رسته‌ها
خلد برین و مسمطات
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 162 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 162 رای
به اهتمام: ح. کوهی کرمانی

اشعار وحشی بافقی شیرین است، به خصوص اشعار عاشقانه او که شیرین تر است و چون با صداقت قلبی، سادگی و ظرافت طبع وحشی بافقی توام می گردد، اشعاری پدیدار می گردد که از ظرافت خاصی برخوردار است.
در اشعار وحشی بافقی، علاوه بر شعرهای عاشقانه، پند و اندرز نیز فراوان به چشم می خورد. وحشی بافقی در غزل و مثنوی استاد بود و سبک خاصی را ابداع نمود که بعد ها مورد توجه شعرای دیگر نیز قرار گرفت. وحشی بافقی علاوه بر مثنوی، غزل ، قصاید، ترجیعات و ترکیبات، مسمطات و رباعیات زیادی نیز دارد که بالغ بر 1500 بیت می شود.
مثنوی خلد برین در پانصد بیتف ناظر و منظور در هفتصد بیت و شیرین و فرهاد در هستصد بیت نیز از او به جای مانده که از جمله آثار ادبی و شاهکارهای شعری به شمار می رود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
97
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
BARDIAKH
BARDIAKH
1389/08/19

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی خلد برین و مسمطات

تعداد دیدگاه‌ها:
34
بهترین و کامل‌ترین چاپ دیوان وحشی بافقی به تصحیح حسین آذران (نخعی) است که انتشارات امیرکبیر چاپ کرده است.

وصیت نامه ی وحشی بافقی
روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد
مرد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید
بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ
جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید
روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد
اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد
روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت :x

خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام / همه ناکامی اما اصل هر کام
خوشا عشق و خوشا عهد خوش عشق / خوشا آغاز سوز آتش عشق
اگر چه آتش است و آتش افروز / مبادا کم که خوش سوزیست این سوز
چه خوش عهدیست عهد عشقبازی / خصوصا اول این جان گدازی
هر آن شادی که بود اندر زمانه / نهادند از کرانه در میانه
چو یکجا جمع شد آن شادی عام / شدش آغاز عشق و عاشقی نام
بتان کاردان خوبان پرکار / در آغاز وفا یارند وخوش یار
ولیکن از دمی فریاد فریاد / که عشق تازه گردد دیر بنیاد

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تورا ... خبر از سرزنش خار جفا نیست تورا
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تورا ... التفاتی به اسیران بلا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تورا ... با اسیر غم خود رحم چرا نیست تورا؟
فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود...
جان من، اینهمه بی باک نمیباید بود...
.
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست ... عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست
.
مدتی شد که در آزارم و میدانی تو ... به کمند تو گرفتارم و میدانی تو
از غم عشق تو بیمارم و میدانی تو ... داغ عشق تو به جان دارم و میدانی تو
خون دل از مژه میبارم و میدانی تو ... از برای تو چنین زارم و میدانی تو
....خرده بر حرف من آزرده مگیر.............
اول آن‌کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس‌که دادم همه‌جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ منِ بی‌سر و سامان دارد
چاره این‌ست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
شد دل‌آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت‌آمیز کسان گوش کند
" وحشی بافقی "
ای منشا دانایی و ای مایه ی هوش
بفرست از انکه تا سحر خوردم دوش
بسیار نه،کم نه ،انقدر بخش که من
هشیار نگردم و نمانم مدهوش (وای شعرهاش عالیه واقعا من عاشق شعراشم)
خلد برین و مسمطات
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک