ماجرای سیب، موز، پرتقال
نویسنده:
حسین چتر نور
امتیاز دهید
نقاشی: عبدالله زاده
روزی بود و روزگاری، توی یک اطاق تمیز، یک میز گرد و سه صندلی بود، روی میز، یک بشقاب بود، که توی آن موز و سبب و پرتقال کنار هم قرار داشتند. اطاق خلوت و ساکت و بی صدا بود. سبب زبان باز کرد که رفقا خیلی وقته که من میخوام درد دل کنم، فرصت پیش نمیاد. اما مثل اینکه الان موقع خوبی است تا با هم صحبت کنیم و هر کسی سرگذشت خودش را تعریف بکند.
حالا که اول روز یعنی صبح است و بچه ها به مدرسه رفته اند فکر نمی کنم کسی مزاحم ما بشه. از طرفی در این اطاق تمیز آدم دلش میخواد بشینه و درد دل بکنه. پس بهتره که مثل آدمهای حسابی همه روی صندلیها و پشت میز بنشینیم و گفتگو کنیم ، تا ببینیم چطور شده که ما کنار هم هستیم؟...
بیشتر
روزی بود و روزگاری، توی یک اطاق تمیز، یک میز گرد و سه صندلی بود، روی میز، یک بشقاب بود، که توی آن موز و سبب و پرتقال کنار هم قرار داشتند. اطاق خلوت و ساکت و بی صدا بود. سبب زبان باز کرد که رفقا خیلی وقته که من میخوام درد دل کنم، فرصت پیش نمیاد. اما مثل اینکه الان موقع خوبی است تا با هم صحبت کنیم و هر کسی سرگذشت خودش را تعریف بکند.
حالا که اول روز یعنی صبح است و بچه ها به مدرسه رفته اند فکر نمی کنم کسی مزاحم ما بشه. از طرفی در این اطاق تمیز آدم دلش میخواد بشینه و درد دل بکنه. پس بهتره که مثل آدمهای حسابی همه روی صندلیها و پشت میز بنشینیم و گفتگو کنیم ، تا ببینیم چطور شده که ما کنار هم هستیم؟...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ماجرای سیب، موز، پرتقال