هدیه روز تولد
نویسنده:
آدلف هاورت
مترجم:
کمال بهروزکیا
امتیاز دهید
سرآغاز داستان:
امیل در باغ با خرگوشهای کوچولو مشغول بازی بود. خرگوشها کم کم گرسنه شان شد. امیل مقداری علف تازه آورد و جلوی آنها گذاشت. بعد یکی از خرگوشهای کوچولو را بغل کرد. او هانزی بود امیل او را خیلی دوست داشت. خرگوش کوچولو آرام روی دستهای او نشست. امیل سرش را به هانزی چسباند. بدن هانزی خیلی گرم و لطیف بود.
امیل گفت: «میدانی که چه قدر دوستت دارم. باید به جشن تولدم بیایی ها!»
انگار هانزی فهمید که امیل چه میگوید. از این رو، بینی کوچکش را بالا کشید منظورش این بود که حتماً به جشن
تولد امیل خواهد رفت.
امیل خیالش راحت شد و قول داد که یک شلغم خوشمزه به او بدهد...
بیشتر
امیل در باغ با خرگوشهای کوچولو مشغول بازی بود. خرگوشها کم کم گرسنه شان شد. امیل مقداری علف تازه آورد و جلوی آنها گذاشت. بعد یکی از خرگوشهای کوچولو را بغل کرد. او هانزی بود امیل او را خیلی دوست داشت. خرگوش کوچولو آرام روی دستهای او نشست. امیل سرش را به هانزی چسباند. بدن هانزی خیلی گرم و لطیف بود.
امیل گفت: «میدانی که چه قدر دوستت دارم. باید به جشن تولدم بیایی ها!»
انگار هانزی فهمید که امیل چه میگوید. از این رو، بینی کوچکش را بالا کشید منظورش این بود که حتماً به جشن
تولد امیل خواهد رفت.
امیل خیالش راحت شد و قول داد که یک شلغم خوشمزه به او بدهد...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی هدیه روز تولد