مجموع 170 قطعه شعر از سیمین بهبهانی
نویسنده:
سیمین بهبهانی
امتیاز دهید
مجموعه 170 قطعه شعر
سیمین بهبهانی (زادهی ۲۸ تیر ۱۳۰۶ در تهران ـ درگذشتهی ۲۸ مرداد ۱۳۹۳) از بانوان غزلسرای ایران است.
درباره شاعر:
سیمین بهبهانی فرزند عباس خلیلی (شاعر و نویسنده و مدیر روزنامه اقدام) و نبیره حاج ملا علی خلیلی تهرانی است. پدرش عباس خلیلی (۱۲۷۲ نجف - ۱۳۵۰ تهران) به د و زبان فارسی و عربی شعر میگفت و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و در ضمن رمانهای متعددی را هم به رشته تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند. مادر سیمین بهبهانی نیز از شاعران زمان خود بود و بنابر این سیمین در محیطی ادبی به دنیا آمد و رشد یافت.
او در سال ۱۳۳۷ وارد دانشکده حقوق شد، حال آنکه در رشته ادبیات نیز قبول شده بود. در همان دوران دانشجویی بود که با منوچهر کوشیار آشنا شد و با او ازدواج کرد. سیمین بهبهانی سی سال-از سال ۱۳۳۰ تا سال ۱۳۶۰- تنها به تدریس اشتغال داشت و حتی شغلی مرتبط با رشتهٔ حقوق را قبول نکرد.
در سال ۱۳۴۸ به عضویت شورای شعر و موسیقی در آمد . سیمین بهبهانی، هوشنگ ابتهاج، نادر نادرپور، یدالله رویایی، بیژن جلالی و فریدون مشیری این شورا را اداره میکردند . در سال ۱۳۵۷ عضویت در کانون نویسندگان ایران را پذیرفت .
سیمین بهبهانی از زنان پیشرو و سنت ستیز معاصر است که در زمینه حقوق زنان نیز فعالیت میکند و در کانون نویسندگان ایران نیز فعالیت دارد. در ۱۳۷۸ سازمان جهانی حقوق بشر در برلین مدال کارل فون اوسی یتسکی را به سیمین بهبهانی اهدا کرد . در همین سال نیز جایزه لیلیان هیلمن / داشیل هامت را سازمان نظارت بر حقوق بشر (HRW) به وی اعطا کرد.
شعر معروف دوباره میسازمت وطن در سال پنجاه و نه توسط وی سروده شد.این ترانه توسط داریوش اقبالی خواننده سرشناس ایرانی اجرا شد.
او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای بیسابقه به "نیمای غزل" معروف است.
بیشتر
سیمین بهبهانی (زادهی ۲۸ تیر ۱۳۰۶ در تهران ـ درگذشتهی ۲۸ مرداد ۱۳۹۳) از بانوان غزلسرای ایران است.
درباره شاعر:
سیمین بهبهانی فرزند عباس خلیلی (شاعر و نویسنده و مدیر روزنامه اقدام) و نبیره حاج ملا علی خلیلی تهرانی است. پدرش عباس خلیلی (۱۲۷۲ نجف - ۱۳۵۰ تهران) به د و زبان فارسی و عربی شعر میگفت و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و در ضمن رمانهای متعددی را هم به رشته تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند. مادر سیمین بهبهانی نیز از شاعران زمان خود بود و بنابر این سیمین در محیطی ادبی به دنیا آمد و رشد یافت.
او در سال ۱۳۳۷ وارد دانشکده حقوق شد، حال آنکه در رشته ادبیات نیز قبول شده بود. در همان دوران دانشجویی بود که با منوچهر کوشیار آشنا شد و با او ازدواج کرد. سیمین بهبهانی سی سال-از سال ۱۳۳۰ تا سال ۱۳۶۰- تنها به تدریس اشتغال داشت و حتی شغلی مرتبط با رشتهٔ حقوق را قبول نکرد.
در سال ۱۳۴۸ به عضویت شورای شعر و موسیقی در آمد . سیمین بهبهانی، هوشنگ ابتهاج، نادر نادرپور، یدالله رویایی، بیژن جلالی و فریدون مشیری این شورا را اداره میکردند . در سال ۱۳۵۷ عضویت در کانون نویسندگان ایران را پذیرفت .
سیمین بهبهانی از زنان پیشرو و سنت ستیز معاصر است که در زمینه حقوق زنان نیز فعالیت میکند و در کانون نویسندگان ایران نیز فعالیت دارد. در ۱۳۷۸ سازمان جهانی حقوق بشر در برلین مدال کارل فون اوسی یتسکی را به سیمین بهبهانی اهدا کرد . در همین سال نیز جایزه لیلیان هیلمن / داشیل هامت را سازمان نظارت بر حقوق بشر (HRW) به وی اعطا کرد.
شعر معروف دوباره میسازمت وطن در سال پنجاه و نه توسط وی سروده شد.این ترانه توسط داریوش اقبالی خواننده سرشناس ایرانی اجرا شد.
او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای بیسابقه به "نیمای غزل" معروف است.
آپلود شده توسط:
Lord Argorn
1389/10/04
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مجموع 170 قطعه شعر از سیمین بهبهانی
هواى گریه با من....:((
چه سایت خوبی دارین...8-)
صهبای من ، زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست .......... وز شعر او غمگین نشو ، کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین .......... کآن یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست
صهبای من غمگین نشو عشق از سر خود وارهان .......... کاندرسرای بی کسان سیمین تو راغم خوار نیست
سیمین تو را گویم سخن،کاتش به دلها می زنی .......... دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی .......... بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر ازار نیست
دشمن به جان خودشدی کز عشق او لرزان شدی .......... زیرا که عشقی این چنین ، سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال .......... چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست
شمس الدین عراقی در پاسخ رند تبریزی
ای رند تبریزی چرا ، اینها به آنها می کنی ؟......... رندانه می گویم تو را ، کآتش به جان ها میزنی
ره میزنی صهبای من ،ای وای تو، ای وای من .......... شرمت نشد بر همرهان تیر از کمان ها می کنی
سیمین عاشق پیشه را، گویی سخن ها ناروا .......... عاشق نبودی کاین چنین ،زخم زبان ها می کنی
طشتی فرو انداختی بر عاشقان خوش تاختی .......... بشکن قلم خاموش شو،تا این بیان ها می کنی
خواندی کجا این درس را؟ وا گو رها کن ترس را .......... آتش بزن بر دفترت ، تا این گمان ها می کنی
دلبر اگر بر ناز شد ، افسانه ی پر راز شد .......... دلداده داند گویدش ، باز امتحان ها می کنی؟
معشوق گر نرمی کند عاشق از ان گرمی کند .......... ای بی خبر ،این قصه را ،بر نوجوان ها می کنی؟
عاشق اگربرقهرشد شیرین به کامش زهر شد .......... گاهی اگر این می کند ، بر اسمان ها می کنی؟
او داند و دلدار او ، سر بر ده ای در کار او .......... زین سرکشی میترسمت شاید دکانها میکنی
از بی نشان شد خواهشی گر بر سر ارامشی .......... بازت مبادا پاسخی ، گر این زبان ها می کنی
"به نظرم پاسخ شمس الدین عراقی از همه زیباتر و دلنشین تر هست "
یا رب به من یاری بده ، تا خوب آزارش کنم..........رنجش دهم زجرش دهم زارش کنم خوارش کنم
از بوسه های آتشین ، از خنده های دلنشین..........صد شعله در جانش کنم ،رامش کنم رامش کنم
در پیش چشمش ساغری، گیرم زدست دلبری..........از ننگ آزارش دهم ، از غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم..........چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید بیفزا مهر خود ، گویم بکاهم مهر خود..........گوید که کمتر کن جفا ، گویم بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای..........رقسم بر بیگانه ای ، از خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شدازسودای من..........منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
گیسوی خودافسون کنم جادوی خودشرمان کنم.......... با گونه گون سوگند ها ، بار دگر یارش کنم
چون یار شد بار دگر ،کوشم به آزار دگر.......... تا این دل دیوانه را ، راضی به آزارش کنم
پاسخ دیوانگی از ابراهیم صهبا
یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی .......... نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
برمن پسندی، گر منم ، دل را نسازم غرق غم .......... باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود .......... با قهر و مهرت خوشدلم، هر عشوه در کارم کنی
من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام .......... من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دل داده ام ، بهر بلا آماده ام .......... یار من دل داده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان .......... رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی .......... کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی
پاسخ سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا
گفتی شفا بخشم ترا ، از عشق بیمارت کنم .......... یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم
گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم .......... خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم
پاسخ ابراهیم صهبا
دیگر اگر عریان شوی چون شاخه ای لرزان شوی .......... در اشکها غلتان شوی دیگر نمی خواهم تو را
گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی .......... شادان ز دیدارم شوی، دیگر نمی خواهم تو را
گر محرم رازم شوی بشکسته چون سازم شوی .......... تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گرباز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا .......... ای سنگدل ای بی وفا، دیگر نمی خواهم تو را
بانوی غزلم
سيمين! طلب ياريَم از دوست خطا بود:
اي بي دل آشفته! كجا دوست؟ كجا من؟
عمرت دراز باد بانو
یک متر و هفتادصدم، افراشت قامت سخنام
يك متر و هفتادصدم، از شعر ِ اين خانه من ام
يك متر و هفتادصدم ،پاكيزهگي، سادهدلي
جان ِ دلآراي ِ غزل، جسم ِ شكيباي ِ زن ام
زشت است اگر سيرت ِ من،خود را در او مينگري
هيها، كه سنگام نزني آينه ام، ميشكنم
از جاي برخيزم اگر ،پرسايه ام، بيدبُن ام
بر جاي بنشينم اگر ،فرش ِ ظريف ام، چمن ام
يك مغز و صد بيم ِ عسس، فكر است در چارقدم
يك قلب و صد شور ِ هوس، شعر است در پيرهنام
بر ريشهام تيشه مزن، حيف است افتادن ِ من
در خشكساران ِ شما سبز ام، بلوط ام، كهن ام
اي جملهگي دشمن ِ من، جز حق چه گفتم به سخن
پاداش ِ دشنام ِ شما، آهي به نفرين نزنم
انگار من زادمتان، كژتاب و بدخوي و رمان
دست از شما گر بكشم، مهر از شما برنكنم
انگار من زادمتان، ماري كه نيشام بزند
من جز مدارا چه كنم، با پارهي ِ ِ جان و تنام
هفتاد سال اين گُله جا، ماندم كه از كف نرود
يك متر و هفتاد صدم گورم به خاك ِ ِ وطنام
گفتـی که می بوسم تو را، گفتم تمنا مـــی کنم گفتی اگر بيند کسی، گفتــم که حاشا می کنم
گفتـــــــــی ز بخت بد اگر ناگه رقيبت آيد ز در گفتم که با افسون گری او را ز سـروا می کنم
گفتــــــی که تلخی های می گر ناگوار افتد مرا گفتم که با نوش لبـم آن را گــوارا مــی کنـم
گفتی چه می بينی بگو در چشم چون آيينه ام گفتـم که من خود را در اوعـريان تماشا میکنم
گفتـــــی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کند گفتـــم که با يغماگـران باری مدارا می کنــم
گفتــــــی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم گفتم که ارزان تر از اين من با تو سـودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويـم برو گفتـم که صد سال دگر امروز و فــردا می کنم
گفتـــــی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم گفتـم ز تو ديـوانه تر دانی که پيــدا می کنم