رند شیراز
نویسنده:
حسین جمالی پور
درباره:
حافظ
امتیاز دهید
رمانی با مضمون اگزیستانسیال مبتنی بر احوالات و زندگی حافظ
از متن کتاب:
بیش از نه ماه است که راهی را می روم. راهی تاریک که در آن فقط دور شدن از وضعیت هولناک شهری که در آن زندگی می کردم برایم مهم بود. شاید بهتر است بگویم پیمودن راه برایم مهم بود و دیگر هیچ.
ترس از تفتیش عقاید توسط کلیسا و آن حوادث تلخی که در شهر برای بعضی از مردم رخ داد هنوز در ذهن و ضمیرم حضور دارد و از آن دلگیرم. وقتی یاد آن روزهایی می افتم که با ترس و دلهره کتابهای مایستر اکهارت را میخواندم و یا گاهی کتابهای توماس آکوئینی که از ابن سینای ایرانی متاثر بود را ورق می زدم، چنان تنم می لرزد که هر لحظه احساس می کنم ممکن است مصائب و رنج هایش دوباره مثل آوار بر سرم بریزد. با این حال آن روزها فضیلتی نیز به همراه داشت و آن این بود که روحم به محض کشف یک مسئله علمی یا معنوی چنان سرشار از ذوق می شد که از وصف خارج بود.
عجیب بود؛ تجربه هایی هم زمان از دل ترسهای عمیق، ذوق و شوری بی حد و حساب بیرون می زد. چشمه ای بود زلال که از دل خاکسترهای وجودم می جوشید. از دل آتش ترس که وجودم را می سوزاند، شور زندگی سر بیرون می آورد.
آری چنین حالات متناقضی را هم زمان تجربه می کردم. آن هم در فضای شهری که بسیار وحشتناک بود. هر لحظه ممکن بود برای تفتیش عقاید سراغم بیایند و یا کتاب هایی که می خوانم را بررسی کنند. از آنجایی که جوان هستم و سری پر از شور و شوق دارم، تصمیم گرفتم این وضع را به بهای آرامش بیشتر تغییر دهم...
از متن کتاب:
بیش از نه ماه است که راهی را می روم. راهی تاریک که در آن فقط دور شدن از وضعیت هولناک شهری که در آن زندگی می کردم برایم مهم بود. شاید بهتر است بگویم پیمودن راه برایم مهم بود و دیگر هیچ.
ترس از تفتیش عقاید توسط کلیسا و آن حوادث تلخی که در شهر برای بعضی از مردم رخ داد هنوز در ذهن و ضمیرم حضور دارد و از آن دلگیرم. وقتی یاد آن روزهایی می افتم که با ترس و دلهره کتابهای مایستر اکهارت را میخواندم و یا گاهی کتابهای توماس آکوئینی که از ابن سینای ایرانی متاثر بود را ورق می زدم، چنان تنم می لرزد که هر لحظه احساس می کنم ممکن است مصائب و رنج هایش دوباره مثل آوار بر سرم بریزد. با این حال آن روزها فضیلتی نیز به همراه داشت و آن این بود که روحم به محض کشف یک مسئله علمی یا معنوی چنان سرشار از ذوق می شد که از وصف خارج بود.
عجیب بود؛ تجربه هایی هم زمان از دل ترسهای عمیق، ذوق و شوری بی حد و حساب بیرون می زد. چشمه ای بود زلال که از دل خاکسترهای وجودم می جوشید. از دل آتش ترس که وجودم را می سوزاند، شور زندگی سر بیرون می آورد.
آری چنین حالات متناقضی را هم زمان تجربه می کردم. آن هم در فضای شهری که بسیار وحشتناک بود. هر لحظه ممکن بود برای تفتیش عقاید سراغم بیایند و یا کتاب هایی که می خوانم را بررسی کنند. از آنجایی که جوان هستم و سری پر از شور و شوق دارم، تصمیم گرفتم این وضع را به بهای آرامش بیشتر تغییر دهم...
آپلود شده توسط:
Kandooo
1404/06/25
دیدگاههای کتاب الکترونیکی رند شیراز