سنگسار: مجموعه داستان
نویسنده:
داریوش کارگر
امتیاز دهید
از داستان بهشت، پس فردا:
این چندمین شب جمعه ای بود که علی قال گذاشته میشد. رفقایش بعد از تمام شدن کار، بی آنکه متوجه شود، آهسته در می رفتند و او را تنها می گذاشتند. علی خسته و دلگیر به اتاقکی که آچارها و دیلم ها و بقیه اسباب و اثاثیه کارگران را تویش می گذاشتند رفت و سرکی کشید. کسی نبود. به تک تک چادرها نیز که گوشه و کنار خط آهن خیمه زده بودند، سر زد، آنجا هم کسی نبود. مش حسین، کارگر پیری که نصف روز را کار می کرد و نصفه حقوق می گرفت و بقیه روز کنار چادر می نشست و برای کارگرها چای درست می کرد و چپق می کشید، همچنان کنار چادر نشسته و چشم در غروب آفتاب دوخته بود.
علی گردنش را دراز کرد و درحالیکه زیر لب غر می زد، نگاهی توی چادر انداخت. غیر از چند تا گونی و یکی دو تا لحاف پاره و لباسهایی که توی دستمالهای یزدی پیچیده شده بود، و سماور کهنه مش حسین که آخرین قل هایش را می زد، چیز دیگری پیدا نبود...
بیشتر
این چندمین شب جمعه ای بود که علی قال گذاشته میشد. رفقایش بعد از تمام شدن کار، بی آنکه متوجه شود، آهسته در می رفتند و او را تنها می گذاشتند. علی خسته و دلگیر به اتاقکی که آچارها و دیلم ها و بقیه اسباب و اثاثیه کارگران را تویش می گذاشتند رفت و سرکی کشید. کسی نبود. به تک تک چادرها نیز که گوشه و کنار خط آهن خیمه زده بودند، سر زد، آنجا هم کسی نبود. مش حسین، کارگر پیری که نصف روز را کار می کرد و نصفه حقوق می گرفت و بقیه روز کنار چادر می نشست و برای کارگرها چای درست می کرد و چپق می کشید، همچنان کنار چادر نشسته و چشم در غروب آفتاب دوخته بود.
علی گردنش را دراز کرد و درحالیکه زیر لب غر می زد، نگاهی توی چادر انداخت. غیر از چند تا گونی و یکی دو تا لحاف پاره و لباسهایی که توی دستمالهای یزدی پیچیده شده بود، و سماور کهنه مش حسین که آخرین قل هایش را می زد، چیز دیگری پیدا نبود...
آپلود شده توسط:
Ataman
1402/05/18
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سنگسار: مجموعه داستان