باغ آلبالو: کمدی در چهار پرده
نویسنده:
آنتوان چخوف
مترجم:
بزرگ علوی
امتیاز دهید
پرده اول:
اطاقی که همیشه باسم «اطاق بچه ها» نامیده می شود. یکی از درها باطلاق آنها میرود سحر است. چیزی نمانده که خورشید طلوع کند. ماه اردیبهشت است و درختان آلبالو شکوفه کرده اند. اما در باغ هوا خنك و اثر سرمای صبح هنوز باقی است. پنجره های اطاق باز هستند. (دونیاشا، شمع در دست و لاپاخین کتاب در دست وارد می شوند.)
می شود .
لا پاخین -- الحمدالله که قطار آمد. چه ساعتیست؟
دو نیاشا -- نزديك دو است. (شمع را خاموش میکند.) هوا دارد روشن می شود.
لا پاخین -- چندر قطار دیر کرده؟ اقلا دو ساعت دیر آمده. (خمیازه میکشد و کشاله میرود.) عجب آدم ابلهی هستم من! مخصوصاً آمدم اینجا که بروم ایستگاه پیشوازشان، یکمرتبه خوابم برد؛ نشسته خوابم برد. جای تأسف است. کاشکی تو مرا بیدار میکردی .
دونیاشا -- من خیال کردم که شما رفته اید. (گوش میگیرد.) بنظرم دارند می آیند.
لا پاخین -- (گوش میگیرد.) نه ... تا چمدانهایشان را بگیرند و به کارهایشان رسیدگی کنند ... (سکوت) ليوبف اندره بونا پنج سال در خارجه بسر برده، حالا چه شکلی باید شده باشد ... آدم خوبیست. آدم خوش خلق و ساده ایست. یادم میآید، وقتی پسر بچه ١٥ ساله بودم، پدر خدا بیامرزم - آنوقت در ده دکانی داشت و کسب میکرد - با مشت بصورتم زد و خون از دهانم ریخت ... نمیدانم چه کاری داشتیم که با هم به این حیاط آمده بودیم، مست هم بود لیوف اندره یونا، خوب خوب یادم هست، هنوز دختر جوان و نحیفی بود، دست مرا گرفت و برد دم صورت شوئی، توی همین اطاق بچه ها بود. گفتش: «گریه نکن دهاتی کوچولو، بزرگ میشوی عروسی میکنی، یادت میرود.»...
بیشتر
اطاقی که همیشه باسم «اطاق بچه ها» نامیده می شود. یکی از درها باطلاق آنها میرود سحر است. چیزی نمانده که خورشید طلوع کند. ماه اردیبهشت است و درختان آلبالو شکوفه کرده اند. اما در باغ هوا خنك و اثر سرمای صبح هنوز باقی است. پنجره های اطاق باز هستند. (دونیاشا، شمع در دست و لاپاخین کتاب در دست وارد می شوند.)
می شود .
لا پاخین -- الحمدالله که قطار آمد. چه ساعتیست؟
دو نیاشا -- نزديك دو است. (شمع را خاموش میکند.) هوا دارد روشن می شود.
لا پاخین -- چندر قطار دیر کرده؟ اقلا دو ساعت دیر آمده. (خمیازه میکشد و کشاله میرود.) عجب آدم ابلهی هستم من! مخصوصاً آمدم اینجا که بروم ایستگاه پیشوازشان، یکمرتبه خوابم برد؛ نشسته خوابم برد. جای تأسف است. کاشکی تو مرا بیدار میکردی .
دونیاشا -- من خیال کردم که شما رفته اید. (گوش میگیرد.) بنظرم دارند می آیند.
لا پاخین -- (گوش میگیرد.) نه ... تا چمدانهایشان را بگیرند و به کارهایشان رسیدگی کنند ... (سکوت) ليوبف اندره بونا پنج سال در خارجه بسر برده، حالا چه شکلی باید شده باشد ... آدم خوبیست. آدم خوش خلق و ساده ایست. یادم میآید، وقتی پسر بچه ١٥ ساله بودم، پدر خدا بیامرزم - آنوقت در ده دکانی داشت و کسب میکرد - با مشت بصورتم زد و خون از دهانم ریخت ... نمیدانم چه کاری داشتیم که با هم به این حیاط آمده بودیم، مست هم بود لیوف اندره یونا، خوب خوب یادم هست، هنوز دختر جوان و نحیفی بود، دست مرا گرفت و برد دم صورت شوئی، توی همین اطاق بچه ها بود. گفتش: «گریه نکن دهاتی کوچولو، بزرگ میشوی عروسی میکنی، یادت میرود.»...
آپلود شده توسط:
ملا ممدجان
1402/08/12
دیدگاههای کتاب الکترونیکی باغ آلبالو: کمدی در چهار پرده