رسته‌ها

کیهان بچه ها - شماره ۷۰۸ - مهر ۱۳۴۹

کیهان بچه ها - شماره ۷۰۸ - مهر ۱۳۴۹
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 10 رای
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 10 رای
مدیر کیهان بچه‌ها: عباس یمینی شریف

در این شماره می‌خوانیم:
پیروزی بر فضا (کمیک)
اخبار فواره‌های آب ورزش اره ترانزیستوری (تبلیغ)
قهرمان هنر و کار بچه‌ها پست بچه‌ها عهد حجر (کمیک)
تالار پوشاک (تبلیغ)
صحرای زنده (تبلیغ)
خرس آلاسکا نشان کاکلی - قسمت ۲۱ خلبان بی‌باک - ۷۲ (کمیک)
جدول مینی کار (تبلیغ)
بانک عمران و کیهان بچه‌ها قصر پوشاک (تبلیغ)
آیا میدانید آسیاب بادی چیست؟ فردوس برین (تبلیغ)
دانش و آزمایش بانک تهران (تبلیغ)
سرگرمی موسسه انتشارات امیرکبیر (تبلیغ)
تارزان (کمیک)
آدامس اوکی (تبلیغ)
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
36
آپلود شده توسط:
mahjoob
mahjoob
1401/12/01
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی کیهان بچه ها - شماره ۷۰۸ - مهر ۱۳۴۹

تعداد دیدگاه‌ها:
2
قهرمان:
زمستان بود. تمام کوهها و دشتها و تپه‌ها را برف سنگینی پوشیده بود. هوا خوب بود و مردم دسته دسته به اسکی می‌رفتند. پدر رودودو به او گفت: پسرم باید به مزرعه‌‌ای که آن طرف تپه است بروی و کاری برایم انجام دهی. رودودو که پسر حرف شنوی بود حرف پدر را اطاعت کرد. اما کفش‌هایش پاره بودند و برف در آنها می‌رفت و پاهایش یخ می‌کرد.
پدر رودودو مرد فقیری بود و نمی‌توانست یک جفت کفش نو برای او بخرد رودودو بهانه گیری نکرد و نگفت کفشهایم پاره است و نمی‌توانم بروم. رودودو مدتی فکر کرد
رودودو مدتی فکر کرد که چگونه می‌تواند به آن طرف تپه برود.
سرانجام کفشهای سرپائی مادرش را برداشت و پوشید. اما این کفش‌ها برای او خیلی گشاد بودند.
رودودو بچه باهوشی بود و خودش مشکل کارها را حل می‌کرد و می‌دانست چه باید بکند. مقداری پارچه کهنه به پاها و کفش‌ها پیچید. با این کار هم پاهایش گرم می‌شدند و هم کفشها هنگام راه رفتن از پایش بیرون نمی‌آمدند.
رودودو به طرف مزرعه حرکت کرد و با زحمت از تپه بالا رفت. وقتی میخواست از تپه سرازیر شود لیز خورد و با سرعت به طرف پایین تپه رفت. روی تپه درختی نبود که دست خود را به آن بگیرد و خود را نگهدارد.
رودودو هرچه کوشش کرد نتوانست خود را نگهدارد و همچنان بطرف پایین لیز میخورد و سرعتش دقیقه به دقیقه بیشتر میشد.
رودودو خیلی ترسیده بود و هر چه می‌کوشید نمی‌توانست لااقل سرعت خود را کم کند.
ناگهان رودودو متوجه شد که عده‌‌ای پایین تپه ایستاده‌‌اند و بعضی دستهای خود را حرکت میدهند و بعضی دیگر بالا می‌برند و همگی فریاد میزنند:
به به. آفرین. زنده باد. آه سرت را پایین بگیر و…
رودودو با خود گفت مگر این مردم دیوانه شده‌‌اند؟ چرا این همه فریاد میکشند؟ رودودو دوباره کوشش کرد که سرعت خود را کم کند و خود را نگهدارد اما این کوششها سودی نداشت و نزدیک بود که زمین بخورد.
رودودو به علامتهائی رسید. این علامت‌ها را برای مسابقه درست کرده بودند. اینجا کمی گود بود. رودودو نزدیک بود به سختی بزمین بخورد اما با هر زحمتی بود تعادل خود را حفظ کرد و از جای خطرناک دور شد. سرانجام رودودو به پای تپه رسید و چشمش به تابلوی بزرگی افتاد که روی آن نوشته شده بود:
پایان مسابقه
مردم کف می‌زدند و هورا می‌کشیدند.
آقائی با فریاد گفت:
- آفرین بر تو! فقط سه دقیقه و ده ثانیه! خیلی عالی و بی‌سابقه است.
آنوقت رودودو فهمید که بدون اینکه خودش خواسته باشد در مسابقه‌‌ای شرکت کرده و برنده شده است.
یک جام نقره و یک جفت کفش زیبای اسکی به رودودو جایزه دادند رودودو باخوشحالی کفشها را به پاها بست و به مزرعه رفت و کار پدرش را انجام داد و شاد و خوشحال به خانه برگشت و داستان را برای دوستان و پدر و مادرش تعریف کرد و جام نقره را روی جا بخاری گذاشت.
پدر و مادرش گفتند ما به داشتن چنین پسر خوب و فرمانبر و باهوشی افتخار می‌کنیم.
پایان
کیهان بچه ها - شماره ۷۰۸ - مهر ۱۳۴۹
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک