خانه کج
نویسنده:
آگاتا کریستی
مترجم:
مینو بامداد
امتیاز دهید
در پیچ و خم یک عمارت قدیمی، اسراری نهفته است که تنها دیوارهایش شاهد آن بودهاند. «خانه کج» یکی از شاهکارهای کمتر شناختهشده آگاتا کریستی، ملکه بیچون و چرای داستانهای جنایی، داستانی است که خود نویسنده آن را یکی از بهترین آثارش میدانست.
وقتی آریستید لئونیدس، پدربزرگ ثروتمند و قدرتمند خانواده، به طرز مشکوکی میمیرد، همه اعضای خانواده که زیر یک سقف زندگی میکنند، مظنون هستند. چارلز هیوارد، کارآگاه آماتور و نامزد سوفیا، نوه آریستید، خود را در میان خانوادهای عجیب و غریب مییابد که هر کدام رازی پنهان دارند.
برخلاف بسیاری از داستانهای کریستی، این بار نه پوآرو حضور دارد و نه مارپل. در عوض، خواننده با خانوادهای پیچیده و روابط درهمتنیده آنها روبرو میشود که در خانهای کج و معوج زندگی میکنند - نمادی از شخصیتهای نامتعادل و رازهای تاریکشان.
کریستی در این اثر با مهارت تمام، از ضربالمثل «خانه کج و معوج، ساکنان کج و معوج» الهام گرفته و داستانی خلق کرده که پایان شوکهکننده آن، حتی خوانندگان حرفهای داستانهای جنایی را غافلگیر میکند. پایانی که شاید یکی از جسورانهترین و تکاندهندهترین پایانبندیهای تمام آثار کریستی باشد.
برگرفته از متن کتاب:
اواخر جنگ در مصر برای اولین بار با سوفیا آشنا شدم. او در یکی از دوایر وزارت امور خارجه، شغل اجرائی مهمی داشت. اولین شناختم از او در رابطه با امور اداری بود، ولی بزودی قابلیتش که موجب ترفیع او به چنین مقامی در حین جوانی او فقط بیست و دو سال داشت شده بود مرا به تحسین واداشت.
گذشته از قیافه ای بسیار خوش آیند، ذهنی روشن و شوخ طبعی گزنده ای داشت که بنظرم دلچسب بود. صحبت با او بطرز خارق العاده ای راحت بود و ما از شام خوردن و هرازگاهی رقصیدن با هم لذت می بردیم. همه اینها را می دانستم؛ زمانیکه در آخر جنگ ماموریت شرق گرفتم چیز دیگری فهمیدم که سوفیا را دوست دارم و می خواهم با او ازدواج کنم.
زمانی که این موضوع را کشف کردم در رستوران «شپرد» شام می خوردیم. دانستن آن تعجبی بهمراه نداشت، بلکه بیشتر شناخت حقیقتی بود که مدتها با آن انس گرفته بودم. به او با دید تازه ای می نگریستم و چیزی می دیدم که زمانی دراز می دانستم. همه چیز او را دوست داشتم. موهای تیره موجدار که مغرورانه از بالای پیشانیش سرچشمه می گرفتند، چشمهای آبی شفاف، چانه کوچک چهارگوش مصمم و بینی صاف و همچنین کت و دامن خوش برش خاکستری روشن که با بلوزی سفید و آهار زده بتن داشت...
وقتی آریستید لئونیدس، پدربزرگ ثروتمند و قدرتمند خانواده، به طرز مشکوکی میمیرد، همه اعضای خانواده که زیر یک سقف زندگی میکنند، مظنون هستند. چارلز هیوارد، کارآگاه آماتور و نامزد سوفیا، نوه آریستید، خود را در میان خانوادهای عجیب و غریب مییابد که هر کدام رازی پنهان دارند.
برخلاف بسیاری از داستانهای کریستی، این بار نه پوآرو حضور دارد و نه مارپل. در عوض، خواننده با خانوادهای پیچیده و روابط درهمتنیده آنها روبرو میشود که در خانهای کج و معوج زندگی میکنند - نمادی از شخصیتهای نامتعادل و رازهای تاریکشان.
کریستی در این اثر با مهارت تمام، از ضربالمثل «خانه کج و معوج، ساکنان کج و معوج» الهام گرفته و داستانی خلق کرده که پایان شوکهکننده آن، حتی خوانندگان حرفهای داستانهای جنایی را غافلگیر میکند. پایانی که شاید یکی از جسورانهترین و تکاندهندهترین پایانبندیهای تمام آثار کریستی باشد.
برگرفته از متن کتاب:
اواخر جنگ در مصر برای اولین بار با سوفیا آشنا شدم. او در یکی از دوایر وزارت امور خارجه، شغل اجرائی مهمی داشت. اولین شناختم از او در رابطه با امور اداری بود، ولی بزودی قابلیتش که موجب ترفیع او به چنین مقامی در حین جوانی او فقط بیست و دو سال داشت شده بود مرا به تحسین واداشت.
گذشته از قیافه ای بسیار خوش آیند، ذهنی روشن و شوخ طبعی گزنده ای داشت که بنظرم دلچسب بود. صحبت با او بطرز خارق العاده ای راحت بود و ما از شام خوردن و هرازگاهی رقصیدن با هم لذت می بردیم. همه اینها را می دانستم؛ زمانیکه در آخر جنگ ماموریت شرق گرفتم چیز دیگری فهمیدم که سوفیا را دوست دارم و می خواهم با او ازدواج کنم.
زمانی که این موضوع را کشف کردم در رستوران «شپرد» شام می خوردیم. دانستن آن تعجبی بهمراه نداشت، بلکه بیشتر شناخت حقیقتی بود که مدتها با آن انس گرفته بودم. به او با دید تازه ای می نگریستم و چیزی می دیدم که زمانی دراز می دانستم. همه چیز او را دوست داشتم. موهای تیره موجدار که مغرورانه از بالای پیشانیش سرچشمه می گرفتند، چشمهای آبی شفاف، چانه کوچک چهارگوش مصمم و بینی صاف و همچنین کت و دامن خوش برش خاکستری روشن که با بلوزی سفید و آهار زده بتن داشت...
آپلود شده توسط:
راحیل
1404/02/03
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خانه کج