خلاصه کتاب رابینسون کروزوئه
نویسنده:
دانیل دفو
امتیاز دهید
خلاصه کتاب «رابینسون کروزوئه» (Robinson Crusoe) کوتاه شده اثر «دانیل دفو» (Daniel Defoe)، نویسنده انگلیسی است که در سال ۱۷۱۹ منتشر شد. این رمان که از زبان اول شخص روایت میشود، داستان مردی جوان از طبقه متوسط را روایت میکند که علیرغم مخالفت والدینش، زندگی دریایی را انتخاب میکند و پس از یک شکست دریایی، به مدت ۲۸ سال در جزیرهای متروک گرفتار میشود.
این کتاب به سرعت به موفقیتی چشمگیر دست یافت و به یکی از تاثیرگذارترین آثار ادبی تمام دورانها تبدیل شد. دفو که پیش از این بیشتر به عنوان روزنامهنگار و جزوهنویس شناخته میشد، با نگارش این رمان سبک جدیدی در ادبیات داستانی پایهگذاری کرد.
بخشی از متن کتاب رابینسون کروزوئه:
«در روز سیام سپتامبر سال ۱۶۵۹ بود که من، تنها موجود زنده از میان تمام کسانی که در کشتی بودند، مانند موجودی بینوا و درمانده به این ساحل نفرین شده پرتاب شدم. تنها چیزی که میتوانستم ببینم آب بود و آسمان. نمیدانستم کجا هستم، نمیدانستم این جزیره است یا قاره، مسکونی است یا خالی از سکنه. تشنه بودم، گرسنه بودم، و از ترس آنچه ممکن بود در این سرزمین ناشناخته با آن روبرو شوم، تمام وجودم میلرزید. تنها سلاحی که داشتم یک چاقو، یک پیپ و کمی تنباکو در یک قوطی بود. این تمام چیزی بود که از کشتی با خود به ساحل آورده بودم.
تمام آن روز را صرف رفت و آمد به کشتی کردم تا هر چه میتوانم از آن بیرون بیاورم. وحشت داشتم که شب را در این مکان ناشناخته بگذرانم، جایی که نمیدانستم چه حیوانات درندهای ممکن است در آن باشند. اولین کاری که کردم این بود که درختی پیدا کنم که بتوانم شب را روی آن بگذرانم. اما قبل از آن، به اطراف نگاه کردم تا آبی برای نوشیدن پیدا کنم. خوشبختانه چشمهای با آب شیرین یافتم. پس از نوشیدن مقداری آب و گذاشتن کمی تنباکو در دهانم برای فرونشاندن گرسنگی، شروع به بالا رفتن از درخت کردم. سعی کردم شاخهها را طوری قرار دهم که اگر در خواب تکان خوردم، سقوط نکنم. اولین شب اقامتم در جزیره به این ترتیب آغاز شد.»
این کتاب به سرعت به موفقیتی چشمگیر دست یافت و به یکی از تاثیرگذارترین آثار ادبی تمام دورانها تبدیل شد. دفو که پیش از این بیشتر به عنوان روزنامهنگار و جزوهنویس شناخته میشد، با نگارش این رمان سبک جدیدی در ادبیات داستانی پایهگذاری کرد.
بخشی از متن کتاب رابینسون کروزوئه:
«در روز سیام سپتامبر سال ۱۶۵۹ بود که من، تنها موجود زنده از میان تمام کسانی که در کشتی بودند، مانند موجودی بینوا و درمانده به این ساحل نفرین شده پرتاب شدم. تنها چیزی که میتوانستم ببینم آب بود و آسمان. نمیدانستم کجا هستم، نمیدانستم این جزیره است یا قاره، مسکونی است یا خالی از سکنه. تشنه بودم، گرسنه بودم، و از ترس آنچه ممکن بود در این سرزمین ناشناخته با آن روبرو شوم، تمام وجودم میلرزید. تنها سلاحی که داشتم یک چاقو، یک پیپ و کمی تنباکو در یک قوطی بود. این تمام چیزی بود که از کشتی با خود به ساحل آورده بودم.
تمام آن روز را صرف رفت و آمد به کشتی کردم تا هر چه میتوانم از آن بیرون بیاورم. وحشت داشتم که شب را در این مکان ناشناخته بگذرانم، جایی که نمیدانستم چه حیوانات درندهای ممکن است در آن باشند. اولین کاری که کردم این بود که درختی پیدا کنم که بتوانم شب را روی آن بگذرانم. اما قبل از آن، به اطراف نگاه کردم تا آبی برای نوشیدن پیدا کنم. خوشبختانه چشمهای با آب شیرین یافتم. پس از نوشیدن مقداری آب و گذاشتن کمی تنباکو در دهانم برای فرونشاندن گرسنگی، شروع به بالا رفتن از درخت کردم. سعی کردم شاخهها را طوری قرار دهم که اگر در خواب تکان خوردم، سقوط نکنم. اولین شب اقامتم در جزیره به این ترتیب آغاز شد.»
آپلود شده توسط:
Ketabnak
1403/11/26
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خلاصه کتاب رابینسون کروزوئه