بینوا و من
نویسنده:
ملکه اعتضادی
امتیاز دهید
از متن کتاب:
تازه پا ببستر نهادم که پس از سه شبانه روز بی خوابی استراحت کنم. چنانکه متذکر شدم، مدتی بود که از دوستان اشراف خود خبری نداشتم و تازه از چاپخانه بمنزل مراجعت کرده بودم. زنگ در و تلفن با هم صدا کرد.
گوشی تلفن را برداشتم که ناگاه صدای ناله و زاری و فریاد دلخراشی بگوشم رسید که مرا به کمک می طلبید.
متعاقب این صدا گفت که اکنون اتومبیل شخصی خود را برایم فرستاده است. تا خواستم از صاحب صدا تحقیقی کنم تلفن قطع شد. مضطرب و هراسان بطرف در رفتم و آن را باز کردم.
بمحض برخورد با او لرزش خفیفی براندامم افتاد، بی اختیار فریاد کشیدم:
مهدی خان این خانم تو بود ...
مهدی خان «شوفر» پروین در حالیکه اشک از دیدگانش جاری و بغض گلویش را گرفته بود گفت:
- نه خانم نه ... آقا ... آقا
- آخر آقا چه ... مهدی چرا درست صحبت نمیکنی؟
شوفر شروع بآه و ناله نمود و گفت:
- خانم، آقا حالشان بد است. باید زودتر بدنبال طبیب برویم.
لرزش سراپایم را فرا گرفته بود...
تازه پا ببستر نهادم که پس از سه شبانه روز بی خوابی استراحت کنم. چنانکه متذکر شدم، مدتی بود که از دوستان اشراف خود خبری نداشتم و تازه از چاپخانه بمنزل مراجعت کرده بودم. زنگ در و تلفن با هم صدا کرد.
گوشی تلفن را برداشتم که ناگاه صدای ناله و زاری و فریاد دلخراشی بگوشم رسید که مرا به کمک می طلبید.
متعاقب این صدا گفت که اکنون اتومبیل شخصی خود را برایم فرستاده است. تا خواستم از صاحب صدا تحقیقی کنم تلفن قطع شد. مضطرب و هراسان بطرف در رفتم و آن را باز کردم.
بمحض برخورد با او لرزش خفیفی براندامم افتاد، بی اختیار فریاد کشیدم:
مهدی خان این خانم تو بود ...
مهدی خان «شوفر» پروین در حالیکه اشک از دیدگانش جاری و بغض گلویش را گرفته بود گفت:
- نه خانم نه ... آقا ... آقا
- آخر آقا چه ... مهدی چرا درست صحبت نمیکنی؟
شوفر شروع بآه و ناله نمود و گفت:
- خانم، آقا حالشان بد است. باید زودتر بدنبال طبیب برویم.
لرزش سراپایم را فرا گرفته بود...
آپلود شده توسط:
Naargill
1403/10/10
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بینوا و من
چند حساب کاربری را مسدود کردم. خواهشا با رعایت جنبه ادب و احترام در مورد کتاب بحث کنید
چرا بخش دیدگاه ها unlike یا downvote نداره. هنوز دیر نشده میشه اضافه کرد.
جهان هستی همینطوره هم upvote داره هم downvote، کار هر کدوم بدون دیگری ناقصه.
این کار دوتا مزیت داره
یکی اینکه دیگه لازم نیستش برای هر چرت و پرتی و هر اتهام بی سر و تهی آدم بخواد جواب بنویسه.
دوم اینکه خیلیا شخصیتشون اجازه نمیده با چند نفر وقیح بحث کنن. یه دیس لایک میزنن عبور میکنن.
بعد شما ناقص العقلها انتظار دارید چی بهتون بگن وقتی هنوزم روی حماقتتون پافشاری میکنید؟ دیگه باید چی بشه که شماها اشتباهات گذشته رو گردن بگیرید و دست از سر این مردم بدبخت بردارید؟ گاهی میگید شما مردم عقل ندارید بفهمید چی خوبه براتون. فقط ۵۴ تا روشنفکر میفهمن!
همیشه نگاه از بالا دارید و فکر میکنید مردم نادانن و شما باید بهشون آگاهی بدید!
البته اغلب شماها الان خوشبختانه عمر خودتون رو کردید و در دهههای آخر زندگی هستید. در حد همین فضای مجازی جفتک بندازید و همدیگه رو لایک کنید کافیه. خوشبختانه در آینده نقشی ندارید
این نکته بسیار ساده و بدیهی را یک عده نادان ابله کوته فکر نمی خواهند بفهمند
یا منافعشان در نفهمیدن این نکته ساده است ....
درسته که شاه ، تمام مصادر سیاسی مانند مجلس را قبضه کرده بود و صدا و سیما و رسانه ها و انتشارات را تحت کنترل داشت و معترضین را در خیابان با ژ ۳ به رگبار می بست و نویسندگان را در دادگاه های نظامی محکوم می کرد و ساواکش زندانیان سیاسی را سر خود شکنجه و اعدام می کرد و اطراف شهرهای بزرگ از حلبی آبادها و فقر و فساد انباشته بود ...
ولی در عوض ، دلار هفت تومان بود و حجاب آزاد بود و ارتش اف ۱۴ داشت و ما ذوب آهن و .... داشتیم و گوشت و میوه ارزان بود .... مهم ، شکم و زیر شکمه، آزادی میخای چکار ، مگه بیکاری ؟!!!
تازه به فرض که همه بد ، آیا این توجیه گر استبداد نظام سلطنتی می شود ؟
چون دیگران بدند پس ما هم بدیم ! !!!