رسته‌ها
شناخت زرتشت
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 42 رای
نویسنده:
درباره:
زرتشت
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 42 رای
هنوز توضیحاتی برای این کتاب ثبت نشده
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
214
آپلود شده توسط:

کتاب‌های مرتبط

اساطیر ایرانی
اساطیر ایرانی
4.5 امتیاز
از 15 رای
گزارش گمان شکن
گزارش گمان شکن
4.5 امتیاز
از 89 رای
زرتشت و تعالیم او
زرتشت و تعالیم او
4.5 امتیاز
از 86 رای
شناسائی زرتشت
شناسائی زرتشت
4.5 امتیاز
از 238 رای
مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان
مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان
4.4 امتیاز
از 60 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شناخت زرتشت

تعداد دیدگاه‌ها:
7
سلام کتابی بود که واقعا به کارممیاد ممنون از سایت کتابناک
سلام دوستان
اگر لطفی کنید اجازه دانلود دهید سپاس گذار می شوم
سپاس کتابناک
ممنونم و بهتون تبریک م یگم ...
موفق و پایدار و در پناه ایزد
lكتابايي كه صفحاتش زياد است رو كه دانلود مي كنم اصلا باز نمي كنه لطفا راهنمايي بفرمايييد
با تشکر از زحمتی که می کشید اما دانلود کردن با محدودیت زمانی روبرو است
جهان در سیاهی فرو رفته بود
به بهبود گیتی امیدی نبود
نه شایسته بودی شهنشاه مرد
رسوم نیاکان فراموش کرد
بناکرد معبد به شلاق و زور
نه چون ما برای خداوند نور
پی کار ناخوب دیوان گرفت
خلاف نیاکان به قربان گرفت
نکرده اراده به خوبی مهر
در اویخت با خالق این سپهر
در آواز مردم به جایی رسید
که کس را نبودی به فردا، امید
به درگاه مردوک یزدان پاک
نهادند بابل همه سر به خاک
شده روزمان بدتر از روز پیش
ستمهای شاهست هر روز بیش
خداوند گیتی و هفت آسمان
ز رحمت نظرکرد بر حالشان
برآن شد که مردی بس دادگر
به شاهی گمارد در این بوم وبر
چنین خواست مردوک تا در جهان
به شاهی رسد کوروش مهربان
سراسر زمینهای گوتی وماد
به کوروش شه راست کردار داد
منم کوروش و پادشاه جهان
به شاهی من شادما ن مردمان
منم شاه گیتی شه دادگر
نیاکان من شاه بود و پدر
روان شد سپاهم چو سیلاب و رود
به بابل که در رنج و آزار بود
براین بود مردوک پروردگار
که پیروز گردم در این کارزار
سرانجام بی جنگ و خون ریختن
به بابل درآمد ، سپاهی ز من
رها کردم این سرزمین را زمرگ
هم امید دادم همی ساز وبرگ
به بابل چو وارد شدم بی نبرد
سپاه من آزار مردم نکرد
اراده است اینگونه مردوک را
که دلهای بابل بخواهد مرا
مرا غم فزون آمد از رنجشان
ز شادی ندیدم در آنها نشان
نبونید را مردمان برده بود
به مردم چو بیدادها کرده بود
من این برده داری برانداختم
به کار ستمدیده پرداختم
کسی را نباشد به کس برتری
برابر بود مسگر ولشکری
پرستش به فرمانم آزاد شد
معابد دگر باره آباد شد
به دستور من صلح شد برقرار
که بیزار بودم من از کارزار
به گیتی هر آن کس نشیند به تخت
از او دارد این را نه از کار بخت
میان دو دریا در این سرزمین
خراجم دهد شاه و چادر نشین
ز نو ساختم شهر ویرانه را
سپس خانه دادم به آواره ها
نبونید بس پیکر ایزدان
به این شهر آورده از هر مکان
به جای خودش برده ام هر کدام
که دارند هر یک به جایی مقام
ز درگاه مردوک عمری دراز
بخواهند این ایزدانم به راز
مرا در جهان هدیه آرامش است
به گیتی شکوفایی دانش است
غم مردمم رنج و شادی نکوست
مرا شادی مردمان آرزوست
چو روزی مرا عمر پایان رسید
زمانی که جانم ز تن پر کشید
نه تابوت باید مرا بر بدن
نه با مومیایی کنیدم کفن
که هر بند این پیکرم بعد از این
شود جزئی از خاک ایران زمین
این کار جای تقدیر و تشکر دارد ولی دانلود کردن در این سایت تا اندازه ای مشکل است.
شناخت زرتشت
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک