رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر شما صاحب حقوق مادی این کتاب هستید، می‌توانید اجازه نشر رایگان نسخه الکترونیکی آن را به ما بدهید یا آن را از طریق کتابناک به فروش برسانید.
برای اطلاعات بیشتر صفحه «شرایط و قوانین فروش» را مطالعه کنید.

خاطرات آیت الله خلخالی: اولین حاکم شرع دادگاه های انقلاب

خاطرات آیت الله  خلخالی: اولین حاکم شرع دادگاه های انقلاب
امتیاز دهید
5 / 2.7
با 412 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 2.7
با 412 رای
.
محمد صادق صادقی گیوی معروف به خلخالی(۱۳۰۵-۱۳۸۲)، روحانی شیعه و حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب پس از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ بود. وی در گیوی از توابع شهرستان خلخال متولد شد. وی ۱۴ سال شاگرد سید روح‌الله خمینی در کلاس‌های دروس مذهبی بود. خلخالی در آذر سال ۱۳۸۲ بر اثر بیماری قلبی درگذشت.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
ramin12345
ramin12345
1389/06/23
درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی خاطرات آیت الله خلخالی: اولین حاکم شرع دادگاه های انقلاب

تعداد دیدگاه‌ها:
109
چون بر راستای بال نظر کرد گفت از ماست که بر ماست
با احتراما به تمامی کسانی که منتقد جناب آقای خلخالی هستند اما در روزگار فعلی تنها راه مبارز با مواد مخدر که ریشه نسل ایرانی را هدف قرارداده اعدام توزیع کنندگان است اما از آنجا که توزیع کنندگان خودی نمی باشند راه حل های جناب آقای خلخالی چاره ساز نیست.
رفقا میتوانند کتاب را با حجم 3.8 مگ از لینک زیر دریافت کنند .
http://www.4shared.com/office/Uh_Z8ad1/Sadegh_Khalkhali-Matn_Kamel_Kh.html?
:x
من این کتاب رو خوندم شکی ندارم او بیمار روانی بوده
دریغا! دریغا که اگر عشق به کار می بود هرگز ستمی در وجود نمی آمد که به عدالتی نابه کارانه از آن دست نیازی پدید افتد!
این است گورستانی که آسمان از عدالت ساخته است !

همین کافیست برای نقد این کتاب و این برادر کشی ها که میکنیم.
خدا رحمت کند شاملو را که یک انسان کامل بود؛ آقای Arshaviz به شما هم خداوند عمر با عزت دهد، خیلی به جا بود این گفتگو بین زمین و انسان.
مناسب اینجا هم هست؛
گفتگوی زمین و انسان (شاملو)
پس آنگاه زمین به سخن در آمد و آدمی خسته و تنها و اندیشناک بر سر سنگی نشسته بود پشیمان از کرد و کار خویش؛ و زمین به سخن در آمده با او چنین می گفت :
به تو نان دادم من و علف به گوسفندان و به گاوان تو و برگهای نازک طره که قاتق نان کنی
انسان گفت : می دانم...
...زمین به پاسخ او چنین گفت : می دانستم ، و تو را من پیغام کردم از پس پیغام به هزار آوا که دل از آسمان بردار که وحی از خاک می رسد ، پیغامت کردم از پس پیغام که مقام تو جایگاه بندگان نیست که در این گستره پادشاهی تو و آنکه تو را به پادشاهی برداشت نه عنایت آسمان که مهر زمین است !
...تو را آموختم من که به جستجوی سنگ آهن و روی سینه عاشقم را بردری و اینهمه از برای آن بود تا تو را از نوازش پرخشونتی که از دستانت چشم داشتم افزاری به دست داده باشم! اما تو روی از من برتافتی که آهن و مس را از سنگپاره کشنده تر یافتی که هابیل را در خون کشیده بود و خاک را از قربانیان بدکنشی های خویش بارور کردی !
آه زمین تنها مانده ، زمین رها شده با تنهائی خویش!
انسان زیر لب گفت : تقدیر چنین بود ، مگر آسمان قربانی نمی خواست ؟
نه که مرا گورستانی میخواهد ، (چنین گفت زمین ) ، و تو بی احساس عمیق سرشکستگی چگونه از تقدیر سخن می گوئی که جز بهانه تسلیم بی همتان نیست ، آن افسونکار به تو می آموزد که عدالت از عشق والاتر است ، دریغا! دریغا که اگر عشق به کار می بود هرگز ستمی در وجود نمی آمد که به عدالتی نابه کارانه از آن دست نیازی پدید افتد!
آنگاه چشمان تو را بربسته شمشیری در کفت می گذارم ، هم از آهنی که من به تو دادم تا تیغه گاوآهن کنی :
این است گورستانی که آسمان از عدالت ساخته است !
دریغا ! دریغا ! ویرانگی حاصلی که منم !
"" شما تووی اتاق کارش چیکار داشتی کلک!!
همیشه صف اول نمازمیخواند ضالین را چنان میکشید که انگار سوزنش گیر کرده است روی پیشانیش جای مهر حک شده بود .
زمانیکه او را با 5 زن لخت در اتاق کارش گرفتم فقط گفتم الفاتحه به این مردم .
خاطرات آیت الله  خلخالی: اولین حاکم شرع دادگاه های انقلاب
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک