کسی پشت سرم آب نریخت
نویسنده:
نیلوفر لاری
امتیاز دهید
رمان عاشقانه
بخشی از کتاب:
به هر حال سلما و خانواده اش یک هفته بعد از آنجا اسباب کشی کردند و برای همیشه از ما خدا حافظی کردند و رفتند و من هم هر بار پشت دار قالی می نشستم به یاد او قطره اشکی از گوشه ی چشمم فرو می ریخت...
بیشتر
بخشی از کتاب:
به هر حال سلما و خانواده اش یک هفته بعد از آنجا اسباب کشی کردند و برای همیشه از ما خدا حافظی کردند و رفتند و من هم هر بار پشت دار قالی می نشستم به یاد او قطره اشکی از گوشه ی چشمم فرو می ریخت...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کسی پشت سرم آب نریخت
داستانش خیلی حرص آدمو در میاره یه حال و هوایی داره که به فرهنگ ما ایرونیا به نظر من نزدیک نیست
رمانش هم باید جالب باشه:-(