کیمیاگر
نویسنده:
پائولو کوئیلو
مترجم:
آرش حجازی
امتیاز دهید
ترجمه دیگر
✔️ هرچند دهه، کتابی منتشر میشود که زندگی خوانندگانش را برای ابد دگرگون میکند. کیمیاگر چنین است. «وقتی کسی به راستی چیزی را بخواهد، تمامی کیهان همدست میشود تا او روِیایش را تحقق بخشد.» این رمان شگفت انگیز پائولو کوئلیو، میلیون ها خواننده را در سراسر جهان به شعف آورده است. این داستان که در سادگی و حکمتش خیره کننده است، درباره ی چوپانی اندلسی به نام سانتیاگو است که زادگاهش را در اسپانیا رها می کند و به شمال افریقا می رود تا گنجی را مدفون در حوالی اهرام بیابد. در این راه، با زنی کولی، مردی خودش را پادشاه می داند، و یک کیمیاگر آشنا می شود. همه ی این افراد، سانتیاگو را در مسیر جست و جویش هدایت می کنند. هیچ کس نمی داند این گنج چیست و آیا سانتیاگو می تواند بر موانع راهش در صحرا غلبه کند؟ اما پیزی که در آغاز ماجراجویی کودکانی به نظر می رسید، سرانجام به جست و جوی گنجی مبدل می شود که فقط در درون می توان آن را یافت. به جرات می توان گفت که کتاب گیمیاگر از زیرکانه ترین نکات روانشناسی بهره گرفته است و این موضوعات را با مهارت کامل به مخاطب خوب منعکس م نماید.
بیشتر
✔️ هرچند دهه، کتابی منتشر میشود که زندگی خوانندگانش را برای ابد دگرگون میکند. کیمیاگر چنین است. «وقتی کسی به راستی چیزی را بخواهد، تمامی کیهان همدست میشود تا او روِیایش را تحقق بخشد.» این رمان شگفت انگیز پائولو کوئلیو، میلیون ها خواننده را در سراسر جهان به شعف آورده است. این داستان که در سادگی و حکمتش خیره کننده است، درباره ی چوپانی اندلسی به نام سانتیاگو است که زادگاهش را در اسپانیا رها می کند و به شمال افریقا می رود تا گنجی را مدفون در حوالی اهرام بیابد. در این راه، با زنی کولی، مردی خودش را پادشاه می داند، و یک کیمیاگر آشنا می شود. همه ی این افراد، سانتیاگو را در مسیر جست و جویش هدایت می کنند. هیچ کس نمی داند این گنج چیست و آیا سانتیاگو می تواند بر موانع راهش در صحرا غلبه کند؟ اما پیزی که در آغاز ماجراجویی کودکانی به نظر می رسید، سرانجام به جست و جوی گنجی مبدل می شود که فقط در درون می توان آن را یافت. به جرات می توان گفت که کتاب گیمیاگر از زیرکانه ترین نکات روانشناسی بهره گرفته است و این موضوعات را با مهارت کامل به مخاطب خوب منعکس م نماید.
آپلود شده توسط:
mana1
1389/10/25
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کیمیاگر
پسرک: اما قلب من بی تاب است. رؤیای خودش را دارد، احساساتی میشود و دل به زنی در صحرا بسته است. از من دائما سوال می کند و شبها وقتی به محبوبم فکر می کنم خواب از چشم من می رباید.
کیمیاگر: خب این خیلی خوب است. قلب تو زنده است. هرگز از قلبت نمی توانی فرار کنی پس به آنچه می گوید گوش بده. به این ترتیب هرگز از یک ضربه غیر پیش بینی نشده هراسی به دل راه نمی دهی.
پسرک: قلب من از این می ترسد که روزی دچار رنج شود.
کیمیاگر: به قلبت بگو ترس از رنج کشیدن از خود رنج کشیدن دردناکتر است. و قلبی که در پی تحقق رویایش می رود هیچگاه دچار رنج نمی شود چون هر لحظه ای که به دنبال گنج می گردد لحظه رویایی با خداوند و ابدیت است.
عشق چیزی است که قدرت خود را وقتی دو نگاه با هم تلاقی می کنند، به کار می گیرد. گذشته و آینده اهمیت خود را از دست می دهند. تنها چیزی که اهمیت دارد فقط همان لحظه است و یقین مسلمی که همه چیز در زیر این گنبد کبود با یک دست واحد قلم خورده است. دستی که عشق را فرا می خواند و دو روح را در یک کالبد قرا می دهد.
وقتی عاشق می شوی، همه چیز برایت معنا پیدا می کند.
نثری "مجله ی موفقیت" طور، بدون هیچ غنا و ظرافت ادبی... البته به نظرم دارم ناخودآگاه ،کمی اغراق میکنم، ولی کمابیش چیزی توی همین مایه هاست
بازم مرسی;-)