پسر کنگو
نویسنده:
مولی کلارک
مترجم:
رزا جمالی
امتیاز دهید
بر اساس یک داستانِ عامیانهی آفریقایی
روزی روزگاری پسری گنگویی بود که در یک دهکده ی آفریقایی با پدر و مادر و خواهر و برادرهایش زندگی می کرد. پسر میخواست با پدرش به شکار برود اما پدرش گفت: «تا نیزه ای از خودت نداشته باشی، نمی توانی به شکار بروی. باید اینجا بمانی و مراقب گوسفندها باشی و بلال جمع کنی و شیر گاو سپید پیر را بدوشی.»
یک روز پسر به مزرعه رفت تا بلال جمع کند. در مزرعه چغندری پیدا کرد. پسر گفت: «این چغندر به درد خوردن میخورد؛ باید آن را برای مادرم ببرم تا این را برایم بپزد.»
پس پسر چغندر را به مادرش داد و مادر آنرا برایش پخت. اما برادر کوچکتر پسر، خوراک چغندر را پیدا کرد و آن را خورد. درست همان لحظه پسر سررسید تا خوراک چغندرش را پس ببرد. پسر به مادرش گفت: «خوراک چغندر را به من بده. چغندری که آن را وقتی که رفته بودم در مزرعه بلال جمع کنم، پیدا کرده بودم»...
بیشتر
روزی روزگاری پسری گنگویی بود که در یک دهکده ی آفریقایی با پدر و مادر و خواهر و برادرهایش زندگی می کرد. پسر میخواست با پدرش به شکار برود اما پدرش گفت: «تا نیزه ای از خودت نداشته باشی، نمی توانی به شکار بروی. باید اینجا بمانی و مراقب گوسفندها باشی و بلال جمع کنی و شیر گاو سپید پیر را بدوشی.»
یک روز پسر به مزرعه رفت تا بلال جمع کند. در مزرعه چغندری پیدا کرد. پسر گفت: «این چغندر به درد خوردن میخورد؛ باید آن را برای مادرم ببرم تا این را برایم بپزد.»
پس پسر چغندر را به مادرش داد و مادر آنرا برایش پخت. اما برادر کوچکتر پسر، خوراک چغندر را پیدا کرد و آن را خورد. درست همان لحظه پسر سررسید تا خوراک چغندرش را پس ببرد. پسر به مادرش گفت: «خوراک چغندر را به من بده. چغندری که آن را وقتی که رفته بودم در مزرعه بلال جمع کنم، پیدا کرده بودم»...
آپلود شده توسط:
لاله خجسته
1402/11/21
دیدگاههای کتاب الکترونیکی پسر کنگو