خلاصه کتاب جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند
نویسنده:
دلیا اونز
امتیاز دهید
خلاصه کتاب «جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند» (Where the Crawdads Sing) فشرده شده اثر خواندنی «دلیا اونز» (Delia Owens)، نویسنده آمریکایی است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. این رمان که اولین اثر داستانی نویسنده است، داستان دختری به نام کایا را روایت میکند که در باتلاقهای کارولینای شمالی به تنهایی بزرگ میشود. اوونز که پیش از این به عنوان زیستشناس و نویسنده کتابهای علمی شناخته میشد، در این رمان با ترکیبی استادانه از داستان عاشقانه، معمای جنایی و توصیفات دقیق طبیعت، اثری خلق کرده که بیش از ۱۲ میلیون نسخه از آن به فروش رفته است. این کتاب که به بیش از ۵۰ زبان ترجمه شده، داستانی است درباره بقا، تنهایی، عشق و قدرت شگفتانگیز طبیعت.
بخشی از کتاب جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند:
«مه صبحگاهی هنوز روی باتلاق نشسته بود و نور طلایی خورشید از لابهلای درختان بلوط به سختی راه خود را پیدا میکرد. کایا قایق کوچکش را به آرامی میان علفهای بلند باتلاقی میراند و به صدای مرغان ماهیخوار گوش میداد که در دوردست آواز میخواندند. او این صداها را بهتر از صدای آدمها میشناخت؛ زبان باتلاق را بهتر از زبان شهر میفهمید. گاهی فکر میکرد شاید او هم مثل این پرندگان است. موجودی تنها که ترجیح میدهد در حاشیه زندگی کند، جایی که هیچکس نمیتواند او را پیدا کند، جایی که میتواند خودش باشد، بدون اینکه مجبور باشد به قوانین دنیای آدمها تن بدهد.
باد ملایمی که میوزید، بوی شور دریا را با خود میآورد و موهای بلند و پریشان کایا را به رقص درمیآورد. او به یاد روزهایی افتاد که مادرش هنوز نرفته بود، روزهایی که موهایش را میبافت و برایش از دریا و مرغان دریایی قصه میگفت. حالا، سالها بعد از رفتن مادر، هنوز هم گاهی صدای او را میشنید که در همهمه باد و صدای امواج میپیچید. شاید همین صدای مادر بود که او را به این باتلاقها کشانده بود، به این گوشه دنج و دورافتاده که در آن هر علف و هر پرندهای برایش آشنا بود. اینجا، میان این آبهای کمعمق و درختان پوشیده از خزه، او احساس میکرد به خانه برگشته است، حتی اگر این خانه جایی بود که دیگران از آن میگریختند.»
بخشی از کتاب جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند:
«مه صبحگاهی هنوز روی باتلاق نشسته بود و نور طلایی خورشید از لابهلای درختان بلوط به سختی راه خود را پیدا میکرد. کایا قایق کوچکش را به آرامی میان علفهای بلند باتلاقی میراند و به صدای مرغان ماهیخوار گوش میداد که در دوردست آواز میخواندند. او این صداها را بهتر از صدای آدمها میشناخت؛ زبان باتلاق را بهتر از زبان شهر میفهمید. گاهی فکر میکرد شاید او هم مثل این پرندگان است. موجودی تنها که ترجیح میدهد در حاشیه زندگی کند، جایی که هیچکس نمیتواند او را پیدا کند، جایی که میتواند خودش باشد، بدون اینکه مجبور باشد به قوانین دنیای آدمها تن بدهد.
باد ملایمی که میوزید، بوی شور دریا را با خود میآورد و موهای بلند و پریشان کایا را به رقص درمیآورد. او به یاد روزهایی افتاد که مادرش هنوز نرفته بود، روزهایی که موهایش را میبافت و برایش از دریا و مرغان دریایی قصه میگفت. حالا، سالها بعد از رفتن مادر، هنوز هم گاهی صدای او را میشنید که در همهمه باد و صدای امواج میپیچید. شاید همین صدای مادر بود که او را به این باتلاقها کشانده بود، به این گوشه دنج و دورافتاده که در آن هر علف و هر پرندهای برایش آشنا بود. اینجا، میان این آبهای کمعمق و درختان پوشیده از خزه، او احساس میکرد به خانه برگشته است، حتی اگر این خانه جایی بود که دیگران از آن میگریختند.»
آپلود شده توسط:
Ketabnak
1403/12/21
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خلاصه کتاب جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند