کیهان بچه ها - شماره ۷۱۲ - آبان ۱۳۴۹
امتیاز دهید
مدیر کیهان بچهها: عباس یمینی شریف
در این شماره میخوانیم:
پیروزی بر فضا (کمیک)
اخبار
ورزش
کیف پول
هنر و کار بچهها
بابا ریش دراز و بیبی دامن بلند
سر و صداهای خانه روی تپه
اسب پرنده (کمیک)
قصر پوشاک (تبلیغ)
پست بچهها
خلبان بیباک - ۷۶ (کمیک)
عروسک نازی خیلی نازه (تبلیغ)
جدول
قایم موشک بازی
سرگرمی
اره ترانزیستوری (تبلیغ)
نشان کاکلی - قسمت ۲۵
بانو و ولگرد (آگهی سینمایی)
موسسه انتشارات امیرکبیر (تبلیغ)
تارزان (کمیک)
شوکو مارس (آگهی سان کوئیک)
بیشتر
در این شماره میخوانیم:
پیروزی بر فضا (کمیک)
اخبار
ورزش
کیف پول
هنر و کار بچهها
بابا ریش دراز و بیبی دامن بلند
سر و صداهای خانه روی تپه
اسب پرنده (کمیک)
قصر پوشاک (تبلیغ)
پست بچهها
خلبان بیباک - ۷۶ (کمیک)
عروسک نازی خیلی نازه (تبلیغ)
جدول
قایم موشک بازی
سرگرمی
اره ترانزیستوری (تبلیغ)
نشان کاکلی - قسمت ۲۵
بانو و ولگرد (آگهی سینمایی)
موسسه انتشارات امیرکبیر (تبلیغ)
تارزان (کمیک)
شوکو مارس (آگهی سان کوئیک)
آپلود شده توسط:
mahjoob
1403/06/24
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کیهان بچه ها - شماره ۷۱۲ - آبان ۱۳۴۹
ریکی کی و آگی و فیلی و بیلی تصمیم گرفتند که با هم قایم موشک بازی کنند قرعه کشیدند و قرعه به نام فیلی افتاد.
فیلی میبایست چشمان خود را ببندد و روبه دیوار بایستد و از یک تا بیست بشمارد و در این مدت که فیلی مشغول شمردن است بچهها باید بروند خود را جایی پنهان کنند.
فیلی رو به دیوار ایستاد و چشمان خود را بست و شروع به شمردن کرد.
یک، دو، سه، چهار، پنج، شش… هفده هجده، نوزده، بیست.
در این هنگام فیلی چشمان خود را باز کرد که به جستجوی یاران خود برود. اما ناگهان چشمش به گوشها و پاهای بیلی افتاد.
بیلی خود را پشت سه بشکه پنهان کرده بود. اما تنه او خیلی بزرگ بود و سه بشکه نمیتوانستند برای او مخفی گاه خوبی باشند و به همین جهت گوشها و پاهایش از دو طرف بشکه پیدا بود.
فیلی به سراغ بیلی رفت و او را گرفت.
حالا دیگر نوبت بیلی بود که رو به دیوار بایستد و چشمان خود را ببندد و از یک تا بیست بشمارد تا بچههای دیگر بروند و خود را پنهان کنند. بیلی رو به دیوار ایستاد و چشمان خود را بست و شروع به شمردن کرد: یک، دو، سه… هجده، نوزده، بیست.
بیلی چشمان خود را باز کرد و به جستجوی دوستان مشغول شد و مدت زیادی دنبال آنان گشت. اما نتوانست کسی را پیدا کند. در این موقع چشمش به یک جفت کفش افتاد. با خوشحالی به طرف کفشها رفت اما دید این کفشها پای کسی نیستند.
بیلی باز به جستجو مشغول شد اما هرچه اینطرف و آنطرف رفت نتوانست کسی را پیدا کند. آنقدر گشت تا خسته شد و از خود پرسید:
پس این بچهها کجا رفتهاند؟ مگر آب شدهاند و بزمین فرو رفته یا بخار شده و به آسمان رفته اند؟
بیلی خیلی خسته شده بود با حالتی غمگین روی بشکهای نشست و پس از آنکه خستگی از تنش بیرون رفت دوباره بلند شد و مشغول جستجوی دوستان خود شد. در این هنگام ناگهان بیلی دید که یکی از بشکهها کمی حرکت میکند.
زود به طرف بشکه رفت و آن را بلند کرد و دید ریکی کی خود را در زیر آن پنهان کرده است.
دوستان دیگر جلو دویدند و به شدت میخندیدند. حالا دیگر نوبت ریکی کی شده بود که چشمان خود را ببندد و رو به دیوار بایستد و از یک تا بیست بشمارد تا دوستانش بروند و خود را پنهان کنند. ریکی کی رو به دیوار ایستاد و چشمان خود را بست و شروع به شمردن کرد. یک، دو، سه، چهار… هجده، نوزده و بیست.
از دوستان ریکیکی در این مدت هریک به گوشهای رفتند و خود را پنهان کردند.
پیلی میخواست این بار خود را طوری پنهان کند که ریکی کی نتواند بسادگی او را پیدا کند پلی کمی گشت و جائی را دید و با خود گفت:
- از اینجا از همه جا برای پنهان شدن بهتر است. اینجا دیگر کسی نمیتواند مرا پیدا کند.
ریکی کی چشمان خود را باز کرد و به دنبال دوستان خود رفت اما هرچه گشت توانست آنان را پیدا کند.
پس از مدتی آگی و فیلی از جاهای خود
بیرون آمدند و گفتند دیگر دیر شده است باید به خانههای خود برویم. ریکی کی گفت:
- پس بیلی کجاست؟
ریکی کی و آگی و فیلی سه نفری به جستجوی بیلی مشغول شدند اما هر چه گشتند توانستند او را پیدا کنند. هرجا را سراغ داشتند رفتند اما بیلی را پیدا نکردند.
پس بیلی کجا ممکن است رفته باشد؟ رفته رفته هوا تاریک شد.
پدر ریکی کی به سراغ ریکی کی آمد تا او را به خانه ببرد.
ریکی کی گفت:
ما مدتی است به دنبال بیلی میگردیم و او را پیدا نمیکنیم.
پدر ریکی کی و بچهها، دسته جمعی مشغول جستجوی پیلی شدند تا اینکه او را زیر یک خرمن کاه پیدا کردند.
بیلی زیر کاهها رفته بود و کاهها را روی خود ریخته بود و فقط خرطوم خود را برای نفس کشیدن از کاهها بیرون آورده و همانجا خوابش برده بود.
پدر ریکی کی گفت:
- بیلی، زود باش بلند شو به خانه برویم. پدر و مادرت ناراحت و نگران هستند. بچه که نباید تا دیروقت بیرون از خانه باشد. زود باش بلند شو برویم. پدر مادرت منتظر تو هستند.
پایان