خلاصه کتاب به سوی فانوس دریایی
نویسنده:
ویرجینیا وولف
امتیاز دهید
خلاصه کتاب «به سوی فانوس دریایی» (To the Lighthouse) جمعبندی اثر برجسته «ویرجینیا وولف» (Virginia Woolf)، نویسنده انگلیسی است که در سال ۱۹۲۷ منتشر شد. این رمان که یکی از شاهکارهای ادبیات مدرن به شمار میرود، داستان خانواده رمزی را روایت میکند که تعطیلات خود را در جزیرهای در اسکاتلند میگذرانند. وولف در این کتاب با استفاده از تکنیک جریان سیال ذهن، به کاوش در روابط انسانی، گذر زمان و ماهیت هنر میپردازد. این رمان که به شدت تحت تاثیر مرگ والدین نویسنده نوشته شده، به یکی از تاثیرگذارترین آثار قرن بیستم تبدیل شده است.
بخشی از کتاب به سوی فانوس دریایی:
«لیلی بریسکو بر روی بوم خم شده بود و با دقتی وسواسگونه رنگها را در هم میآمیخت، گویی که تمام دنیا در همین آمیختن رنگها خلاصه شده بود. انگشتانش با ظرافت روی بوم میرقصیدند و سعی میکردند آن حس گریزپایی را که همیشه از او فرار میکرد، به تصویر بکشند. چیزی در عمق وجودش میدانست که این تابلو هرگز کامل نخواهد شد، اما این حقیقت تلخ نمیتوانست جلوی اشتیاقش را برای خلق بگیرد. گاهی سرش را بالا میآورد و به خانم رمزی که روی صندلی حصیری نشسته بود نگاه میکرد، سعی میکرد آن جوهره اصلی شخصیتش را درک کند، آن چیزی که او را به موجودی این چنین پیچیده و در عین حال محبوب تبدیل کرده بود. خانم رمزی همیشه برای او معمایی بود که باید حل میشد، تصویری که باید کامل میشد، و شاید همین راز سر به مُهر بود که لیلی را این چنین مجذوب نقاشی کردن او میکرد.
در همین لحظات غرق در اندیشه و رنگ بود که صدای قدمهای سنگین آقای رمزی را از پشت سر شنید، صدایی که همچون موجی ناخوانده تمرکزش را برهم میزد. همیشه همینطور بود؛ درست وقتی که احساس میکرد به چیزی نزدیک شده است، به حقیقتی که در پس ظاهر اشیاء پنهان شده، کسی از راه میرسید و رشته افکارش را پاره میکرد. اما این بار تصمیم گرفت اجازه ندهد حضور او مانع کارش شود. قلممو را محکمتر در دست گرفت و به نقاشی ادامه داد، در حالی که صدای زمزمههای آقای رمزی که شعری از تنیسون را زیر لب میخواند، در نسیم ملایم دریا پراکنده میشد.»
بخشی از کتاب به سوی فانوس دریایی:
«لیلی بریسکو بر روی بوم خم شده بود و با دقتی وسواسگونه رنگها را در هم میآمیخت، گویی که تمام دنیا در همین آمیختن رنگها خلاصه شده بود. انگشتانش با ظرافت روی بوم میرقصیدند و سعی میکردند آن حس گریزپایی را که همیشه از او فرار میکرد، به تصویر بکشند. چیزی در عمق وجودش میدانست که این تابلو هرگز کامل نخواهد شد، اما این حقیقت تلخ نمیتوانست جلوی اشتیاقش را برای خلق بگیرد. گاهی سرش را بالا میآورد و به خانم رمزی که روی صندلی حصیری نشسته بود نگاه میکرد، سعی میکرد آن جوهره اصلی شخصیتش را درک کند، آن چیزی که او را به موجودی این چنین پیچیده و در عین حال محبوب تبدیل کرده بود. خانم رمزی همیشه برای او معمایی بود که باید حل میشد، تصویری که باید کامل میشد، و شاید همین راز سر به مُهر بود که لیلی را این چنین مجذوب نقاشی کردن او میکرد.
در همین لحظات غرق در اندیشه و رنگ بود که صدای قدمهای سنگین آقای رمزی را از پشت سر شنید، صدایی که همچون موجی ناخوانده تمرکزش را برهم میزد. همیشه همینطور بود؛ درست وقتی که احساس میکرد به چیزی نزدیک شده است، به حقیقتی که در پس ظاهر اشیاء پنهان شده، کسی از راه میرسید و رشته افکارش را پاره میکرد. اما این بار تصمیم گرفت اجازه ندهد حضور او مانع کارش شود. قلممو را محکمتر در دست گرفت و به نقاشی ادامه داد، در حالی که صدای زمزمههای آقای رمزی که شعری از تنیسون را زیر لب میخواند، در نسیم ملایم دریا پراکنده میشد.»
آپلود شده توسط:
Ketabnak
1403/11/14
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خلاصه کتاب به سوی فانوس دریایی