دریا
نویسنده:
عزت الله همایونفر
امتیاز دهید
مجموع ۱۵ داستان با عناوین:
فال قهوه / گوهر / لبوفروش / سعدی / عروسی / جناب وزیر / مریم / جناب رئیس و گلی / بچه / فرخنده / نامه محرمانه یک کارمند / تماشا / خاطره / لاله / تابلو
از داستان فال قهوه:
دلم باز بهانه میگرفت و دست از سرم برنمیداشت. با اینکه از صبح زود تا چهار بعدازظهر هزار کار انجام داده و هزارجا رفته بودم باز دل لعنتی ام مثل بچه ها سر بسرم میگذاشت و ناراحتم میکرد. بخاطرم رسید که برای رفع بهانه جوئی دل بروم پیش آن خانم ارمنی خوش قلبی که سالهاست میشناسمش قهوه ای بخورم و فالی بگیرم. رفتم و زنگ خانه را فشردم. دخترك رنگ پریده ای با قیافه زشتش در را باز کرد و مثل عزیزهای بی جهت خودش را برایم لوس کرده گفت بفرمائید. وقتی وارد راهرو شده پالتویم را بچوبرخت میزدم باین فکر افتادم که الان میروم و آرام و بی خبر از همه جا روی آن مبل کهنه ای که مثل روزگار همه مان پریشان است مینشینم و با خیال راحت بگفته های فا گیر گوش داده، روشنایی زندگی را در تاریکی قهوه جستجو میکنم.
صدای زنی غیر از صاحب خانه از درون اطاق شنیده میشد. از دخترك پرسیدم: مگر مهمان دارید؟ لبش را نیمه گاز گرفت و گفت بله مهمان بسیار خوبی داریم. ولی مانعی ندارد. بفرمائید.
عجله کردم و سرزده وارد شدم. دیدم ملکی بصورت آدمی روی همان مبلی که میخواستم بنشینم نشسته و نگاهش را بصورت فالگیر دوخته است ...
بیشتر
فال قهوه / گوهر / لبوفروش / سعدی / عروسی / جناب وزیر / مریم / جناب رئیس و گلی / بچه / فرخنده / نامه محرمانه یک کارمند / تماشا / خاطره / لاله / تابلو
از داستان فال قهوه:
دلم باز بهانه میگرفت و دست از سرم برنمیداشت. با اینکه از صبح زود تا چهار بعدازظهر هزار کار انجام داده و هزارجا رفته بودم باز دل لعنتی ام مثل بچه ها سر بسرم میگذاشت و ناراحتم میکرد. بخاطرم رسید که برای رفع بهانه جوئی دل بروم پیش آن خانم ارمنی خوش قلبی که سالهاست میشناسمش قهوه ای بخورم و فالی بگیرم. رفتم و زنگ خانه را فشردم. دخترك رنگ پریده ای با قیافه زشتش در را باز کرد و مثل عزیزهای بی جهت خودش را برایم لوس کرده گفت بفرمائید. وقتی وارد راهرو شده پالتویم را بچوبرخت میزدم باین فکر افتادم که الان میروم و آرام و بی خبر از همه جا روی آن مبل کهنه ای که مثل روزگار همه مان پریشان است مینشینم و با خیال راحت بگفته های فا گیر گوش داده، روشنایی زندگی را در تاریکی قهوه جستجو میکنم.
صدای زنی غیر از صاحب خانه از درون اطاق شنیده میشد. از دخترك پرسیدم: مگر مهمان دارید؟ لبش را نیمه گاز گرفت و گفت بله مهمان بسیار خوبی داریم. ولی مانعی ندارد. بفرمائید.
عجله کردم و سرزده وارد شدم. دیدم ملکی بصورت آدمی روی همان مبلی که میخواستم بنشینم نشسته و نگاهش را بصورت فالگیر دوخته است ...
آپلود شده توسط:
HeadBook
1402/07/11
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دریا