من در پرانتز
نویسنده:
فریبا صدیقیم
امتیاز دهید
از متن کتاب:
هیچ وقت به این اندازه به او زل نزده بودم. ایستاده بود توی عمق ویترین و دامن گل بهی اش را پوشیده بود و لبهایش را به رنگ انار قرمز کرده بود .نه این فقط یک مانکن است با چشمهای شیشه ای و لبهای پلاستیکی. رویم را برگرداندم که بروم اما صدایش را شنیدم: «کجا با این عجله؟ نمی شود کمی بیشتر بمانی؟ مگر من مادرت نیستم؟» با غیض گفتم: «نه، تو مادرم نیستی. مادر الان توی سردخانه منتظر ماست.» لبهای پلاستیکی اش را باز کرد که چیزی بگوید اما من دیگر نبودم و داشتم می دویدم که برسم به پدر که آن دور با قدمهای تند و کوتاه داشت میرفت طرف بیمارستان. رسیدم و دستش را سفت گرفتم. نمی ترسید گمش کنم؟ صدای تلق تلق پاهای خشک مانکن را از پشت سر می شنیدم. می خواست ثابت کند که زنده است باشد. بگذار بیاید جلو و آن یکی دستم را سفت بگیرد و تا بیمارستان با ما همراه شود و من ببرم و بگذارمش توی تخت خالی اتاق ششصد و یازده تا با هم خیره شویم به شاخه ی درختی که نیمی از پنجره را پوشانده است، خیره شویم که با هم یک کلمه هم حرف نزنیم. خیره شوم که به صورتش نگاه نکنم و نبینم که چطور تخت دارد آرام آرام می بلعدش. مانکن هی ابروهای خالی اش را با مداد بکشد. مانکن کلاه گیساش را هر دو دقیقه یک بار روی سرش جابه جا کند، مانکن ماتیک روی لبش را پررنگ کند و روی گونه های گودافتاده اش پودر بزند و وقتی پدر از اتاق می رود بیرون، آینه را از توی کیف کوچکش درآورد و روی مژه های مصنوعی اش ریمل بکشد، مانکن هی یقه ی لباسش را بکشد روی سینه اش و هی دست بگذارد روی قلبش و ضربانش را بشمارد...
هیچ وقت به این اندازه به او زل نزده بودم. ایستاده بود توی عمق ویترین و دامن گل بهی اش را پوشیده بود و لبهایش را به رنگ انار قرمز کرده بود .نه این فقط یک مانکن است با چشمهای شیشه ای و لبهای پلاستیکی. رویم را برگرداندم که بروم اما صدایش را شنیدم: «کجا با این عجله؟ نمی شود کمی بیشتر بمانی؟ مگر من مادرت نیستم؟» با غیض گفتم: «نه، تو مادرم نیستی. مادر الان توی سردخانه منتظر ماست.» لبهای پلاستیکی اش را باز کرد که چیزی بگوید اما من دیگر نبودم و داشتم می دویدم که برسم به پدر که آن دور با قدمهای تند و کوتاه داشت میرفت طرف بیمارستان. رسیدم و دستش را سفت گرفتم. نمی ترسید گمش کنم؟ صدای تلق تلق پاهای خشک مانکن را از پشت سر می شنیدم. می خواست ثابت کند که زنده است باشد. بگذار بیاید جلو و آن یکی دستم را سفت بگیرد و تا بیمارستان با ما همراه شود و من ببرم و بگذارمش توی تخت خالی اتاق ششصد و یازده تا با هم خیره شویم به شاخه ی درختی که نیمی از پنجره را پوشانده است، خیره شویم که با هم یک کلمه هم حرف نزنیم. خیره شوم که به صورتش نگاه نکنم و نبینم که چطور تخت دارد آرام آرام می بلعدش. مانکن هی ابروهای خالی اش را با مداد بکشد. مانکن کلاه گیساش را هر دو دقیقه یک بار روی سرش جابه جا کند، مانکن ماتیک روی لبش را پررنگ کند و روی گونه های گودافتاده اش پودر بزند و وقتی پدر از اتاق می رود بیرون، آینه را از توی کیف کوچکش درآورد و روی مژه های مصنوعی اش ریمل بکشد، مانکن هی یقه ی لباسش را بکشد روی سینه اش و هی دست بگذارد روی قلبش و ضربانش را بشمارد...
آپلود شده توسط:
محراب
1403/11/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی من در پرانتز