شازده کوچولو
نویسنده:
آنتوان دو سنت اگزوپری
مترجم:
احمد شاملو
امتیاز دهید
✔️ داستان "شازده کوچولو" نوشته اگزوپری توسط چند تن از مترجمان توانای فارسی از جمله محمد قاضی، ابوالحسن نجفی و احمد شاملو به فارسی برگردانده شده و بارها تجدید چاپ شده است.
«دوسنت اگزوپری این کتاب را در سال 1943 یعنی یک سال قبل از مرگش و در بحبوحه جنگ جهانی دوم، آن زمان که در آمریکا حضور داشت نوشت؛ شاید خود او هم باور نمیکرد که روزی کتاب کوچکی که نوشته بعد از انجیل کتاب مقدس مسیحیان به عنوان پرخواننده ترین کتاب جهان شناخته شود.»
در ۱۹۴۳ شاهکار سنتاگزوپری به نام "شازده کوچولو" Le Petit Prince انتشار یافت که حوادث شگفتآنگیز آن با نکتههای دقیق و عمیق روانی همراه است. شازده کوچولو یکی از مهمترین آثار اگزوپری به شمار میرود که در قرن اخیر سوّمین کتاب پرخواننده جهان است. این اثر از حادثهای واقعی مایه گرفته که در دل شنهای صحرای موریتانی برای سنت اگزوپری روی داده است. خرابی دستگاه هواپیما خلبان را به فرود اجباری در دل آفریقا وامیدارد و از میان هزاران ساکن منطقه؛ پسربچهای با رفتار عجیب و غیرعادی خود جلب توجه میکند. پسربچهای که اصلاً به مردم اطراف خود شباهت ندارد و پرسشهایی را مطرح میکند که خود موضوع داستان قرار میگیرد. شازده کوچولو از کتابهای کمنظیر برای کودکان و شاهکاری جاویدان است که در آن تصویرهای ذهنی با عمق فلسفی آمیخته است. او این کتاب را در سال ۱۹۴۰ در نیویورک نوشته است. او در این اثر خیال انگیز و زیبایش که فلسفه دوست داشتن و عواطف انسانی در خلال سطرهای آن به سادهترین و در عین حال ژرفترین شکل تجزیه و تحلیل شده و نویسنده در سرتاسر کتاب کسانی را که با غوطه ور شدن و دلبستن به مادّیات و پایبند بودن به تعصّبها و خودخواهیها و اندیشههای خرافی بیجا از راستی و پاکی و خوی انسانی به دور افتاده اند، زیر نام آدم بزرگها به باد مسخره گرفته است.
بیشتر
«دوسنت اگزوپری این کتاب را در سال 1943 یعنی یک سال قبل از مرگش و در بحبوحه جنگ جهانی دوم، آن زمان که در آمریکا حضور داشت نوشت؛ شاید خود او هم باور نمیکرد که روزی کتاب کوچکی که نوشته بعد از انجیل کتاب مقدس مسیحیان به عنوان پرخواننده ترین کتاب جهان شناخته شود.»
در ۱۹۴۳ شاهکار سنتاگزوپری به نام "شازده کوچولو" Le Petit Prince انتشار یافت که حوادث شگفتآنگیز آن با نکتههای دقیق و عمیق روانی همراه است. شازده کوچولو یکی از مهمترین آثار اگزوپری به شمار میرود که در قرن اخیر سوّمین کتاب پرخواننده جهان است. این اثر از حادثهای واقعی مایه گرفته که در دل شنهای صحرای موریتانی برای سنت اگزوپری روی داده است. خرابی دستگاه هواپیما خلبان را به فرود اجباری در دل آفریقا وامیدارد و از میان هزاران ساکن منطقه؛ پسربچهای با رفتار عجیب و غیرعادی خود جلب توجه میکند. پسربچهای که اصلاً به مردم اطراف خود شباهت ندارد و پرسشهایی را مطرح میکند که خود موضوع داستان قرار میگیرد. شازده کوچولو از کتابهای کمنظیر برای کودکان و شاهکاری جاویدان است که در آن تصویرهای ذهنی با عمق فلسفی آمیخته است. او این کتاب را در سال ۱۹۴۰ در نیویورک نوشته است. او در این اثر خیال انگیز و زیبایش که فلسفه دوست داشتن و عواطف انسانی در خلال سطرهای آن به سادهترین و در عین حال ژرفترین شکل تجزیه و تحلیل شده و نویسنده در سرتاسر کتاب کسانی را که با غوطه ور شدن و دلبستن به مادّیات و پایبند بودن به تعصّبها و خودخواهیها و اندیشههای خرافی بیجا از راستی و پاکی و خوی انسانی به دور افتاده اند، زیر نام آدم بزرگها به باد مسخره گرفته است.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شازده کوچولو
دوست دارم شازده کوچولو
اگزوپری در کنار هواپیمای سقوط کرده خود در صحرای آفریقا. نجات معجزهآسای اگزوپری الهامبخش او در نوشتن این داستان شد. :-)
http://commons.wikimedia.org/wiki/File:Sahara_Crash_-1935-_copyright_free_in_Egypt_3634_StEx_1_-cropped.jpg?uselang=fa
تو اخترک بعدی میخوارهای مینشست. دیدار کوتاه بود اما شهریار کوچولو را به غم بزرگی فرو برد.
به میخواره که صُمبُکم پشت یک مشت بطری خالی و یک مشت بطری پر نشسته بود گفت:
-چه کار داری میکنی؟
میخواره با لحن غمزدهای جواب داد:
-مِی میزنم.
شهریار کوچولو پرسید:
-مِی میزنی که چی؟
میخواره جواب داد:
-که فراموش کنم.
شهریار کوچولو که حالا دیگر دلش برای او میسوخت پرسید:
-چی را فراموش کنی؟
میخواره همان طور که سرش را میانداخت پایین گفت:
-سر شکستگیم را.
شهریار کوچولو که دلش میخواست دردی از او دوا کند پرسید:
-سرشکستگی از چی؟
میخواره جواب داد:
-سرشکستگیِ میخواره بودنم را.
این را گفت و قال را کند و به کلی خاموش شد. و شهریار کوچولو مات و مبهوت راهش را گرفت و رفت و همان جور که میرفت تو دلش میگفت:
-این آدم بزرگها راستی راستی چهقدر عجیبند!
شازده کوچولو روی تخته سنگی نشست و به آسمان نگاه کرد و گفت: «من فکر می کنم ستاره ها برای این می درخششند که هر کدام از ما بتواند ستاره ی خودش را پیدا کند. به سیاره من نگاه کن. درست بالای سرِ ماست. ولی چقدر دور است!»
مار گفت: «قشنگ است. اما برای چه آمدی این جا؟»
شازده کوچولو جواب داد: «با یک گل مشکل پیدا کردم.»
و هر دو ساکت شدند.
سرانجام شازده کوچولو شروع کرد و گفت: «مردم کجا هستند؟ آدم در بیابان نسبتاً احساس تنهایی می کند.»
مار گفت: «در میان آدم ها هم که باشی، احساس تنهایی می کنی.»
شازده کوچولو برای مدت نسبتاً طولانی به مار خیره شد و گفت: «تو جانور عجیبی هستی. یعنی به باریکی یک انگشت دست . . . »
مار گفت: «اما من از انگشت پادشاه هم قدرتمندترم.»
شازده کوچولو خندید و گفت: «به نظر می رسد که خیلی هم قدرتمند نیستی . . . تو حتی پا هم نداری . . . .حتی نمی توانی به سفر بروی.»
مار گفت: «من می توانم تو را به جاهای دورتر از جایی که یک کشتی بتواند ببرد، ببرم.» و سپس خودش را مانند حلقه ای طلایی دور قوزک پای شازده کوچولو پیچید و دوباره ادامه داد: «من با لمس کردن هر کسی، می توانم او را به خاکی برگردانم که از آن آمده است. اما تو پاک و بی گناهی و از ستاره ی دیگری آمده ای.»
شازده کوچولو چیزی نگفت.
مار گفت: «من برای تو متأسفم، چون تو برای زندگی کردن بر روی این زمین که از سنگ خارا درست شده، ضعیف هستی. اگر روزی دلت برای سیاره ات تنگ شد، من می توانم کمکت کنم. من می توانم . . . »
شازده کوچولو گفت: «آها! منظورت را فهمیدم. ولی تو چرا همیشه مرموز حرف می زنی؟»
مار گفت: «آخر خودم حلال تمام رموز هستم.»