ماه نخشب
نویسنده:
سعید نفیسی
امتیاز دهید
از مقدمه :
مجموعه داستانهای ماه نخشب ونخستین مجموعه داستانهای تاریخیست که به زبان فارسی نوشته شده است هدف اصلی سعید نفیسی نوشتن کتابیست که داستان زندگی پهلوانان ایران را به صورت کوتاه بیان کند علت دیگر ذکر داستان زندگی پهلوانان وبزرگ مر دانی است که در دوره بعداز اسلام درراه ایران جان فشانی کرده اند
بیشتر
مجموعه داستانهای ماه نخشب ونخستین مجموعه داستانهای تاریخیست که به زبان فارسی نوشته شده است هدف اصلی سعید نفیسی نوشتن کتابیست که داستان زندگی پهلوانان ایران را به صورت کوتاه بیان کند علت دیگر ذکر داستان زندگی پهلوانان وبزرگ مر دانی است که در دوره بعداز اسلام درراه ایران جان فشانی کرده اند
آپلود شده توسط:
کوهالن
1389/11/08
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ماه نخشب
زبان کهن گونه و استفاده از کلمات اصیل فارسی، بر خصلت تاریخی کتاب افزوده است.
خواندن این کتاب ارزشمند احساس غرور ملی و میهن دوستی را در هر ایرانی بی آلایش بر می انگیزد!
🔹بعد از سلطه اعراب بر ایران؛ سالهای ۱۲۹ هجری (قیام به_آفرید)، تا ۲۰۱ هجری (زمان قیام #بابک_خرمدین) را بایستی سالهای شورش مداوم در ایران نامید...؛ در سال ۱۶۱ هجری(۱) و در عهد "مهدی"، مرد دیگری به نام المقنع_هشام یا هاشم_بن_حکیم که از سرهنگان ابومسلم به شمار میرفت، به مخالفت با بنی عباس میپردازد، که خوارزمی وی را جزء سیزدهمین فرقه از مذاهب مشبهه برمیشمارد و آنان را به نام مبیضه میخواند، و میگوید که آنان پیرو هاشم بن حکم مروزی اند.(۲). وی صورتش را با نقابی طلایی میپوشاند، ازین رو، نام مقنع (روپوشاننده) به او داده شد. نخستین مرحله از فعالیت المقنع، هنگامی پدیدار شد که پس از قتل ابومسلم ادعای پیامبری کرد. باور مقنع این بود که ابومسلم از محمد بن عبدالله برتر است و کشته شدن "یحیی بن زید" را زشت می انگاشت(۳)؛ و معتقد بود به خونخواهی یحیی برخاسته است؛؛و در این مرحله توفیقی نیافت و به وسیله عاملان "منصور" دستگیر و به بغداد فرستاده شد. با این همه در زندان فرصت مناسب یافت، تا درباره چگونگی انتشار عقاید خویش برنامه ریزی کند. پس از رهایی از زندان به مرو بازگشت و مردم را به دور خود جمع کرد، و آنان را پیرو خود کرد... و داعیانی به سراسر "خراسان" و "ماورالنهر" گسیل کرد و مردم را به پذیرش عقاید خویش فرا خواند...(۴)
🔹یکی از داعیان مقنع موسوم به "عبدالله بن عمر" در گرد آوردن پیروان او خدمات فراوان کرد و در "کش" و "نخشب" به دعوت پرداخت و نخستین دهی که مردم آن به مقنع ایمان آوردند، روستای کوچک "سوبح" از روستاهای اطراف کش بود، سپس عده فراوانی از مردم روستاهای "بخارا" و "سغد"، جماعتی از مبیضه (سفید جامگان) بودند(۵)، که به او پیوستند و از او دنباله روی کردند. سپید پوشان بخارا به جای سیاهی که شعار بنی عباس بود، سپیدی را به عنوان شعار خود برگزیدند و لباس سفید (در واقع کفن سفید) بر تن کردند تا مخالفت خود را با عباسیان که لباس سیاه داشتند، اعلام کنند. خاقان_ترک نیز که در این موقع حاکم ماورالنهر بود؛ تحت تاثیر دعوت مقنع قرار گرفت و مردم آن دیار به وی روی آوردند.(۶)
🔹"سپاهیان مقنع" یا سپیدجامگان، هر کجا که دیده میشدند، دشمنانشان پا به فرار میگذاشتند و سپاهیان عرب از دست آنان آرامش نداشتند. " مهدی"، خلیفه عباسی شورش مقنع را برای خلافت خود بسیار مضر میدانست و تمامی کوشش خود را به کار بست، تا قیام وی را سرکوب کند. خلیفه عباسی به " حمیدبن_قحطبه" دستور داد، تا به جنگ مقنع برود و برای این کار شماری از سپاهیان خراسان را در اختیار او قرار داد.(۷)؛ لیکن مقنع به سرعت از "جیحون" گذشت و در قلعهای به نام "سیام" که در نزدیکی شهر "کش" بنا شده بود، اقامت گزید و چند بار سپاهیانی را که از طرف مهدی، خلیفه عباسی به قصد سرکوبی وی اعزام شدند، شکست داد. سپاه مقنع آنقدر کوچک نبود که گروهی از سپاهیان خراسان بتوانند، آن را دفع کنند. به این منظور مهدی خلیفه عباسی خود شخصا به "نیشابور" آمد. مقنع که از آمدن خلیفه به خراسان اطلاع یافت، ترکان را به استعانت خود خواند... اما ترکان دست به قتل و غارت و جنایت زدند. سپس مردم بخارا خدمت والی آنجا "حسین بن معاذ" رفتند و از پیروان مقنع شکایت کردند. خلیفه که وضع را این چنین دید، حسین بن معاذ (حاکم بخارا) را مامور سرکوبی و دفع شورش مقنع کرد. در جنگ سختی که بین سپاهیان حسین بن معاذ و طرفداران مقنع در نزدیکی نرشخ در گرفت، پیروان مقنع شکست خوردند و حاضر به قبول اسلام شدند؛ اما به مجرد بازگشت مسلمین، مجددا قیام خود را برای مقابله با سپاهیان خلیفه آماده کردند. تمام این موارد سبب شد، تا خلیفه عباسی فرمان بسیج عمومی را صادر کند.(۸)؛ به هر حال، به فرمان مهدی، خلیفه عباسی چندین لشکر قلعه نرشخ را تحت محاصره خود در آوردند و چون مدت محاصره بطول انجامید، سپاهیان محدود مقنع، پابه فرار گذاشتند. عاقبت او تنها با دوهزار جنگجوی وفادارش باقی ماند، و با افکندن خود در آتش به زندگی خویش خاتمه داد.
🔸منابع:
۱. تاریخ طبری، جلد دوازدهم، ص۵۱۰۱.
۲. نصایح العلوم، خوارزمی، ص۲۸.
۳. تاریخ کامل ابن اثیر، ترجمه حمید آژیر، تهران، انتشارات اساطیر، چ۱، ۱۳۸۱، ج۸، ص۳۵۵۱.
۴. تاریخ بخارا، ابوبکر نرشخی، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصرالقبادی، تهران، سنایی، بی تا، ص۳۲۳.
۵. تاریخ ابن خلدون، ترجمه آیتی، چ۱، ۱۳۶۴، ج۲، ص۳۲۳.
۶. تاریخ یعقوبی، ترجمه ابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چ۲، ۱۳۲۱، ص۳۹۵.
۷. تاریخ بخارا، ص۸۹.
۸. تاریخ کامل، ابن اثیر، ترجمه عباس خلیلی، تصحیح مهیار خلیلی، تهران، شرکت سهامی، بی تا، ج۹، ص۲۹۳.
سپاس فراوان از شما بابت سایت پربار و بی نظیر کتابناک
درود به روح استاد سعید نفیسی. بخش جوانمرد خراسان رو خوندم. در عجبم از پاک نهادی و سادگی جوانمرد خراسانی در قبول دعوت منصور خلیفه عباسی که منجر به از پای درآمدن ناجوانمردانه این بزرگمرد خراسانی در 28 سالگی گردید.
از ایزد منان تعالی روح و آرامش روان این بزرگ مرد میهن پرست را مسئلت دارم.
دوست گرامی سپاس این هم تقدیم به شما :
اکنون که گل سعادتت پربار است.......................دست تو ز جام می چرا بیکار است
میخور که زمانه دشمنی غدار است.......................دریافتن روز چنین دشوار است
کسی کامل این شعر را ندارد سپاس گذار می شوم اگر لینکی .. خطی ..صحفه ای ... صدایی و............
تقدیم به تردید و دیگر ایران دوستان
http://www.mediafire.com/?3c6s3sbs6l111a7
نویسنده : استاد سعید نفیسی
تعداد صفحات : 282
شادروان سعید نفیسی درباره ی این کتاب می نویسد:
این کتاب که هر کلمه ی آن تار و پودی از دل من و سرشت مرا در برگرفته است،مخصوصا برای جوانان دلاور، و جان فشان ایران فراهم شده است،اگر تنها یک جوان ایرانی هم،از یک تن از پهلوانان این اوراق سرمشق بگیرد،همین خود برای من بزرگترین پاداش و بالاترین فخر خواهد بود.
سعید نفیسی ،طهران،22 فروردین ماه 1334
داستان های این جلد
۱- ماه نخشب
۲- جوانمرد خراسان
۳- پسر آذرک
۴- امیرزاده نافر جام
۵- نامه خدایان
۶- آتش سده
۷- آخرین امیر
۸- رویگر سیستانی
۹- سپید دینان
۱۰- پس از هزار سال
۱۱- این مرد هزار ساله
۱۲- خداوندگار مطلق
۱۳- غربالبند غیور
۱۴- شهید خیوه
خلاصه کتاب
در آن نیم شب بهار سال ۱۱۳ هجری ، که در روستای کازه نزدیک مرو ، در خانه حکیم بلخی ، که از سرهنگان امیر خراسان بود ، کودکی نرینه بجهان آمد ۸۲ سال بود که چهار فرسنگ آن سوی تر ، در روستای زرق در کنار رود رزیق که از شعب رود مرغاب بود ، یزد گرد سوم آخرین شاهنشاه ساسانی کشته شده بود .
دربن ۸۲ سال ، با آنکه یاد او هنوز از دلها نرفته بود و گروهی از پاک نژادان آن سرزمین هنوز بزیارت خاک او می رفتند ، زمانه چه رنگها انگیخته و چه شعبده ها و نیرنگها بکار برده بود ! نه تنها خویشاوندان حکیم ، بلکه صدها و هزاران از مردم این سرزمین ، با آه و دربغ و درد روی از جهان در کشیدند...
چه حیف که نمیشه این کتاب رو دانلود کرد(!)
این کتاب بسیار ارزشمند است و چون به چندین قهرمان تاریخی ایرانی میپردازد برای همگان خواندن اش توصیه میشود. کاش منابعی برای نوشته هایتان معرفی میکردید.آیا این مطالب را خود نوشته اید یا از جایی ذکر کرده اید. (آیا / چگونه)میشود از سخنان شما در جایی نقل قول کرد؟