اگر آدمها همدیگر را دوست بدارند
نویسنده:
نسیم خاکسار
امتیاز دهید
از متن کتاب:
کودک بی آنکه رختخوابش را مرتب کند، بطرف شیر آب توی حیاط رفت. روزهای آخر فصل بهار بود و چند روزی مانده بود که تابستان آغاز شود گرمای زودرس جنوب هنوز پیداش نشده بود.
کودک احساس لذت و نیروی فوق العاده ایی در خود کرد. پایش را که روی دیواره ی کوچک پاشویه نهاد. کمی ایستاد و بعد با حوصله شیر را باز کرد. سر و صورتش را شست. روی پشت بام کوتاه انبارک و مستراح خانه شان که به هم چسبیده بودند، کبوتر زرد رنگ همسایه بغبغو می کرد. بالهایش را می گشود و دور خودش می چرخید. کودک از زیر چشم نگاهش کرد و انگار پیامی بزرگ برای جهان دارد که کبوتر از فهمیدن و شنیدن آن عاجز است سری به سمتش تکان داد و از دیواره ی کوتاه و یک وجبی پاشویه پایین پرید...
کودک بی آنکه رختخوابش را مرتب کند، بطرف شیر آب توی حیاط رفت. روزهای آخر فصل بهار بود و چند روزی مانده بود که تابستان آغاز شود گرمای زودرس جنوب هنوز پیداش نشده بود.
کودک احساس لذت و نیروی فوق العاده ایی در خود کرد. پایش را که روی دیواره ی کوچک پاشویه نهاد. کمی ایستاد و بعد با حوصله شیر را باز کرد. سر و صورتش را شست. روی پشت بام کوتاه انبارک و مستراح خانه شان که به هم چسبیده بودند، کبوتر زرد رنگ همسایه بغبغو می کرد. بالهایش را می گشود و دور خودش می چرخید. کودک از زیر چشم نگاهش کرد و انگار پیامی بزرگ برای جهان دارد که کبوتر از فهمیدن و شنیدن آن عاجز است سری به سمتش تکان داد و از دیواره ی کوتاه و یک وجبی پاشویه پایین پرید...
آپلود شده توسط:
Reza
1388/01/28
دیدگاههای کتاب الکترونیکی اگر آدمها همدیگر را دوست بدارند
ممنون:-)