باغ، باغ، باغ ما: یک داستان
نویسنده:
داریوش کارگر
امتیاز دهید
سرآغاز داستان:
گفته ایم و قرار شده از همین جا برویم. قرار شده جمع بشویم اینجا. همین جا، نه سر کوچه استر مردخای، اول خیابان عباس آباد، پنجاه قدمی میدان، که حالا بعد از انقلاب، بالای ستون سنگی وسطش، جای مجسمه، الله سبز نئونی کار گذاشته اند، که می چرخد. و هر یکی دو لحظه رو می کند به یکی از شش خیابان دور میدان. آن جا نه، قرار شده جمع بشویم اینجا، همین جا، روبروی سر در باغ ملی.
آمده ام، نشسته ام منتظر که بیایند. که جمع شویم برویم. برویم باغ.
می شود یکی شان را یاد کرد. می شود یکی را از میانشان فقط اسم برد و انتخاب کرد؛ می توانیم. هر کداممان یکی حتا. بس که زیاد است باغ. می گوییم باغ و باغ مقصودمان نیست...
بیشتر
گفته ایم و قرار شده از همین جا برویم. قرار شده جمع بشویم اینجا. همین جا، نه سر کوچه استر مردخای، اول خیابان عباس آباد، پنجاه قدمی میدان، که حالا بعد از انقلاب، بالای ستون سنگی وسطش، جای مجسمه، الله سبز نئونی کار گذاشته اند، که می چرخد. و هر یکی دو لحظه رو می کند به یکی از شش خیابان دور میدان. آن جا نه، قرار شده جمع بشویم اینجا، همین جا، روبروی سر در باغ ملی.
آمده ام، نشسته ام منتظر که بیایند. که جمع شویم برویم. برویم باغ.
می شود یکی شان را یاد کرد. می شود یکی را از میانشان فقط اسم برد و انتخاب کرد؛ می توانیم. هر کداممان یکی حتا. بس که زیاد است باغ. می گوییم باغ و باغ مقصودمان نیست...
آپلود شده توسط:
Ataman
1402/05/11
دیدگاههای کتاب الکترونیکی باغ، باغ، باغ ما: یک داستان