خلاصه کتاب طوفان
نویسنده:
ویلیام شکسپیر
امتیاز دهید
معرفی کتاب طوفان:
خلاصه کتاب «طوفان» (The Tempest) ماحصل آخرین نمایشنامه «ویلیام شکسپیر» (William Shakespeare)، نمایشنامهنویس بزرگ انگلیسی است که به تنهایی نوشت و در سال ۱۶۱۱ برای اولین بار اجرا شد. این اثر که در دسته کمدیهای رمانتیک شکسپیر قرار میگیرد، داستان پروسپرو، دوک سابق میلان را روایت میکند که به همراه دخترش میراندا در جزیرهای دورافتاده تبعید شده است.
این نمایشنامه یکی از پیچیدهترین آثار شکسپیر است که در آن عناصر جادو، انتقام، عشق، خیانت و بخشش درهم آمیختهاند. پروسپرو که در جادوگری مهارت دارد، با کمک روح هوایی خود، آریل، طوفانی را برمیانگیزد تا کشتی دشمنانش را به سوی جزیره بکشاند.
این نمایشنامه را بسیاری از منتقدان وداع شکسپیر با تئاتر میدانند، چرا که پروسپرو در پایان نمایش جادویش را کنار میگذارد، درست همانطور که شکسپیر نیز پس از این اثر، دیگر به تنهایی نمایشنامهای ننوشت.
بخشی از نمایشنامه طوفان:
«بوتسوین: آی، کاپیتان! آی، کاپیتان!
کاپیتان: همه مردان خوب را فراخوان! دست به کار شوید یا همگی نابود خواهیم شد! دست به کار شوید!
[صدای سربازان از داخل کشتی]
سربازان: همه چیز به پایان رسیده! دعا کنید! دعا کنید! همه چیز به پایان رسیده!
بوتسوین: چه؟ دهانتان باید اینقدر داغ باشد؟ ساکت! ما را اذیت میکنید.
گونزالو: نه، دوست خوب من. صبور باش.
بوتسوین: وقتی دریا صبور باشد، من هم صبور خواهم بود. برو! چه اهمیتی دارد برای این موجهای خروشان که نام پادشاه را فریاد میزنی؟ به کابینهایتان بروید و برای مرگ آماده شوید. اگر دریا آرام نمیشود، ما هم آرام نخواهیم شد.
پروسپرو [به میراندا]: دخترم، این طوفان را من برانگیختم. قدرت هنر من چنان بود که حتی یک جان هم در این توفان از دست نرفت. نه یک مو از سر کسی کم شد، نه حتی لکهای بر لباسهایی که بر تن داشتند. و حالا در این جزیره پخش شدهاند، درست همانطور که من خواستم. رنج من اینجا پایان مییابد. اما این تازه آغاز داستان است. دختر عزیزم، بیش از این نمیتوانی بیدار بمانی؛ خواب بر چشمانت سنگینی میکند. میدانم نمیتوانی در برابرش مقاومت کنی. بگذار خواب تو را در آغوش بگیرد. [رو به آریل] آه، خادم دلیر من! بیا، من آمادهام. بیا، آریل!»
بیشتر
خلاصه کتاب «طوفان» (The Tempest) ماحصل آخرین نمایشنامه «ویلیام شکسپیر» (William Shakespeare)، نمایشنامهنویس بزرگ انگلیسی است که به تنهایی نوشت و در سال ۱۶۱۱ برای اولین بار اجرا شد. این اثر که در دسته کمدیهای رمانتیک شکسپیر قرار میگیرد، داستان پروسپرو، دوک سابق میلان را روایت میکند که به همراه دخترش میراندا در جزیرهای دورافتاده تبعید شده است.
این نمایشنامه یکی از پیچیدهترین آثار شکسپیر است که در آن عناصر جادو، انتقام، عشق، خیانت و بخشش درهم آمیختهاند. پروسپرو که در جادوگری مهارت دارد، با کمک روح هوایی خود، آریل، طوفانی را برمیانگیزد تا کشتی دشمنانش را به سوی جزیره بکشاند.
این نمایشنامه را بسیاری از منتقدان وداع شکسپیر با تئاتر میدانند، چرا که پروسپرو در پایان نمایش جادویش را کنار میگذارد، درست همانطور که شکسپیر نیز پس از این اثر، دیگر به تنهایی نمایشنامهای ننوشت.
بخشی از نمایشنامه طوفان:
«بوتسوین: آی، کاپیتان! آی، کاپیتان!
کاپیتان: همه مردان خوب را فراخوان! دست به کار شوید یا همگی نابود خواهیم شد! دست به کار شوید!
[صدای سربازان از داخل کشتی]
سربازان: همه چیز به پایان رسیده! دعا کنید! دعا کنید! همه چیز به پایان رسیده!
بوتسوین: چه؟ دهانتان باید اینقدر داغ باشد؟ ساکت! ما را اذیت میکنید.
گونزالو: نه، دوست خوب من. صبور باش.
بوتسوین: وقتی دریا صبور باشد، من هم صبور خواهم بود. برو! چه اهمیتی دارد برای این موجهای خروشان که نام پادشاه را فریاد میزنی؟ به کابینهایتان بروید و برای مرگ آماده شوید. اگر دریا آرام نمیشود، ما هم آرام نخواهیم شد.
پروسپرو [به میراندا]: دخترم، این طوفان را من برانگیختم. قدرت هنر من چنان بود که حتی یک جان هم در این توفان از دست نرفت. نه یک مو از سر کسی کم شد، نه حتی لکهای بر لباسهایی که بر تن داشتند. و حالا در این جزیره پخش شدهاند، درست همانطور که من خواستم. رنج من اینجا پایان مییابد. اما این تازه آغاز داستان است. دختر عزیزم، بیش از این نمیتوانی بیدار بمانی؛ خواب بر چشمانت سنگینی میکند. میدانم نمیتوانی در برابرش مقاومت کنی. بگذار خواب تو را در آغوش بگیرد. [رو به آریل] آه، خادم دلیر من! بیا، من آمادهام. بیا، آریل!»
آپلود شده توسط:
Ketabnak
1403/07/17
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خلاصه کتاب طوفان