زمزمه بهشت
نویسنده:
مهدی حمیدی شیرازی
امتیاز دهید
مهدی حمیدی شیرازی در سال ۱۲۹۳ در شیراز به دنیا آمد. پدرش سید محمدحسن ثقةالاعلام از بازرگانان معروف شیراز بود که در دورههای اول مجلس شورای ملی، از آن شهر به نمایندگی مجلس انتخاب گردید. مادرش بانو سکینه آغازی ارسنجانی از زنان دانشمند و تربیتشده و اصیل بود که خود شاعری سخنسنج به شمار میرفت.
بیش از دو سال و نیم نداشت که پدرش درگذشت و تربیت او به مادرش محول شد. تحصیلات ابتدایی رادر مدرسه شعاعیه و دوره متوسطه در دبیرستان سلطانی شیراز به پایان رسید و در سال ۱۳۱۳ برای ادامه تحصیلات به تهران آمد و به دانشسرای عالی داخل شد. در سال ۱۳۱۶ در رشته ادبیات فارسی با رتبه اول به اخذ لیسانس نائل گردید. شعرسرایی را از حدود سال ۱۳۱۳ شروع کرد.
حمیدی پس از اخذ لیسانس به کارمندی اداره فرهنگ در آمد و برای انجام خدمت سربازی به تهران مراجعت کرد و به دانشکده افسری وارد شد و یک سال بعد بادرجه ستوان دومی برای خدمت افسری به شیراز برگشت.او در سال ۱۳۲۵ از دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبیات فارسی موفق به اخذ دکترا شد سپس و در دانشکده الهیات به تدریس مشغول شد. حمیدی سالها در دانشگاه تهران به تدریس زبان و ادبیات فارسی مشغول بود.
او در سال ۱۳۶۵ در تهران وفات کرد و در حافظیه شیراز به خاک سپرده شد.
بیشتر
بیش از دو سال و نیم نداشت که پدرش درگذشت و تربیت او به مادرش محول شد. تحصیلات ابتدایی رادر مدرسه شعاعیه و دوره متوسطه در دبیرستان سلطانی شیراز به پایان رسید و در سال ۱۳۱۳ برای ادامه تحصیلات به تهران آمد و به دانشسرای عالی داخل شد. در سال ۱۳۱۶ در رشته ادبیات فارسی با رتبه اول به اخذ لیسانس نائل گردید. شعرسرایی را از حدود سال ۱۳۱۳ شروع کرد.
حمیدی پس از اخذ لیسانس به کارمندی اداره فرهنگ در آمد و برای انجام خدمت سربازی به تهران مراجعت کرد و به دانشکده افسری وارد شد و یک سال بعد بادرجه ستوان دومی برای خدمت افسری به شیراز برگشت.او در سال ۱۳۲۵ از دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبیات فارسی موفق به اخذ دکترا شد سپس و در دانشکده الهیات به تدریس مشغول شد. حمیدی سالها در دانشگاه تهران به تدریس زبان و ادبیات فارسی مشغول بود.
او در سال ۱۳۶۵ در تهران وفات کرد و در حافظیه شیراز به خاک سپرده شد.
آپلود شده توسط:
libraziti
1389/12/12
دیدگاههای کتاب الکترونیکی زمزمه بهشت
زاده ۱۴ اردیبهشت ۱۲۹۳ه.ش
درگذشته ۲۳ تیر ۱۳۶۵ه.ش(شیراز)
دکتر حمیدی از هر جهت شاعر بود، هم از جهت گویندگی و هم از جهت طبع و خصلت زودرنج و حساس و دیرجوش، قدری هم افراطی مزاج. به شاعران قرنهای چهارم و پنجم سبک خراسانی خیلی عقیده داشت، حتی بیشتر از همشهریان بزرگ خود سعدی و حافظ. یک روز که منزلش بودم، باقلوا را توی دهن گذاشت، مزه مزه کرد و گفت: مثل شعر فرخی است!
بنا به همین نظر، مقاله ای در «یغما» انتشار داد و به عطار تاخت که « عطار شاعر نیست؛ شعرهایش سست و بیمایه و احیانا دارای غلطهای دستوری است و در هر حال عاری از هرگونه ارزش شاعرانه» این حرف که تا اندازهای شنیدنی بود، فقط یک روی قضیه را میدید. روی دیگر که او آن را نادیده گرفته بود، آن بود که فریدالدین عطار مرد بسیار جالب و متفکر بزرگی است که در مولوی و حتی حافظ تأثیر بسیار نهاده و یکی از سرچشمه های عرفان شاعرانه است. من در پاسخ این مقاله مطلب کوتاهی در «یغما» نوشتم و همین معنا را یادآوری کردم که البته موجب رنجش او شد.
در شعر چند سالی اوج گرفت و خیلی مورد توجه بود، ولی بعد گرفتار نیش قلم نوپردازها گشت که سبکسرانه او را اذیت کردند و چون خیلی حساس بود این طعنهها را به دل میگرفت. بر سر هم زندگی چندان شادی نداشت. آن عشقی که در آن شکست خورده بود، پاسداری از یاد آن را جزو پشتوانه شاعری خود میدانست و دوست میداشت که خود را «شهید عشق» بشناسد.
دکتر حمیدی در مجموع، مرد صریح، یکدل و خوبی بود. گرچه در زندگی عقب نیفتاد، خود را کسی میدانست که قدرش دانسته نشده و خودخوری میکرد.
استاد فروزانفر در حق او لطف کرد که او را به دانشکده الهیات برد، زیرا دبیرستان را برای خود کوچک میدانست.
سلیقه شاعرانه ایرانی در زمان او به سرعت تغییر کرد و موجب گشت که قدر او، چنانکه او توقع داشت، دانسته نشود.
✅ دکتر محمدعلی اسلامی نُدوشن
📚روزها،ج۴،ص۲۳۴
@dr_eslaminodoushan
.
عباس_کیارستمی در جوانی دیوان مهدی حمیدی شیرازی را حفظ میکند و سالها بعد به صورت کاملاً اتفاقی او را در لندن در بستر بیماری میبیند . خود او داستان را اینگونه روایت میکند :
سالها بعد مثل کسانی که بعد از مدتی از اینکه خالکوبی کردهاند پشیمان میشوند من هم از اینکه یک دیوان شعر هارد مغزم را پر کرده و هیچ جایی هم به دردم نمیخورد خیلی عصبی بودم ، در سفری به لندن در خانه دوستم مرتضی کاخی بودم . مرتضی گفت دوستی از ایران آمده و برای دیدارش به سفارت میروم ، گفتم چه کسی آمده ؟ گفت نمیشناسی شاعر است دکتر حمیدیشیرازی ، گفتم من نمیشناسم ؟؟ (خندۀ بلند) و همان جا داستان را برای مرتضی هم گفتم ، مرتضی گفت بیا ١٠ دقیقه پایین منتظر باش تا من برگردم ... در نهایت و به ناچار همراه مرتضی رفتم و دیدم موجودی نحیف روی تخت افتاده که حال خوبی ندارد ، مرتضی بالای سر او رفت و گفت آقای حمیدی ، آقای کیارستمی از علاقهمندانتان هستند و تمام دیوانتان را هم حفظند مایلید یکی از شعرهای شما را بخوانند ؟ با سر تایید کرد . من هم شعری را خواندم که تا دیدمش یکباره به ذهنم آمد ، شعری عجیب که بیان حال ایشان بود :
خسته من ، رنجور من ، بیمار من
تا سحر بیدار من وای بر من وای بر من
همانطور که شعر را میخواندم دیدم از گوشه چشمهایش اشک سرازیر است ، مرتضی را هم که نگاه کردم دیدم به شیوۀ ناصر ملکمطیعی در فیلم قیصر رو به دیوار کرده و شانههایش تکان میخورد ، خودم هم بغض کرده بودم و شعر هم طولانی بود
گفتمت دیگر نبینم باز دیدم باز دیدم
در دو چشم دلفریبت عشق دیدم ناز دیدم
قامت طناز دیدم گونه غماز دیدم
برگ گل دیدم میان برگ گل شیراز دیدم
به کلمۀ شیراز که رسید دکتر حمیدی اشکش بیشتر شد و من آن لحظه به این فکر میکردم حفظ کردن این دیوان بیهوده نبود گویی من باید آن اشعار را حفظ میبودم تا در چنین روزی برای شاعرش بخوانم !!
مخالفتهای شدید و گاه رکیک و کمی مغرضانه با اهالی شعر نو، بخصوص نیما، (تا جایی که شاملو او را "به دار شعر خود آونگ کرد" ) باعث شد کمی استاد حمیدی مورد بیمهری معاصران واقع شود.
http://www.jadidonline.com/files/userfiles/file/Jurabik_clip.mp3
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنهــــا نشیند که موجی
رود گوشه ای دور و تنهــــا بمیرد
در آن گوشه چندان غزل می سراید
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر آنند کاین مرغ زیبا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی از آغوش دریا بر آید
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش وا کن
که میخواهد این قوی تنهـا بمیرد