سمفونی مردگان
نویسنده:
عباس معروفی
امتیاز دهید
برنده جایزه سال ۲۰۰۱ ( بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سورکامپ)
ساعت آقای درستکار بیش از سی سال است که از کار افتاده؛ در ساعت پنج و نیم بعداز ظهر تیر ماه سال ۱۳۲۵. ساعت سر در کلیسا سالها پیش از کار افتاده بود و ساعت اورهان را مردی با خود برده است؛ اما زمان همچنان می گردد و ویرانی به بار می آورد.
سمفونی مردگان، رمان بسیار ستوده شده عباس معروفی، حکایت شوربختی مردمانی است که مرگی مدام را بر دوش می کشند و در جنون ادامه می یابند، در وصف این رمان بسیار نوشته اند و بسیار خواهند نوشت؛ و با این همه پرسش برخاسته از این متن تا همیشه برپاست؛ پرسشی که پاسخ در خلوت تک تک مخاطبان را می طلبد:
کدام یک از ما آیدینی پیش رو نداشته است، روح هنرمندی که به کسوت سوجی دیوانه اش درآورده ایم، به قتلگاهش برده ایم و با این همه او را جسته ایم و تنها و تنها در ذهن او زنده مانده ایم. کدام یک از ما؟
بیشتر
ساعت آقای درستکار بیش از سی سال است که از کار افتاده؛ در ساعت پنج و نیم بعداز ظهر تیر ماه سال ۱۳۲۵. ساعت سر در کلیسا سالها پیش از کار افتاده بود و ساعت اورهان را مردی با خود برده است؛ اما زمان همچنان می گردد و ویرانی به بار می آورد.
سمفونی مردگان، رمان بسیار ستوده شده عباس معروفی، حکایت شوربختی مردمانی است که مرگی مدام را بر دوش می کشند و در جنون ادامه می یابند، در وصف این رمان بسیار نوشته اند و بسیار خواهند نوشت؛ و با این همه پرسش برخاسته از این متن تا همیشه برپاست؛ پرسشی که پاسخ در خلوت تک تک مخاطبان را می طلبد:
کدام یک از ما آیدینی پیش رو نداشته است، روح هنرمندی که به کسوت سوجی دیوانه اش درآورده ایم، به قتلگاهش برده ایم و با این همه او را جسته ایم و تنها و تنها در ذهن او زنده مانده ایم. کدام یک از ما؟
آپلود شده توسط:
libraziti
1389/11/08
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سمفونی مردگان
اما این رمان رو خوندم و خیلی غمگین و درد آور بود
اما جالب بود
احساس می کند آن قدر از دیگران دور شده که دیگر هیچ وقت نمی تواند به آن ها نزدیک شود.
سمفونی مردگان / ص 232
آیدا چشم باز کرد ، تای خودش را که دید لبخند زد . لبهاش داغمه بسته بود . آیدین گفت : " امروز خیلی خوشگل شده ای . "
آیدا خندید و سرش را کمی کج کرد . تا آنروز کسی چنین حرفی بهش نزده بود ، وچقدر دلش می خواست حالا با آیدین حرف بزند و چقدر آیدین خوب بود . دستهاش را لای موهاش برد و گفت : " شوخی نکن . "
آیدین گفت : " باور کن آیدا . وقتی چشمهات بسته بود مثل فرشته ای بودی که چشمهاش بسته است . "
آیدا گفت : " حالا چی ؟ "
- " حالا هم مثل فرشته ای هستی که چشمهاش باز است ."
آیــدا خنـدیـد . آیدین گفت : " خیلی وقت بود که دلم می خواست با تو حرف بزنم . من مثل پدر یا اورهان فکر نمی کنم . تو هم نباید مثل آنها باشی . تو دیگر خیلی بزرگ شده ای . باید هر تصمیمی که می خواهی بگیری ، خودت بگیری . از هیچ چیز نترس .
و بعد از خوندن این کتاب بود که من به رمان علاقه پیدا کردم !
دومین بار حکم فیلم سینمایی رو برام داشت ، چون کلا در یک شب خوندمش ( 3سال قبل ) و تازه فهمیدم که ای کاش کارگردان میشدم !
سومین بار با اشتیاق کمتر و برای تجدید خاطرات خوندمش و توی شبهای تنهاییم در شهر غربت ، با قلم عباس خان رفیق شدم ( 1سال قبل )
••• و اینبار کتابم ، لازم بود تعمیر بشه و برای صحافی از خودم دورش کردم . بعد از پس گرفتنش ، چهارباره خوندمش و امیدوارم بازهم دلیلی برای خوندنش در اینده وجود داشته باشه !!!!:x