نمی شد.الان بعد از مرگم حتما نخست وزیر می شدی.
دکتر نون گفت:ولی کودتا همه چیزو بهم ریخت.شما رو در به در کرد , منو بیچاره کرد.
آقای مصدق گفت:آره می دونم.منو در به در کرد تو رو هم دیوونه کرد.خب دیگه, کودتا شده بود. بیچارگی یکی از عواقب کودتاست دیگه.
دکتر نون بیشتر دوست دارد و سرکوفتهای دیگر ( اگر چه در قالب موقعیتهای نمایشی) بدون به وجود آمدن نقط اوجی جدید، خواننده را در مقایسه با نیمه اول کتاب کمی دچار ملال می کند.
شخصیت در این داستان را تنها میتوان به دکتر نون منحصر کرد چرا که «دکتر مصدق» نه به عنوان شخصیت و نه حتی تیپ، هم چون شبح پدر هملت به مثابه ملک عذاب ظاهر میشود و به ملکتاج هم فقط آن قدر پرداخته شده که به عنوان یک شخصیت مسطح و فرعی قابل قبول باشد پس تحلیل روانشناختی انگیزها را باید تنها به دکتر نون معطوف کرد و خصوصاً این که از همسانی بیان این سه نفر میتوان حدس زد که تمام گفتگوها از فیلتر ذهنی دکتر نون پالایش شده است.
شخصیت دکتر نون در داستان از پرداختی قابل قبول برخوردار است و علت انگیزههای شخصی وی برای حرکت و عمل ما را در تحلیل روانشناختی انگیزهها یاری میکند تا آنجا که با وجود آنکه حتی از عمق خیانت او مطلعایم باز با او به خاطر شرایط جبری که دچار آن است احساس هم دردی میکنیم.
اگر چه این پرداخت شخصیت آنقدر طبیعی است که میتوان گفت که خود شخصیت دکتر هم تا حد زیادی قادر به درک انگیزههای خود است، امّا به نظر میرسد عرصه این داستان برای شخصیت وی به تنهایی، کمی فراخ باشد. شاید ورود چند شخصیت کنشمند دیگر در اواسط داستان و یا کم کردن از نیمه دوم به موجزتر شدن داستان کمک بیشتری میکرد تا خواننده بتواند با همان اشتیاق ابتدائی، داستان را به اتمام برساند
برگرفته از:سایت ماندگار-شهرام رحیمیان