توی این کافه شلوغ
نویسنده:
داریوش کارگر
امتیاز دهید
مجموعه داستان
از داستان پروانه شب عید:
گفت سرما نخوره. گفت و ترسیدم. ترسیدم که ردّ غصه باشد، کار غصه که به بغض زده، یا شاید شکسته و به گریه کشیده و گرفتن صدایش کار گریه باشد. بهت و انتظار هم بود اما نه به اندازه ترس، که توی همان چند ثانیه که طول کشیده بود یا یک دقیقه یا هر چه، زبانم را بند آورده بود. منتظر مانده بودم خودش چیزی بگوید. گو که ترس از جوابی که میداد، پیش-پیش برم داشته بود. جوابی که می خواستم بشنوم و نمی خواستم. نمی توانستم. طاقت ضربه اش را ندارم چون...
بیشتر
از داستان پروانه شب عید:
گفت سرما نخوره. گفت و ترسیدم. ترسیدم که ردّ غصه باشد، کار غصه که به بغض زده، یا شاید شکسته و به گریه کشیده و گرفتن صدایش کار گریه باشد. بهت و انتظار هم بود اما نه به اندازه ترس، که توی همان چند ثانیه که طول کشیده بود یا یک دقیقه یا هر چه، زبانم را بند آورده بود. منتظر مانده بودم خودش چیزی بگوید. گو که ترس از جوابی که میداد، پیش-پیش برم داشته بود. جوابی که می خواستم بشنوم و نمی خواستم. نمی توانستم. طاقت ضربه اش را ندارم چون...
آپلود شده توسط:
Ataman
1402/05/09
دیدگاههای کتاب الکترونیکی توی این کافه شلوغ