رسته‌ها
علم راهی بسوی آفریدگار جهان
امتیاز دهید
5 / 3.5
با 114 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 3.5
با 114 رای
.
سر سلسله تمام معتقدات دینی ایمان به خداست. حضرت علی (ع) می فرمایند: اول دین، آغاز دین، پایه دین و ریشه دین خداشناسی است. اما آیا ما تاکنون در رابطه با یک چنین چیز مهمی به اندازه کافی تفکر کرده ایم. توجه داشته باشید که توحید از اصول دین می باشد و در اصول دین تقلید جایز نیست و همچنین توجه داشته باشید که پیامبر(ص) فرمودند: یک ساعت تفکر از عبادت هفتاد سال بهتر و بالاتر است

راههای بسیاری وجود دارد که انسان را به خداشناسی هدایت می کند. کسی که بخواهد با برهان و دلیل به این هدف مقدس برسد می تواند به فرا خور حال خویش و به اندازه نیروی فکری خود از آن راههای گوناگون استفاده کرده و به وجود آفریدگار جهان پی ببرد. تنها چیزی که در این راه لازم است توجه، تفکر، جستجو نمودن و روحیه حقیقت یابیست.

با پیشرفت علوم، پایه های خداشناسی محکمتر می گردد و هر روز پرده ای تازه از اسرار آفرینش برداشته می شود. به قول یکی از دانشمندان (هرشل): هر قدر دائره علم وسیعتر می گردد استدلالات دندان شکن تر و قویتری برای وجود خداوند ازلی و ابدی بدست می آید، در واقع علماء زمین شناسی و ریاضی دانها و دانشمندان فلکی و طبیعی دانها دست به دست هم می دهند و کاخ علم یعنی کاخ با عظمت خدا را محکم برپاساخته اند. بدیهی است که آشنایی با کاخ علم، به ما کمک خواهد کرد تا عظمت خداوند را بیشتر درک کرده و حق بندگیش را بیشتر ادا کنیم. یکی دیگر از راههای اثبات وجود آفریدگار معجزه است. اعجاز یکی از ساده ترین راههای اثبات وجود خداوند است. قرآن که معجزه جاوید آخرین پیامبر است، می تواند راهی ساده برای اثبات وجود آفریدگار باشد، در حقیقت هر آیه از قرآن که نشان بدهد هیچ بشری نمی توانسته در ۱۴۰۰ سال پیش چنین چیزی را بگوید، به نوعی وجود خداوند را ثابت کرده است. آخرین روش اثبات وجود خداوند که در این کتاب مورد بررسی قرار می گیرد، رفتارشناسی آخرین فرستاده خداوند، حضرت محمد(ص) می باشد. در حقیقت یکی از راههای تشخیص پیامبران راستین از مدعیان دروغین نبوت، بررسی رفتار آنها می باشد. با توجه به روشن بودن ابعاد مختلف زندگی آخرین پیامبر، به بررسی رفتار پیامبر رحمت می پردازیم که به نوعی اثبات نبوت ایشان و در نتیجه اثبات وجود آفریدگار می باشد.


http://www.khodavaelm.blogfa.com/
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
114
آپلود شده توسط:
mohammadali123
mohammadali123
1389/09/07

کتاب‌های مرتبط

افکنش گنجنگاری و اسطرلاب
افکنش گنجنگاری و اسطرلاب
5 امتیاز
از 1 رای
Particle Physics: A Very Short Introduction
Particle Physics: A Very Short Introduction
5 امتیاز
از 1 رای
فراتر از این کره خاکی
فراتر از این کره خاکی
4.6 امتیاز
از 47 رای
خورشید گرفتگی
خورشید گرفتگی
4.3 امتیاز
از 3 رای
A Brief History of Time
A Brief History of Time
4.7 امتیاز
از 11 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی علم راهی بسوی آفریدگار جهان

تعداد دیدگاه‌ها:
1768
آیا همین وضع در مورد دین ها هم پیش نمی آید؟ باور به اینکه که خدا یا خدایانی هستند؛ باور به بهشت؛ باور به اینکه مریم هیچگاه نمرده است یا عیسی پدر انسانی نداشته؛ باور به اینکه دعاها مستجاب می شوند؛ باور به تبدیل شدن شراب به خون و... . هیچ کدام از این باورها به وسیله ی شواهد و مدارک پشتیبانی نمی شوند. با اینحال میلیون ها انسان اینها را باور دارند. شاید به این خاطر باشد که این مسائل، زمانی به آنها گفته شده که آنقدر کوچک بودند که هر چیزی را که به آنها گفته می شد باور می کردند. میلیون ها انسان دیگر به چیزهای کاملا متفاوتی باور دارند، زیرا در کودکی شان چیزهای متفاوتی به آنها یاد داده اند. به کودکان مسلمان چیزهای متفاوتی از کودکان مسیحی یاد داده اند؛ و هر کدام هم کاملا متقاعد گشته اند که باور آنها درست و باور دیگران نادرست است. حتی در داخل مسیحیت، کاتولیک های رومی باورهای متفاوتی از کلیسای انگلیس یا کلیسای اسقفی، شیکرها یا کویکرها، مورمون ها یا هُلی رُوِر ها دارند. هر کدام هم کاملا مطمئن هستند که خودشان درست می گویند و بقیه نادرست. آنها چیزهای متفاوتی را باور دارند، درست به همان علتی که تو انگلیسی صحبت می کنی و آن-کاترین آلمانی. با این تفاوت که هر زبانی در کشور خودش زبان درستی هستند. ولی ادیان نمی توانند در یک کشور درست و در یک کشور نادرست باشند؛ زیرا باورهای کاملا متفاوتی هستند. مریم نمی تواند در ایرلند جنوبی کاتولیک زنده، ولی در ایرلند شمالی پروتستان مرده باشد.
درباره ی این حرف ها چه کار می توان کرد؟ البته در سن تو کار زیادی از دستت ساخته نیست، ولی می توانی این شیوه را امتحان کنی؛ بار دیگر که کسی به تو چیز مهمی گفت با خودت بیاندیش: "آیا این هم از آن چیزهایی است که مردم با مدرک باور دارند؟ یا از آن چیزهاست که به خاطر سنت، اتوریته و الهام باور کرده اند؟" و بار دیگر که کسی ادعا کرد چیزی درست است از او بپرس: "چه مدارکی پشت آن است؟" و اگر نتوانست پاسخ های خوبی به تو بدهد، امیدوارم قبل از باورکردن یک کلام از حرف هایش، خوب بیاندیشی.
دوستدارت،
بابایی
گفته بودم که به بحث سنت برمی گردم. این بار آن را از نگاه دیگری بررسی می کنم. می خواهم تلاش کنم تا اهمیت سنت را توضیح دهم. همه ی حیوانات به وسیله ی یک فرآیند به نام فرگشت [تکامل] طوری ساخته شده اند تا در محیط نرمالی که در آن به سر می برند زنده بمانند. شیرها برای زنده ماندن در دشت ها ساخته شده اند. خرچنگ های خاردار برای زنده ماندن در آب شیرین ساخته شده اند، درحالیکه خرچنگ های دریایی برای زنده ماندن در آب شور ساخته شده اند. انسان ها هم نوعی جانور هستند که برای زنده ماندن در جهانی پر از... انسان های دیگر ساخته شده اند. بیشتر ما مانند شیرها یا خرچنگ ها خودمان غذایمان را شکار نمی کنیم؛ بلکه ما آن را از انسان های دیگر می خریم، که خود آنها هم از دیگران خریده اند. ما در دریایی از انسان ها شنا می کنیم. درست همانند ماهی ها که برای زنده ماندن در آب دریا به آبشش نیاز دارند، انسان ها هم به وسیله ی مغزشان می توانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. و همانند آب دریا که شور است، دریای انسان ها هم پر از چیزهای دشواری است که باید یاد بگیرند؛ مانند زبان.
تو انگلیسی صحبت می کنی. ولی دوستت آن-کاترین آلمانی صحبت می کند. هر کدام از شما زبانی را صحبت می کنید که مناسب شنا کردن در دریای انسانی اطراف شماست.
زبان هم به وسیله ی سنت منتقل می شود. هیچ راه دیگری نیست. در انگلیس، پپ یک "داگ" است، در حالیکه در آلمان او "اَین هوند" است. هیچکدام از این دو واژه درست تر از دیگری نیست. این واژه ها از زمان گذشته به ما منتقل شده اند. کودکان برای اینکه بتوانند در دریای انسانی خود شنا کنند باید زبان کشور خود و بسیاری چیزهای دیگر را درباره ی مردم خود یاد بگیرند. درست همانند کاغذ خشک کن، کودکان باید میزان هنگفتی از اطلاعات سنتی متداول را جذب کنند. به خاطر بیاور که اطلاعات سنتی شامل همگی چیزهایی می شود که از پدران و مادران و نیاکانشان به کودکان می رسد. مغز کودک باید همه ی این اطلاعات را دریافت کند. البته نمی توان از کودک انتظار داشت تا بین اطلاعات خوب مانند واژگان یک زبان و اطلاعات بد یا احمقانه ی سنت مانند باور به جادوگران و شیطان و باکره ی جاودان تفاوت قائل شود.
چون کودکان باید جذب کننده ی اطلاعات سنتی باشند، معمولا هر چیزی را که بزرگسالان به آنها می گویند - چه درست باشد و چه نادرست- باور می کنند. بیشتر چیزهایی که افراد بالغ به کودکان می گویند صحیح و برپایه ی مدرک است؛ یا حداقل معقولیت نسبی دارد. ولی اگر برخی از آنها نادرست، احمقانه و حتی شریرانه باشد، هیچ چیزی مانع باورکردن کودکان نمی شود. حالا، وقتی این کودکان بزرگ می شوند چه کار می کنند؟ خب البته که این اطلاعات نادرست را به کودکان نسل بعد منتقل می کنند. بنابراین وقتی یک چیز اشتباه و بدون مدرک برای یکبار باور می شود، دیگر چیزی جلودارش نیست و می تواند برای همیشه ادامه پیدا کند.
سومین دلیل بد برای باور کردن، الهام است. اگر از پاپ در سال 1950 می پرسیدی که چه طور به این نتیجه رسیده که مریم در آسمان ناپدید شده، احتمالا می گفت که به او الهام شده است. او در را بر روی خودش بسته و در اتاقش ساعت ها تنها نشسته و برای هدایت دعا کرده است. با خود فکر کرده و فکر کرده، و کم کم بیشتر و بیشتر از درون یقین پیدا کرده است. وقتی افراد مذهبی اینچنین احساسی را درونشان دارند که یک چیز باید بدون سند و مدرک درست باشد به آن الهام می گویند. تنها پاپ ادعای وحی و الهام نکرده، خیلی از مردم مذهبی این کار را انجام می دهند. این یکی از دلایل اصلی باورهای آن هاست. ولی آیا این واقعا دلیل خوبی است؟
فرض کن من به تو گفته بودم که سگت مرده است. احتمالا خیلی ناراحت می شدی و حتما می پرسیدی: "آیا مطمئنی؟ از کجا می دانی؟ چه اتفاقی افتاد؟" حالا تصور کن من در پاسخ می گفتم: "راستش من واقعا نمی دانم پپ مرده است. هیچ شاهد و مدرکی هم ندارم. فقط یک احساس عجیب و غریب درونی به من می گوید که او مرده!" احتمالا به خاطر اینکه بی جهت ترساندمت از من دلگیر می شدی. به این خاطر که می دانی یک احساس درونی، به خودی خود دلیل خوبی برای باورکردن مرگ یک سگ تازی نیست. تو شاهد و مدرک می خواهی. همگی ما گاهی احساسات درونی داریم. این احساسات گاهی درست از آب در می آیند و گاهی نادرست. در هر حال انسان های متفاوت، احساسات متضاد دارند؛ پس چگونه می توانیم بفهمیم کدام درست است و کدام نادرست؟ تنها راه اینکه مطمئن شویم یک سگ مرده است این است که سگ را مرده ببینیم، یا با گوش امتحان کنیم که قلبش ایستاده، یا کسی به ما بگوید که خودش سگ را دیده یا شواهد واقعی برای مرگ او وجود دارد.
گاهی برخی می گویند، تنها باید به باورهای درونی تکیه کنی، وگرنه چگونه می توانی بدانی که "زنت تو را دوست دارد." ولی این استدلال اشتباه است. شواهد بسیاری می تواند وجود داشته باشد که کسی تو را دوست دارد. وقتی کسی به تو علاقه دارد، نشانه های کوچک کوچک آن را در تمام روز می توانی ببینی. همه ی اینها با هم جمع می شوند. این یک احساس کاملا درونی مانند الهام کشیش ها نیست. شواهد بیرونی هم برای این احساس درونی وجود دارند؛ طرز نگاه، آهنگ صدا، توجه و مهربانی؛ همه ی اینها شواهد واقعی هستند.
گاهی مردم یک احساس بسیار قوی درونی دارند که کسی آن ها را دوست دارد؛ در حالیکه هیچ شاهدی برای آن وجود ندارد. در این صورت احتمال اینکه در اشتباه باشند بسیار زیاد است. برخی یک احساس قوی دارند که یک بازیگر مشهور عاشق آنهاست، در حالیکه آن بازیگر حتی آنها را ندیده است. ذهن این افراد بیمار است. احساسات درونی باید توسط شواهد بیرونی هم پشتیبانی شوند، در غیر این صورت نمی توان به آنها اطمینان کرد.
احساسات درونی در دانش نیز ارزشمند هستند. ولی تنها برای ایده دادن، تا آنها را برای وجود شواهد آزمایش کنی. یک دانشمند می تواند بینش آن را داشته باشد که یک ایده بسیار درست به نظر می رسد. این به تنهایی دلیل خوبی برای باورکردن نیست، ولی می تواند دلیل خوبی برای صرف وقت برای آزمایش و بررسی باشد. دانشمندان همیشه برای حدس و ایده پیدا کردن از احساس درونی بهره می گیرند، ولی این احساسات تا زمانی که با مدارک و شواهد پشتیبانی نشوند چندان ارزشی ندارند.
اکنون بگذار کمی برایت درباره ی یک سنت خاص بگویم. کاتولیک ‌ها بر این باور هستند که شخص مریم مادر عیسی آنچنان ویژه بوده که هرگز به مرگ عادی نمرده؛ بلکه به صورت جسمانی به آسمان عروج کرده است. سنت ‌های دیگر مسیحی این را قبول ندارند و معتقدند مریم هم مانند انسان‌های دیگر مرده است. در این سنت ‌های دیگر به داغی مذهب کاتولیک از این زن تعریف و تمجید نمی ‌شود و در دیگر شاخه ها مانند کاتولیک‌ ها به او لقب "شهبانوی بهشت" نداده اند. این سنت که مریم به آسمان رفته آنچنان قدیمی نیست. در خود انجیل هیچ اشاره ای درباره ی نحوه ی مرگ او نشده؛ اصلا به ندرت در انجیل به این زن بیچاره اشاره شده است. این باور که او به آسمان رفته تنها شش سده پس از دوران عیسی به وجود آمده است. در آغاز این داستان به همان روشی به وجود آمده که داستان "سفیدبرفی" ساخته شده است. ولی با گذشت سالیان دراز به تدریج به شکل یک سنت در آمده و کم کم مردم هر چه بیشتر آن را جدی گرفته اند. هر چه یک سنت قدیمی تر می شود، مردم بیشتر آن را جدی می گیرند. سرانجام این سنت در همین اواخر، در سال 1950 به عنوان باور رسمی کاتولیک پذیرفته شد. من در آن زمان تقریبا همسن و سال حالای تو بودم. ولی این داستان در سال 1950 به هیچ عنوان درست تر از زمانی که ششصد سال پس از عیسی ساخته شده نبوده است.
در پایان نامه دوباره به بحث سنت باز خواهم گشت. ولی پیش از آن به دو دلیل بد دیگر برای باور کردن می پردازم: اتوریته و الهام.
اتوریته به عنوان دلیلی برای باورکردن، به معنای باور چیزی به خاطر این است که افراد مهمی آن را به تو گفته اند. در کلیسای کاتولیک رومی، پاپ به عنوان مهمترین فرد، این نقش را بر عهده دارد. مردم معتقدند سخنان او درست است، تنها به این خاطر که پاپ است. در یکی از مذاهب اسلام، افراد سالمند ریش درازی که آیت الله نامیده می شوند همین نقش را بازی می کنند. بسیاری از مسلمانان در همین کشور معتقدند اگر دستور قتلی از جانب آیت الله ها از یک کشور دیگر صادر شود، آنها مجازند تا آدم بکشند.
وقتی می گویم که در سال 1950 پیروان کلیسای کاتولیک مجبور به پذیرفتن این شدند که بدن مریم به آسمان رفته، منظورم این است که در این سال پاپ به مردم گفت باید این را باور کنند. به همین سادگی. پاپ گفت باید اینچنین باشد، پس باید درست باشد! حالا شاید برخی چیزهایی که پاپ گفته درست باشد و برخی نادرست. هیچ دلیلی وجود ندارد که چون پاپ است باید سخنانی را که گفته بیش از سخنان هر کس دیگر باور کنی. پاپ کنونی (1995) به پیروانش دستور داده که زاد و ولد را محدود نکنند. اگر مردم بخواهند با تقلید کورکورانه این دستور پاپ را اطاعت کنند نتیجه ی آن ازدحام جمعیت، قحطی های بزرگ، شیوع بیماری ها و جنگ ها و مشکلات بسیار دیگر خواهد بود.
البته حتی در زمینه ی دانش هم گاهی همه ی شواهد را خودمان ندیده ایم و از سخنان افراد دیگر بهره می گیریم. برای نمونه من با چشم خودم ندیده ام که نور با سرعت سیصد هزار کیلومتر بر ثانیه حرکت می کند. در عوض من سخنان کتاب هایی را باور کرده ام که به من می گویند سرعت نور این قدر است. این هم خیلی شبیه به اتوریته ی پیشین به نظر می رسد، ولی در حقیقت خیلی از اتوریته بهتر است. زیرا کسانی که این کتاب ها را نوشته اند خود از مدارک بهره برده اند و هر کسی هم که می خواهد می تواند این مدارک را بازبینی کند و آن ها را بارها و بارها بیازماید. این به راستی مایه ی آسایش است و پیشرفت دانش را آسان تر می کند. ولی بر خلاف آن، حتی کشیشان هم ادعا نمی کنند که شواهد و مدارکی برای به آسمان رفتن مریم وجود دارد.
روش هایی که دانشمندان از مدارک استفاده می کنند تا جهان را درک کنند بسیار هوشمندانه ‌تر و پیچیده ‌تر از آنی است که در یک نامه ی کوچک گنجانده شود. ولی اکنون می ‌خواهم برایت کمی بیشتر درباره ی مدرک بگویم که دلیل خوبی برای باور کردن است، و در همین حین هم نسبت به سه دلیل بد برای باور کردن به تو هشدار دهم. این دلایل بد عبارت اند از: "سنّت"، "اتوریته" [مرجعیت] و "الهام".
نخست سنت را با هم بررسی کنیم. چند ماه پیش من به یک برنامه تلویزیونی دعوت شده بودم که در آن پنجاه کودک از دین‌ های گوناگون گرد هم آمده بودند. برخی مسیحی بودند، بقیه مسلمان، یهودی، پیرو آیین هندو یا سیک. مردی که میکروفون در دستش بود سالن را دور می زد و از کودکی به کودک دیگر می ‌رفت و سوالاتی درباره ی عقایدشان از آنها می ‌پرسید. پاسخ ‌هایی که داده شد دقیقا روشنگر منظور من از سنت است. همان طوری که انتظار می‌ رفت باورهای آنها کوچکترین ارتباطی با مدرک نداشتند. هر کدام هم باورهای پدر و مادر و نیاکان خودش را تکرار می‌ کرد؛ که آنها همه به نوبه ی خود بر پایه ی مدرک و شواهد نبوده اند. برای نمونه جملات اینچنینی مطرح شد: "ما هندوها چنین و چنان باوری داریم"؛ ما مسلمانان این‌طور و آن‌طور فکر می ‌کنیم"؛ "ما مسیحی ها باور دیگری داریم و..."
به طور حتم همگی آنها نمی توانستند درست باشند، زیرا باورهای آنها متفاوت بود. مجری برنامه هم این نکته را به خوبی دریافته بود و کوچکترین تلاشی برای ترغیب کودکان به بحث و گفتگو درباره ی باورهایشان با یکدیگر نکرد. در اینجا فقط می ‌خواهم بپرسم که باورهای آنها از کجا آمده است؟ از سنت. سنت به معنی یک سری باور و عقیده است که دست به دست و سینه به سینه از پدربزرگ ‌ها و مادربزرگ‌ ها به پدران و مادران و از آنها به فرزندان آنها انتقال می یابد، و این کار برای قرن ها ادامه پیدا کند. گاهی این کار به وسیله ی کتاب ‌ها انجام می ‌شود. اصلا گاهی باورهای سنتی از هیچ و پوچ آغاز می ‌شوند. شاید برخی برای نخستین بار داستان ‌ها را از خودشان ساخته ‌اند؛ مانند داستان ثور، خدای نورسی یا زئوس و... . ولی وقتی این داستان ‌ها برای سده ‌ها دست به دست منتقل می‌شوند، تنها این مساله که اینها باورهای کهنی هستند آنها را به ظاهر ویژه می سازد. مشکل سنت بر سر این است که هر چه قدر هم که یک باور قدیمی و کهنه باشد هنوز هم به همان درستی یا نادرستی روز نخست است. اگر تو یک داستان نادرست بسازی، گذشت صدها و حتی هزاران سال هم آن را به هیچ عنوان درست ‌تر نمی‌ کند!
بیشتر مردم انگلیس دنباله‌ روی کلیسای انگلیکان هستند، ولی این تنها یکی از شاخه‌ های مسیحیت است. شاخه ‌های دیگری هم هستند؛ مانند ارتودوکس روسی، کاتولیک رومی و کلیسای مِتُدیست. همه ‌ی آنها باورهای متفاوتی از هم دارند. اسلام و یهودیت هم باورهای دیگری دارند و باز هر کدام از آنها هم انواع گوناگونی دارند. گاهی مردمی که اختلاف ‌های جزئی در باورهای خود دارند به خاطر آن مقابل هم صف ‌آرایی می‌ کنند و به خاطر این ناسازگاری با هم می‌ جنگند. شاید تصور کنی آنها باید دلایل خوبی برای اینچنین باورهای قوی خود داشته باشند، ولی در حقیقت باورهای آنها کاملا وابسته به سنت ‌های گوناگون آنها است.
ریچارد داوکینز ( Richard Dawkins) زیست‌شناس بریتانیایی و استاد دانشگاه آکسفورد در تاریخ ۲۶ مارس ۱۹۴۱ زاده شد. او یک رفتارشناس، زیست‌شناس فرگشتی (تکاملی) و نویسنده کتاب‌های علمی برای عموم است. وی مدرس فهم عمومی علم در دانشگاه آکسفورد می‌باشد. از جمله افتخارات او، عضویت در انجمن سلطنتی علوم، و انجمن سلطنتی ادبیات است. وی در تفسیر و آموزش عمومی دانش نقش برجسته‌ای در انگلستان دارد. و کتاب‌های مشهوری در زمینهٔ فرگشت (تکامل) نوشته است.
ژولیت جان،
هم ‌اکنون که ده ساله شده ای می خواهم درباره ی مسائلی برایت بنویسم که به نظرم مهم هستند. آیا هیچ وقت دقت کرده ای که ما چگونه به چیزهایی که می‌ دانیم پی برده ایم؟ برای نمونه از کجا دانسته ایم که ستارگان چشمک‌زن که مانند نقاط ریزریزی در آسمان به نظر می آیند در واقع توپ ‌های آتشگون بزرگی هستند همانند خورشید که بسیار از ما دورند؟ و چگونه می‌دانیم سیاره زمین که توپ کوچکتری است، دور یکی از این ستارگان به نام خورشید می‌گردد؟ پاسخ این است: با مدرک! گاهی مدرک به معنی دیدن (یا شنیدن، لمس کردن، بوییدن...) چیزی است تا بدانیم که آن چیز وجود دارد. کیهان‌ نوردان به اندازه کافی از زمین دور شده اند تا خودشان با چشم خود به طور مستقیم، گردی زمین را ببینند. البته گاهی هم چشمان ما به کمک نیاز دارند. ستاره شامگاهی چشمک‌زنان در آسمان خودنمایی می کند؛ ولی اگر با یک تلسکوپ به آن نگاه کنی متوجه خواهی شد که این گوی زیبا در واقع سیاره ناهید است. چیزی که با دیدن مستقیم (یا شنیدن، لمس کردن...) به دست می آید مشاهده نام دارد.
گاهی مدرک، مشاهده ی تنها نیست، بلکه مشاهدات، مدرک را پشتیبانی می ‌کنند. برای نمونه در مورد یک قتل، گاهی هیچکس (البته به جز قاتل و مقتول!) شاهد ماجرا نبوده است. ولی کارآگاهان می توانند با کنار هم گذاشتن مشاهدات گوناگون به فرد خاصی مظنون شوند. اگر اثر انگشتان فردی بر روی چاقو پیدا شود، نشانه ی این است که آن فرد قبلا چاقو را لمس کرده است. البته این مساله به تنهایی قاتل بودن فرد را ثابت نمی کند، ولی وقتی این مدرک در کنار مدارک دیگر می گیرد، می‌ تواند مدرک خوبی به شمار رود. گاهی کارآگاه با یک جرقه به نقطه ی پایانی همه ی شواهد پی می ‌برد و ارتباطشان را با هم در می‌ یابد. کارآگاه با خودش می‌ گوید: اگر قاتل چنین و چنان کرده باشد، این شواهد کاملا منطقی به نظر می ‌رسند.
دانشمندان -کسانی که ویژه ‌گر کشف حقایق جهان هستند- به طریقی شبیه کارآگاهان عمل می کنند. آنها در مرحله ی نخست حدس می زنند (فرضیه). سپس از خودشان می پرسند اگر این پدیده واقعا به این شکل بود باید چنین و چنان وقایعی رخ می‌داد. به این مرحله پیشبینی می‌گویند. برای نمونه اگر فرض کنیم زمین واقعا گرد است، می‌توانیم انتظار داشته باشیم که جهانگردی که از یک نقطه سفرش را آغاز می ‌کند و مستقیم راهش را پی می‌ گیرد، سرانجام به نقطه ی آغازین بازخواهد گشت. زمانی که یک پزشک به تو می‌ گوید سرخچه داری، با یک نگاه سرسری بیماریت را تشخیص نمی ‌دهد، بلکه در نگاه نخست این فرضیه را در نظر می‌ گیرد که شاید سرخچه داشته باشی. سپس با خود می‌ گوید: اگر این بیمار واقعا سرخچه داشته باشد چه علایمی را باید انتظار داشت. و سپس این علایم را یکی یکی وارسی می کند. با استفاده از چشم (ببینم جوش زده ای؟)؛ با دستان (آیا پیشانی ات داغ است؟) و با گوش (آیا وقتی نفس می‌ کشی قفسه سینه ات خس خس سرخچه ای دارد؟). تنها پس از آزمایش همه ی این موارد است که پزشک تصمیم نهایی را می ‌گیرد و می گوید: تشخیص من این است که این کودک سرخچه دارد. گاهی پزشکان برای معاینه ی دقیق‌ تر، آزمایش ‌های دیگری را هم انجام می‌ دهند؛ برای نمونه آزمایش خون می‌ گیرند یا سی تی اسکن و... تا به این وسیله به چشمان و دستان و گوش‌ های خود در تشخیص کمک کنند.
برای کسانی که قدرت تخیل ذهنی قوی دارند، روش خوبی است که مباحثه ای را با شخصی که دیدگاه متفاوتی دارد در ذهن خود تصور کنند. این روش در مقایسه با گفتگوی رودررو یک فایده و تنها یک فایده دارد و آن این که در معرض همان محدودیت های زمانی و مکانی قرار ندارد. مهاتما گاندی راه آهن و کشتیهای بخار و ماشین آلات را محکوم می کرد، او دوست می داشت که تمام آثار انقلاب صنعتی را خنثا کند. شما ممکن است هرگز این شانس را نداشته باشید که با شخصی دارای چنین عقایدی روبرو شوید، زیرا در کشورهای غربی اغلب مردم با دستاوردهای فن آوری های جدید موافقند. اما اگر شما می خواهید مطمئن شوید که در موافقت با چنین باور رایجی بر حق هستید، روش مناسب برای امتحان کردن این است که مباحثه ای خیالی را تصور کنید و در نظر بگیرید که اگر گاندی حضور می داشت چه دلایلی را برای نقض نظر دیگران ارائه می داد. من گاهی بر اثر این گونه گفتگوهای خیالی واقعا نظرم عوض شده است؛ به جز این، بارها دریافتم که با پی بردن به امکان عقلانی بودن مخالفان فرضی، تعصبات و غرورم رو به کاستی می گذارد.
نسبت به عقایدی که خودستایی شما را ارضاء می کند، محتاط باشید. از هر ده نفر، نه نفر چه مرد و چه زن قویا معتقدند که جنسیت شان برتری ویژه ای دارد. دلایل زیادی هم برای هر دو طرف وجود دارد. اگر شما مرد باشید می توانید نشان دهید که اغلب شعرا و بزرگان علم مرد هستند؛ اگر زن باشید می توانید پاسخ دهید که اکثر جنایتها هم کار مردان است. این پرسش اساسا حل شدنی نیست، اما خودستایی این واقعیت را از دید بسیاری از مردم پنهان می کند. همه ما، اهل هر جا که باشیم، متقاعد شده ایم که ملت ما برتر از سایر ملت هاست. ما با وجود دانستن این که هر ملتی محاسن و معایب خاص خودش را دارد، معیارهای ارزشی مان را به گونه ای تعریف می کنیم که ثابت کنیم ارزش های مان مهمترین ارزش های ممکن هستند و معایب مان تقریبا ناچیزند. دراین جا دوباره انسان معقول می پذیرد که با سوآلی روبروست که ظاهرا جواب درستی برای آن وجود ندارد. دشوارتر از آن، این است که بخواهیم مراقب خودستایی بشر به واسطه بشر بودنش باشیم، زیرا ما نمی توانیم با ذهن غیربشری مباحثه کنیم. تنها راهی که من برای برخورد با این نوع خودبینی بشر سراغ دارم، این است که به خاطر داشته باشیم بشر جزء ناچیزی از حیات سیاره کوچکی در گوشه کوچکی از این جهان است و همان طور که می دانیم در دیگر بخش های کیهان هم ممکن است موجوداتی باشند که نسبت بزرگی شان به ما مثل نسبت بزرگی ما به یک ستاره دریایی است.
_برتراند راسل_
حتما این مقاله از راسل را بخوانید. در صورت امکان ان را با دوستانتان به اشتراک بگذارید . متنی ساده اما با رسالت سترگ ازادانه اندیشیدن .
برای پرهیز از انواع عقاید احمقانه ای که نوع بشر مستعد آن است، نیازی به نبوغ فوق بشری نیست. چند قاعده ساده شما رااگر نه از همه خطاها، دست کم از خطاهای ابلهانه بازمی دارد.
اگر موضوع چیزی است که با مشاهده روشن می شود، مشاهده را شخصا انجام دهید. ارسطو می توانست از این باور اشتباه که خانم ها دندان های کمتری از آقایان دارند با یک روش ساده پرهیز کند:از خانمش بخواهد که دهانش را باز کند تا دندان هایش را بشمارد.او این کار را نکرد چون فکر می کرد می داند.تصور کردن این که چیزی را می دانید در حالی که در حقیقت آن را نمی دانید،خطای مهلکی است که همه ی ما مستعد آن هستیم.من باور دارم که خارپشت ها سوسک های سیاه را می خورند،چون به من این طور گفته اند؛ اما اگر قرار باشد کتابی درباره عادات خارپشت ها بنویسم،تا زمانی که نبینم یک خارپشت از این غذای اشتها کورکن لذت می برد،مرتکب چنین اظهار نظری نمی شوم.درهرحال، ارسطو کمتر از من محتاط بود.نویسندگان باستان و قرون وسطا اطلاعات جامعی درباره تک شاخ ها و سمندرها داشتند.با وجود آن که هیچکدام شان حتا یک مورد از آنها را هم ندیده بودند،یک نفر هم احساس نکرد لازم است از ادعاهای جزمی درباره آنها دست بردارد.اغلب موضوعات از این ساده تر به بوته ی آزمایش درمی آیند.اگر مثل اکثر مردم شما ایمان راسخ پرشوری نسبت به برخی مسائل دارید،روش هایی وجود دارد که می تواند شما را از تعصب خودتان باخبر کند.اگر عقیده مخالف،شما را عصبانی می کند،نشانه ی آن است که شما ناخودآگاه می دانید که دلیل مناسبی برای آنچه فکر می کنیدندارید.اگر کسی مدعی باشد که دو بعلاوه دو می شود پنج یا این که ایسلند در خط استوا قرار دارد شما به جای عصبانی شدن،احساس دلسوزی می کنید،مگر آن که اطلاعات حساب و جغرافی شما آن قدر کم باشد که این حرف ها در افکار شما تزلزل ایجاد کند.اغلب بحث های بسیار تند آنهایی هستند که طرفین درباره موضوع مورد بحث دلایل کافی ندارند.شکنجه در الاهیات به کار می رود، نه در ریاضیات؛زیرا ریاضیات با علم سر و کار دارد،اما در الاهیات تنها عقیده وجود دارد. بنابراین هنگامی که پی می برید از تفاوت آرا عصبانی هستید، مراقب باشید؛ احتمالا با بررسی بیشتر درخواهید یافت که برای باورتان دلایل تضمین کننده ای ندارید.
یک راه مناسب برای این که خودتان را از انواع خاصی از جزمیت خلاص کنید، این است که از عقاید مخالفی که دوستان پیرامون تان دارند آگاه شوید. وقتی که جوان بودم سالهای زیادی را دور از کشورم در فرانسه، آلمان، ایتالیا و ایالات متحده به سر بردم. فکر می کنم این قضیه در کاستن از شدت تعصبات تنگ نظرانه ام بسیار مؤثر بوده است. اگر شما نمی توانید مسافرت کنید، به دنبال کسانی بگردید که دیدگاههایی مخالف شما دارند. روزنامه های احزاب مخالف را بخوانید. اگر آن افراد و روزنامه ها به نظرتان دیوانه، فاسد و بدکار می آیند، به یاد داشته باشید که شما هم از نظر آنها همین طور به نظر می رسید. با این وضع هر دو طرف ممکن است بر حق باشید، اما هر دو نمی توانید بر خطا باشند. این طرز فکر زاینده نوعی احتیاط است.
چگونه است که بومیان زودتر از کریستف کلمب وارد قاره آمریکا شدند؟ فاصله زیاد قاره آمریکا با سایر قاره ها را این بومیان با چه وسیله ای طی کرده اند؟ این بومیان در چند سال قبل کاری را کرده اند که کلمب با کشتی های جدید برای اولین بار و بعد از آن همه سختی و در طی سفری 35 روزه انجام داده است؟
تکامل گراها ادعا می کنند که در 5.4 میلیون سال پیش انسان ها از نیای مشترک منشعب شده اند و به دلایلی و به مرور زمان باهوش تر شده اند. اما چه زمانی این انسان ها آنقدر باهوش شده اند که توانسته اند کشتی بسازند که این فاصله زیاد را طی کنند و وارد قاره آمریکا شوند. طبیعتا زمانی که به قول تکامل گراها انسان ها از نیای مشترک (5.4 میلیون سال پیش) منشعب شده اند قاره آمریکا فاصله زیادی با سایر قاره ها داشته است.

جواب ساده است ......
عصر یخبندان تنها 10000 ساله که تموم شده ...
از طریق یخ ها مهاجرت کردند عزیز دل ...
علمی و منطقی گفتم :
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%AA_%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%87
ویکیپدیا هم از اینجا برداشته :
http://www.plosbiology.org/article/info:doi/10.1371/journal.pbio.0020421
در مورد سوالات بی پایان طوفان نوح هم بهتره به همون استدلال آخری یعنی الطاف الهی بسنده کنید که بقیه استدلال هایتون بسی خنده دار بود ... همه چیز را به هم ربط میدهید بدون آنکه کوچکترین مدرکی داشته باشید ...
طوفان نوح را مربوط به 65 میلیون سال پیش میدانید مدرکتان هم یک حدیث است که برای توجیه اون یعنی وجود 124000 پیامبر میگویید که نوح لابد 65 میلیون سال پیش همراه دایناسور ها زندگی میکرده .. همه چیز خنده دار و بی مدرک .. روی هوا .. تازه خنده دارتر از همه وقتی میپرسم چطوری نوح اینهمه جک و جونور و دانه گیاه را از سراسر جهان جمع کرد نظریه دیگری ابداع میکنید که یکپارچگی زمین هم مربوط به آن دوره است و نوح میرفته خیلی راحت اینها را جمع میکرد ... آخه تا کجا میخواهی ادامه بدهی جناب محمد علی ؛ واقعاً فکر کردی اینها علم است ؟
فقط یک میلیون حشره در دنیا شناسایی شده ...و میلیون ها جانور دیگر در دنیا وجود دارد ... که هرکدام متعلق به اکوسیستم خاصی هستند که در صورت جدا شدن از اون اکوسیستم بی شک از بین میروند . مخصوصن وقتی اونها را داخل یک کشتی قرار دهیم ..
میگویی با برگ های روی دریا ! و شکار ماهی میشود اینهمه حیوان را غذا داد ! تازه آنهم هفتاد نفر در طی چهل روز !!! چه شود .
بعد میگویی جناب نوح دانه گیاه هم جمع کرده ... فکرشو بکن علاوه بر میلیون ها حیوان میلیون ها گیاه هم باید جستجو شود و دانه آن برداشته شود و یا قلمه اون ... فکرشو بکن نوح توی جنگل های آمازون داره دنبال دانه چند هزار گیاه و توله چند هزار حیوون و حشره میگرده و بعد اونا را داخل قفس میکنه و بر میگردونه خاور میانه ... قضیه خنده دار تر از این حرف هاست .. بعد میره به چین خرس پاندا رو بر میداره بعد میره استرالیا توله کانگورو رو از توی کیسش بر میداره ... باز فکرشو بکن .. بیچاره نوح !!!!.. از هر توله باید چند تایی برداره تا تلف نشن توی راه و توی راه هم شرایط را مهیا بکنه توی سرما و گرما نمیرن و همینطور تولید مثل کنن تا بچه شون برای کشتی مهیا باشه ... حالا فرض کن این سفر ها چقدر برای نوح خرج بر میداره ... غذا و خرج سوخت و (چون لابد یه وسیله نقلیه فوق پیشرفته داشته ... اگه توی مدت مسافرت ، عمرشون تموم نشه وقتی میرسه خاورمیانه پهلوی کشتی جادویی و...
بی شک باید هالیوود یه فیلم بسازه به نام ((مصائب نوح )) آخه این مسیح در قبال نوح که زحمتی نکشیده براش فیلم ساختن .. فقط دور دنیا رو گشته و خوش بوده ولی این نوح رفته آمازون و استرالیا و چین دنبال حیوون...
نمیدونم محمدعلی با این همه سوال باز به نظریه پردازی میخواد ادامه بده ؟؟

1-بله جانم حقیقت داره.اما در مورد مدرک :با توجه به سیاسی بودن مسئله نمیتونند سند رو برای عموم رو کنند.
2-بله خیلی وقت پیش مطالعاتی در این رابطه داشتم.پس میدونم چی هستن .
3-دراین رابطه باید بگم من که مطمئنم ولی شما اگه شک دارید برید تحقیق کنید.
4-من عصبانی نیستم ولی میشه گفت با کلمات بازی کردم.
5-در ضمن کسی چیزی رو به من تحویل یا تحمیل نکرده.

1- ادر اصل تمام مدارک حقیقی به علت مسائل سیاسی فاش نمی شوند اما هر مدرک فاش شده ای که وجود دارد تنها در صدد گمراه کردن ماست
2-من از شما نخواستم که بگویید می دانید. گفتم اگر می دانید بگویید چه هستند . اما به احتمال بسیار زیاد نمی دانید
3-به علت مسائل شخصی من کل سایت اکسفورد را گشته ام . هیچوقت ما علومی که شما از ان سخن می گویید ندیده ام
4-اعتراف به مغلطه ؟؟؟!!؟؟؟ :stupid:
5-کاملا معلوم است .
به نظرم بهتر است بروید زیارت عاشورا شرکت کنید تا بحث . شما علاقه به نقل دارید و ما به عقل
علم راهی بسوی آفریدگار جهان
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک