رسته‌ها
نیای مشترک ما با شامپانزه ها
امتیاز دهید
5 / 3.9
با 224 رای
امتیاز دهید
5 / 3.9
با 224 رای
ریچارد داوکینز می‌گوید با استفاده از شواهد مولکولی و ژنتیکی می دانیم نیای مشترک ما و شامپانزه ها چیزی در حدود پنج تا هفت میلیون سال پیش در آفریقا زندگی می‌کرده است. یعنی حدود نیم میلیون نسل پیش، که از نظر فرگشتی زمان زیادی به شمار نمی‌رود… فرض کنید شما در ساحل اقیانوس هند در جنوب سومالی رو به سمت شمال بایستید و با دست چپ، دست راست مادرتان را بگیرید. به همین شکل مادرتان هم دست مادرش یعنی دست مادربزرگ شما را بگیرد؛ مادربزرگ شما هم دست مادرش را بگیرد و این زنجیره همینطور به سمت غرب امتداد یابد؛ این زنجیره راهش را از کرانهٔ اقیانوس هند به سوی بوته ‌زارهای نواحی مرزی کنیا ادامه می‌دهد. فکر می‌کنید چه قدر باید به راهمان ادامه دهیم تا به جد مشترکمان با شامپانزه ها برسیم؟ این مسیر به طرز شگفت آوری کوتاه است. اگر برای هر شخص یک متر جا در نظر بگیریم، ما در کمتر از پانصد کیلومتری ساحل به جدّ مشترکمان با شامپانزه‌ها می‌رسیم.
هیچ رده بندی طبیعی وجود ندارد که شامپانزه‌ها، گوریل‌ها و اورانگوتان‌ها را شامل شود ولی انسان‌ها را مستثنی سازد. نیای مشترک ما انسانها با شامپانزه‌ها و گوریل‌ها بسیار نزدیکتر [متأخرتر] از نیای مشترک آنها با ایپ‌های آسیایی - اورانگوتان و گیبون - است.
اشکال کار در آنجاست که ما به اشتباه گونه ها را به صورت ناپیوسته و منفصل تقسیم‌بندی می‌کنیم. از دیدگاه فرگشتی در حیات، «میانی»‌ها وجود دارند ولی ما معمولاً برای سهولت در نام‌گذاری علمی گونه‌های زنده می‌گوییم که این گونه‌های میانی منقرض شده‌اند؛ گفتم معمولاً، ولی همیشه اینطور نیست.
پروفسور ریچارد داوکینز، دانشمندی زیست شناس است که آثار بسیاری در زمینه ((فرگشت یا همان تکامل زیستی)) ارائه کرده است.
در این نوشتار قصد داریم معنای بعضی مفاهیم زیست شناسی فرگشتی را بیشتر بشکافیم. برای مثال توضیح دهیم،
شواهد مولکولی یعنی چه؟
نیای مشترک یعنی چه؟
گونه های میانی (انتقالی یا transitional) یعنی چه؟
ایپ ها (ape) چه حیواناتی هستند؟
در این اثر با استفاده از عکس ها، توضیحات و نمودارهای زیست شناسی، ((مفهوم کلی تکامل و به ویژه شواهد تکامل انسان)) را به زبان ساده بررسی کرده‌ایم.
در این کتاب با کاربرد نظریه تکامل در زیست‌شناسی مدرن بیش از پیش آشنا می شوید و پی می برید همانطور که انیشتین پدر فیزیک مدرن است؛ داروین پدر زیست شناسی مدرن است. زیرا اگر زیست‌شناسی مدرن را همچون درخت بدانید تنه این درخت نظریه تکامل است و اگر سابق بر این تکامل بیشتر بر شواهد فسیلی تکیه داشته است امروزه بیشتر بر شواهد ژنتیکی و مولکولی تکیه دارد. در واقع به زبان ساده اساس زیست‌شناسی مدرن، نظریه تکامل و اساس نظریه تکامل، ژنتیک است. شما را به خواندن این کتاب دعوت میکنم.
//
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
22
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Hoshyar
Hoshyar
1389/07/10

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی نیای مشترک ما با شامپانزه ها

تعداد دیدگاه‌ها:
1744
جناب حاج هوشیار
ای بحرالجوهر و عمیق الفکر
ای شجاع پیشتاز
چرا مثل ....ها داد و بیداد میکنید و مظلوم نمایی میکنی حاجی جان
تجاهل یعنی خود را به جهالت زدن! یعنی اینکه وانمود کنی بی خبر هستی... درست مثل کار شما که می گویی: کدام استدلال؟ کی؟ کجا؟
ای دانشمند! ای مظهر ادب! اگر من استدلال کنم که بدن موجودات دارای طرح است و این طرح هر چند تدریجی و تکاملی شکل گرفته باشد مستلزم شعور طراح است؛ من چرت و پرت گفته ام!؟!؟!؟

حرف هم دهان دیگران نذار اخوی ، من فقط گفتم استدلال شما بی اعتبار است و هنوز هم میگویم
این که میگویید مستلزم شعورطراح است گزاف و بی اعتبار است(یعنی موضوعی بزرگ و نیازمند سلسله اثبات هاست،چون گنگ است و مشخص نیست آیا الزامن نیازمند شعور طراح است؟آیا الزامن این شعور طراح ماورائیست؟و بسیاری دیگر.و استدلالی مبنی بر صحت این امر اثبات نشده و نمی شود
امیدوارم خدای جبار و مکار و قهارتان دستش بر سر و روی همه بندگان عاجز و عاجلش باشد
بودا جان! به جای صحبت درباره آن حکیم پرمایه... تو را دعوت می کنم که به عنوان طنز برای خودت و جدی برای خودم فقط در مورد (( استخوان کشکک در پاهای خودت )) تحقیق کنی!!!!
به جان مادر جفتمان کار سختی نیست! صحبت از تکامل چشم و سیستم پالی نکردم!!! برای من که این درسها را کهنه کردم از مفهوم فلسفی نظم و پیچیدگی و هوشمندی و هدفمندی و بالا و پایین و بیرون و درون نگو... هم تو و هم من زبان مشترک هم را می فهمیم... من دوستانه و صادقانه تو رو به تحقیق در مورد (( استخوان کشکک Patella )) دعوت می کنم...
فکر می کنم اگر 50 صفحه در مورد همین یک استخوان بخوانی بیشتر از مفاهیم فلسفی به تو در درک حقیقت کمک خواهد کرد... خواهش میکنم نخوانده و نیندیشیده دعوت را رد نکن...

من که نمیخوام (( بحث کلامی )) کنم!!! که من قانع بشم یا تو؟ تو فقط به همین (( کشکک )) نگاه کن. لمسش کن. به کارکردش به تکاملش به همه جوانبش توجه کن. فکر کن... شاید نتایج جالبی نصیبت بشه...


من هم ساده گفتم،شما استدلالی نکرده اید که کسی بیاید ایرادی بگیرد،


تجاهل یعنی خود را به جهالت زدن! یعنی اینکه وانمود کنی بی خبر هستی... درست مثل کار شما که می گویی: کدام استدلال؟ کی؟ کجا؟
ای دانشمند! ای مظهر ادب! اگر من استدلال کنم که بدن موجودات دارای طرح است و این طرح هر چند تدریجی و تکاملی شکل گرفته باشد مستلزم شعور طراح است؛ من چرت و پرت گفته ام!؟!؟!؟:-(:-(8-)8-)8-)

شما احتمالن از تجربه ی عارفانه ی شخصی و احساسات سخن می گویید،"طرحی در ضمیر شعور برتر هادی" ، این موضوع که می فرمائید هیچ اعتباری ندارد


این یعنی احساس شخصی؟!
شعوری وجود ندارد؟
طرحی وجود ندارد؟
مسیر تکاملی گونه ها وجود ندارد؟
مسیر طرحی ندارد؟!
اینها استدلال نیستند بلکه مشتی اوهام خرافی و شخصی هستند که نیازی نیست شما بیایی و ردشان کنی چون از قبل رد شده اند؟!!!
:)):)):))8-)8-)8-)

من آبرو نمی خواهم و نمی ترسم که با تفکر عمیق، دیگرانی من را متهم به تندرویی و یا تزلزل کنند. من با شهامت آخرین برداشتهای خودم را عنوان کرده ام.
حال اگر تو و امثال تو من را نادان بنامید چه تغییری در (( حقیقت )) اتفاق می افتد؟!! هیچ! حقیقت یکی است و تغییری در آن رخ نخواهد داد. حقیقت از آبروی من مهمتر است.
ساده بگویم. با کدام علم استدلالم را می توانی انکار کنی؟ علمت را به دیگران هم عرضه کن...

من هم ساده گفتم،شما استدلالی نکرده اید که کسی بیاید ایرادی بگیرد،شما احتمالن از تجربه ی عارفانه ی شخصی و احساسات سخن می گویید،"طرحی در ضمیر شعور برتر هادی" ، این موضوع که می فرمائید هیچ اعتباری ندارد،و اگر می توانید آن را اثبات کنید می توانید به نام خود ثبتش کنید موفق باشید،همچنین این وظیفه ی شماست که اثبات کنید نه من بیایم یک موضوع بی اعتبار را رد کنم
ببخشید دوست محترم. میشه سؤال کنم از کجا به عوامانه بودنش چنین مطمئن هستید؟! از روی تفکر عالمانه خودتان و یا از روی تفکر عوامانه؟!
صرف (( عوامانه نامیدن )) عقاید دیگران که رسم مباحثه منطقی نیست!! این کار درست مثل (( فحش دادن و در رفتن )) می ماند. (( مرد میدان باش و بایست و منطقت را بگو نه اینکه ناسزای محترمانه بگی و بروی!!! ))
برادر جان!

این پاسخ هیج ربطی به نوشته من نداشت،من نمی دانم باور شما چیست و همچنین باوری را عوامانه! ننامیدم
گفتم این عبارت اسمی گزاف و "عوام فریبانه" است
شما چه در جبهه ی ناباوران . و چه حالا باورمندها به این سبک نوشتار و رویکرد مباحثه عادت دارید،هر بیانه ای سزاوار پاسخ نیست

با تمام احترام این عبارت اسمی پر رنگ شده به طرز فجیعی یک موضوع بی اعتبار و عوام فریبانه است و مهم نیست از دهان چه کسی خارج شود.این تنها نظر من نیست،بلکه از نظر علمی که هیچ ، از نظر فلسفی و منطقی هم یک عبارت اسمی گزاف و عامیانست

ببخشید دوست محترم. میشه سؤال کنم از کجا به عوامانه بودنش چنین مطمئن هستید؟! از روی تفکر عالمانه خودتان و یا از روی تفکر عوامانه؟!

ساده بگویم. با کدام علم استدلالم را می توانی انکار کنی؟ علمت را به دیگران هم عرضه کن...
صرف (( عوامانه نامیدن )) عقاید دیگران که رسم مباحثه منطقی نیست!! این کار درست مثل (( فحش دادن و در رفتن )) می ماند. (( مرد میدان باش و بایست و منطقت را بگو نه اینکه ناسزای محترمانه بگی و بروی!!! ))
برادر جان!
هیچ انسان با سوادی، از جمله هیچ دانشمند بیولوژیستی نمی تواند منکر (( طرح طی شده در مسیر تکاملی )) آن هم مختص برای هر گونه باشد

و شما داری میگید این طرح طی شده توسط آن شعور لایزال! که همان خدای ادیان باشد هدایت و کنترل می شود؟و یا ممکنه عوامل دیگه ای دخیل باشند؟هنوز کسی تمام پاسخ های دنیا رو در دست ندارد و این باعث این نمیشه که به ابهامات عامیانه ایمان بیاریم
من حرفهای چندین دانشمندای بیولوژیست شاخص رو شنیدم و هیچ اشاره ای به این عوامل بیرونی مبهم نداشتند.
وگرنه 4.5 میلیارد سال پیش ساختاری به نام (( چشم انسان )) در عالم ماده روی کره زمین نبوده... اما طرحی در ضمیر شعور برتر هادی وجود داشته که جریان به سمت (( تکامل تدریجی جهت شکل گیری چشم مختص به هر گونه )) هدایت کرده...

با تمام احترام این عبارت اسمی پر رنگ شده به طرز فجیعی یک موضوع بی اعتبار و عوام فریبانه است و مهم نیست از دهان چه کسی خارج شود.این تنها نظر من نیست،بلکه از نظر علمی که هیچ ، از نظر فلسفی و منطقی هم یک عبارت اسمی گزاف و عامیانست
در نوشته های دیگر دوستان هم استفاده و تعبیر شخصی از مفاهیم برای نتیجه ی دلخواه شاخص هست
(یک مطلب دوستانه هم به دوست قدیمی هوشیار : نمی دونم کسی این حرفها رو به شما زده قبل از من یا نه،اما ممکنه این رفتارها و نوشته های شما یا تظاهر باشه و یا شاید هم ممکنه این موضوع برای شما اتفاق افتاده باشه،به هر حال به نظر من عمدتن انسانها تغییر نمیکنند،کسانی که فکر میکنند تغییر کرده اند تنها خودشون رو پیدا میکنند،شما در نوشته ها و نظراتت افراط و تفریط زیادی رو نشون میدادید و این یعنی هر نتیجه ای برای شما قابل پیش بینیه و صادقانه بگم این رویکرد به نظر من یعنی شما به دنبال روندی بودید که با تجربه ی یک نقطه نظر مقابل ، ابهامات فکریتان را رفع کنید که به دنیای مطمئن خود برگردید،در دستگاه علم و منطق آرامش روانی انسان تامین نمی شود بلکه این یک موضوع جدایی هست،و ظاهرن شما سعی داشتید که ازین دو برای آرامش روانتان استفاده کنید که منجر به این نتیجه شد)
در مورد واقعیتهای خارج از ذهن و تصورات ذهنی باید مساله ای را عنوان کنم. ذهن انسان توانایی های خارق العاده ای در خود دارد که او را قادر میسازد تا بتواند از محرکهای خارجی تصوراتی خلق کند که وجود خارجی ندارند. با چند مثال این موضوع را بیشتر شرح میدهم
مثلا فرض کنید شخصی به اسمان نگاه میکند و در حالیکه تکه ابری را نشان میدهد میگوید: این تکه ابر شبیه یک گربه است، آن یکی شبیه آهوست و دیگری مثلا شبیه سنجاب
اما در واقع هیچکدام اینها نیست، تکه های ابر در واقع از تجمع میلیاردها ملکول بخار آب و یخ که بطور تصادفی کنارهم قرار گرفته اند تشکیل شده، ملکولهای مستقلی که جز نیروی جاذبه بین ملکولی ارتباط مستقلی نمیتوان بین آنها یافت و به تنهایی هیچ مفهوم و معنایی ندارند. با یک هواپیما میتوان به میان ابرها رفت و پی برد آنها چیزی جز بخار پراکنده نیستند. نه شکلی در کار است و نه گربه ای
آنچه واقعی است ملکولهای پراکنده بخار آب ست و بقیه تصوراتی ذهنی
حال فرض کنید با استفاده از مثال بالا به یک تابلوی نقاشی یا یک عکس نگاه میکنید، تصویر خود یا یکی از آشنایان را میبینید. ناخوداگاه لبخندی از دیدن عکس بر لبانتان جاری میشود و یاد خاطره ای می افتید. راستی واقعیت چیست؟ آیا آن تصویری که میبینید واقعی است یا تصوری ذهنی؟
تابلوی نقاشی یا عکس در خارج از ذهن تنها تجمع بی معنای میلیاردها نقاط رنگی است که بر کاغذی نقش بسته و به تنهایی هیچ معنا و مفهومی ندارند. آنچه ما آنرا تصویر میپنداریم و به آن هویت میدهیم تنها یک برداشت ذهنی از محرک خارجی است و الا در خارج از ذهن هر تصویری بی معناست
صدا و موسیقی هم بدین گونه هستند، در خارج از ذهن تنها ارتعاشات ملکولهای هوا و انرژی جنبشی ملکولها واقعیست که انها هم به تنهایی هیچ مفهوم و معنایی ندارند. این ذهن ماست که به آنها هویت واحدی میدهد و این ارتعاشات را به موسیقی تعبیر میکند
اگر میبینید از کنار هم قرار گرفتن میلیاردها نقطه رنگی در کنار هم هویت واحدی بنام تصویر یا عکس شکل میگیرد نباید تصور کرد که از جسم مرکب به جسم بسیط و واحد رسیده ایم، بسیط بودن این هویت ناشی از تصورات ذهنی ناظر هوشمندست،
همچنین نمیتوان نتیجه گرفت که از ترکیب میلیاردها نقطه رنگی به خاصیت جدیدی بنام تصویر واحد رسیده ایم که در تک تک عناصر سازنده نیست یا از نواختن گیتار به موسیقی ای رسیده ایم که در توان تک تک ملکولها نیست
مثلا تلویزیون سیستمی است که خاصیت تشعشع فوتونهای نورانی را بشکل هدفمند و هوشمندانه بر روی صفحه تصویر بشکلی قرار میدهد تا با یک شبیه سازی ساده ذهن و مغز مارا آنگونه فریب دهد تا گمان کنیم در حال تماشای فیلمی واقعی هستم و صدایی میشنویم. به شکلی که آنقدر در این میلیاردها نقاط نورانی و پراکنده صفحه تصویر غرق میشویم که با دیدن صحنه ای اشک در چشمانمان جاری میشود یا در صحنه ای میخندیم . اینها همه شبیه سازی برای فریب مغز انسان است، هیچکدام واقعی نیست و الا همان تلویزیون را روبروی یک سگ قرار دهید چیزی جز برفک نمیبیند
ذهن یک حیوان مانند سگ قادر به تشخیص تصاویر تلویزیونی بدلیل سرعت پایین آن نیست و همه تصویر را نقاط پراکنده برفکی و بی ارتباط با هم میبیند، در واقع سگ واقعی تر از انسان تلویزیون را میبیند

در تشابه سازی سیستمهای مرکب و رسیدن به خاصیتی واحد و بسیط باید مراقب بود که به دام تصورات ذهنی نیفتاد و مرز واقعیت و پندار را مشخص کرد، این مرز اغلب اوقات روشن و واضح نیست
مثال گیتار و موسیقی هم اینگونه است، موسیقی خاصیت جدیدی نیست که توسط گیتار تولید شود ، صدا و موسقی تصورات ذهنی از محرکهای خارجی هستند که در خارج از ذهن نه هویتی دارند و نه وجود
(دارک شادوو): اما یک نکته اینجا وجود دارد. شما صدای نهایی گیتار را بعنوان یک مشخصه در نظر بگیرید ( مثل هوش که حالت نهایی کار تعداد زیادی سلول است را در نظر میگیرید).حالا اگر به مغز هم مثل یک ماشین (گیتار) نگاه کنید می توانید تمام این موارد را تکرار کنید.اگر شما صدای نهایی گیتار را در نظر داشته باشید هیچگاه با نصف گیتار قادر به تولید آن نیستید. همینطور که در سلولهای مغز نمیتوانید هوشمندی نهایی را مشاهده کنید! اگر تنها صدای نهایی را در نظر داشته باشیم خاصیتی را در نظر گرفته ایم که در عناصر سازنده ی گیتار وجود ندارد.

دوست خوب من، سیستم ها معمولا هدفمند هستند، یعنی عناصر بشکلی در کنار هم قرار میگیرند تا خاصیتی از خواص ذاتی یک یا چند عنصر را تقویت و جهتدار نمایند، سیستمها خاصیت جدیدی خلق نمیکنند بلکه خواص موجود را در جهتی خاص هماهنگ میسازند. مثلا بعلت گردش الکترونها بدور هسته یک میدان مغناطیسی حول هر اتم را فرا میگیرد، حال اگر این میدانهای پراکنده و آشفته را بشکلی هم جهت کنیم میتوانیم میدان یکنواخت و قویتری بنام اهن ربا بسازیم که بظاهر خواص جدیدی دارد در حالیکه اینطور نیست، آهنربا همان خواص قبلی را بشکل تقویت شده دارد نه بیشتر
گیتار هم سیستمی است هدفمند که بشکل هوشمندانه ای طراحی شده تا ارتعاشات ملکولهای هوا را هماهنگ و جهتدار نماید، با شکستن گیتار ، شما سیستم را از کار انداخته اید. صدا از خواص ذاتی ملکولهای هوا یا گیتار نیست بلکه "صدا" و "موسیقی" تلقی و برداشت ذهنی ما از این ارتعاشات است و الا در خارج از ذهن نه صدایی وجود دارد و نه موسیقی ای
همین گیتار در خلاء با تمام خواص و توانایی اش بدلیل نبودن هوا هیچ صدایی تولید نمیکند
حالا سوالی از شما دارم. آیا یک بلندگو بخودی خود میتواند صدای گیتار را تولید کند؟! خیر.شما شبیه سازی نکرده اید.صدایی که از بلندگو میشنوید همچنان صدای گیتار است.شما تنها مسیر انتقال صدا را تغییر داده اید.چون یک گیتار در جایی نواخته شده و شما صدای ضبط شده از آن را مجدد پخش میکنید.اگر شما صدای نهایی گیتار را یک مشخصه ی منحصر بفرد در نظر بگیرید، هیچگاه با هیچ وسیله ی دیگری قادر نیستید همان صدا را مجددا و بدون استفاده از همان گیتار بوجود بیاورید!( حتی عناصر سازنده هم قادر نیستند مقدار کمی از همین مشخصه را تولید کنند.)

دوست عزیز، برای شبیه سازی صدا من هیچ نیازی به گیتار ندارم، در واقع صدا و موسیقی برداشتهای ذهنی یک ناظر هوشمند است و میتوان با یک شبیه سازی ساده ، مغز این ناظر هوشمند را فریب داد، با طراحی یک دستگاه ارگ الکترونیکی میتوان بدون نیاز به هیچ ادوات موسیقی همان صداها را شبیه سازی کرد، نیازی به نواختن و ضبط صدا نیست. اصلا حتی بدون اینکه نیازی به ارتعاشات ملکولهای هوا یا هر نوع دستگاه موسیقی باشد میتوان فقط با وارد کردن جریانهای موزون الکتریکی به قسمت حلزونی گوش ، مغز را فریب داد و ناظر گمان کند که صدایی میشنود یا موسیقی ای نواخته میشود در حالیکه در اطراف او کاملا میتواند سکوتی مطلق حکمفرما باشد
تمام اینها تصورات ذهنی است، فقط باید قادر بود که تصورات ذهنی را از واقعیات خارجی تفکیک کرد
دارک شادوو عزیز:
نظر من منظورتان را درست بیان کردید.اما من بیشتر به بخش "چرا هوش حاصل کار تعدادی سلول است" جواب دادم.
اگر ما درجه ی هوشیاری بعنوان مثال 100 سلول را 100 درنظر بگیریم بنابراین 1 سلول باید 1 درجه هوشیاری داشته باشد.این 1 درجه هوشیاری همان عملیات ساده ای است که سلول انجام میدهد.بنابراین این هوش نهایی که مورد نظر شماست حاصل همکاری تعداد بسیار زیادی از همین عملیات ساده است.بنابراین این هوش خودش یک ماهیت مجزا ندارد و در واقع مرکب است.بنابراین اگر آن را به واحدهای تشکیل دهنده تجزیه کنیم به همان درجه ی 1 هوشیاری میرسیم.در مورد شخصیت که قبلا بحثی نداشتیم و برای اولین بار از جانب شما مطرح شد.
فکر میکنم مشکل در این باشد که شما درجه ی 100 هوشیاری را در نظر دارید و چون این درجه از هوشیاری به اندازه ی کافی پیچیده است و ما قادر نیستیم آن را براحتی به قسمتهای جزئی تری تقسیم کنیم ، بنظر شما میرسد که هوشیاری غیر قابل تجزیه، به موارد جزئی تری است.خود فرآیند هوشیاری هم از گامهایی تشکیل شده و اگر قرار باشد یک هویت مجزا و غیر مادی داشته باشد دیگر نیازی به مغز ندارد!اگر هوشیاری بصورت غیر مادی و مجزا وجود دارد چرا شاهد یک درجه ی هوشیاری بین یک مغز کامل (با تمام سلولهایش) و یک سلول (با عملیات ساده اش) برابر نیست؟

منظور من از بسیط بودن هوشیاری در واقع شخصیت موجود هوشمند ست، فرض کنید که از همکاری میلیاردها سلولهای مغزی موجود هوشمندی پابه عرصه حضور میگذارد، این موجود هوشمند دارای شخصیتی است که بسیط و غیر قابل تقسیم است، این شخصیت بسیط فرق نمیکند که از حاصل میلیاردها سلول یک موجود پرسلولی با درجه هوش بالا حاصل شده باشد یا از یک تک یاخته ای با درجه هوش پایین، در هر حالت شخصیت موجود هوشمند غیرقابل تقسیم به اجزاء کوچکترست. مثلا با تقسیم سلولهای مغز من نمیتوان شخصیت مرا تقسیم کرد
این شخصیت هوشمند چیزی ورای واکنش سلولهای مغزی است زیرا بسیط و مجرد میباشد. اگر هم اکنون به درون شخصیت خود لحظه ای نظر افکنید میبینید که ارتباط شما (شخصیت یا نفس درونی شما) با اندام و اعضای بدنتان بنحوی است که شما آگاهانه خود را چیزی ورای این اندام و اعضاء میبینید. مثلا شما اندام را "خود" نمیدانید بلکه در "تملک خود" میدانید، مثلا میگویید "دست من"، "سر من"، "قلب من" ، بسادگی مشخص است که شما خود را سرو دست نمیدانید که با از دست دادن قسمتی از اعضاء چیزی از شخصیت و نفسانیت شما کم شود
در درون خود اگر دقیق شوید میبینید شما با تمام تغییرات و تحولات همان "خود" کودکی یا نوجوانی هستید، ممکن است افکار و احساسات شما تغییر کند اما شما بنفسه همان "خود" گذشته هستید، شخصیت دیگری بر جای شما ننشسته!
پس شخصیت نمیتواند مرکب و قابل تقسیم باشد، اگر اینگونه است پس حاصل فعالیتهای میلیاردها سلول نیست، نه شخصیت تک یاخته ای قابل تقسیم است و نه شخصیت پر سلولی
دوست عزیزم دارک شادو
متوجه منظور شما هستم ولی مقایسه شما درست نبود و رنگ و بوی تمسخر داشت و من از این بابت ناراحت شدم ...
من هم دلایل ام را قبلا گفتم که چرا جهان به خدا نیاز دارد ...
دارک شادوی عزیز الان که دارم این مطلب را برای شما تایپ میکنم مطلبی را با خودکار روی کارت پستال برای نامزدم که فردا تولدش است نوشتم
شما بگویید این کار را با دست راستم انجام دادم یا با دست چپ؟؟؟
نیای مشترک ما با شامپانزه ها
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک