رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

فرگشت و ژنتیک

فرگشت و ژنتیک
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 345 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 345 رای
بخشی از پیشگفتار کتاب:
آیا حقیقت دارد که یک سری سلول‌های ریز به خودی خود در دریا پدید آمدند و بعد تبدیل به ماهی، خزنده و در نهایت انسان شدند؟ مگر می‌شود انسان با باکتری و گیاه و پرنده فامیل باشد؟ آیا درست که انسان و میمون و شامپانزه از یک خانوادهٔ مشترک هستند؟ این حرف‌ها و ادعاها بر اساس چه مدارکی و اساساً برای چه هدف و منظوری بیان می‌شوند؟ پاسخ به این سوالات و نیز پرسش‌های پیاپی که ذهن شنودگان و خوانندگان نظریهٔ داروین را به خود مشغول می‌دارد، نیاز به پیش‌زمینه‌هایی دارد. ما در این کتاب تلاش کرده‌ایم به طور خیلی خلاصه به این موارد بپردازیم و گرچه ادعای کامل بودن نداریم، اما تلاش خود را کرده‌ایم و امیدوارم کسانی که این پرسش‌ها نیز در ذهن آنها وجود دارد، با خواندن کتاب تا حدودی به جواب قانع‌کننده‌ای برسند. پیش از آغاز بهتر است این جملهٔ کلیدی و مهم نظریه را به خاطر بسپارید: طبیعت به هیچ عنوان به دنبال تکامل دادن موجودات نیست، بلکه تنها موجوداتی قادر به زنده ماندن و تکثیر هستند که همزیستی بیشتری با این تغییرات کسب کرده باشند. نظریهٔ تکامل یا صحیح‌تر بگوییم فرگشت۱، توضیح می‌دهد که چگونه نسل همهٔ موجودات از باکتری گرفته تا گیاه و انسان، همواره به دلیل جهش‌های ژنتیکی در حال تغییر و تحول هستند و این تغییرات گرچه بسیار جزئی و ناملموس هستند، اما در طول زمان طولانی (مثلاٌ دویست میلیون سال)، به تغییرات اساسی تبدیل می‌شوند و موجودی متفاوت را پدید می‌آورند. اشتباه بسیاری از منکران نظریهٔ فرگشت (تکامل) این است که تصور می‌کنند این نظریه ادعا می‌کند موجودات تک‌سلولی بر اثر اتفاقات عجیب تبدیل به ماهی شده‌اند، بعد بالهٔ آنها ناگهان تبدیل به دست و پا شده و حیوان از آب بیرون آمده و روی خشکی شروع به خزیدن یا راه رفتن کرده است! اگر می‌خواهید جواب پرسش‌های خود را در مورد نظریهٔ فرگشت (تکامل) بیابید، کتاب حاضر را از اول تا به آخر به طور کامل بخوانید.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
fardad Kazemi
fardad Kazemi
1389/05/10

کتاب‌های مرتبط

خانه غاری انسان پکن
خانه غاری انسان پکن
4.3 امتیاز
از 25 رای
ایران آینده و دنیا
ایران آینده و دنیا
4.4 امتیاز
از 11 رای
Vertebrate Palaeontology
Vertebrate Palaeontology
5 امتیاز
از 2 رای
پیدایش و تکامل حیات
پیدایش و تکامل حیات
4.1 امتیاز
از 7 رای
فرگشت انسان
فرگشت انسان
4.4 امتیاز
از 26 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی فرگشت و ژنتیک

تعداد دیدگاه‌ها:
343
ساواروشکا، بهتر بود که من ابتدا بطور کامل متن انگلیسی رو با ترجمه خالی می آوردم و بعد نقد و توضیح شخصی ام رو می آوردم. اما اگر حالا هر بخش را ترجمه کردم و همانجا با قید مؤکد، توضیح را از ترجمه جدا کرده ام ؛ شایسته نیست که بگویی من هم قضاوت زودهنگام کرده ام؛ چرا!؟ چون من تافته جدا بافته ام.. نه! چون من ابتدا تمام مقاله را خوانده ام و این حرفهای تکمیلی را بعد از آوردن متن اصلی و ترجمه بیطرفانه آورده ام. اما یک توضیح کوچک؛ اینکه گفته شده:
(( اندازه گیری میزان خود- کمال بخشی)) به وسیلۀ مطالعات کلاسیک روی دوقلوهای یکسان، نشان داده شده است. این تحقیقات توسط (( لیندون اییوز و نیکولاس مارتین)) انجام شده است. بطور قابل توجهی، این مطالعات نشان داده است که باورهای خاص مذهبی ( مثل ایمان و اعتقاد به عیسی مسیح) هیچ پایه و اساس ژنتیکی ندارند وطبعاً به ارث هم نمیرسند و این قبیل اعتقادات بطور خالص و صد در صد مربوط به پدیدۀ (( انتقال فرهنگی و اطلاعاتی )) هستند. ( یعنی محیطی و اکتسابی هستند؛ نه ژنتیکی و فطری )

این حرف من نبود! این ترجمه متن انگلیسی اصل مقاله بود؛ دوستان خودشان کلمه ها را تطبیق دهند:
The self-transcendence measure was shown to be heritable by classical twin studies conducted by Lindon Eaves and Nicholas Martin. Interestingly, these studies show that specific religious beliefs (such as belief in Jesus) have no genetic basis and are instead based on purely cultural or informative transmission
در دیدگاه شماره هفت خود فرموده اید:
(( اندازه گیری میزان خود- کمال بخشی)) به وسیلۀ مطالعات کلاسیک روی دوقلوهای یکسان، نشان داده شده است. این تحقیقات توسط (( لیندون اییوز و نیکولاس مارتین)) انجام شده است. بطور قابل توجهی، این مطالعات نشان داده است که باورهای خاص مذهبی ( مثل ایمان و اعتقاد به عیسی مسیح) هیچ پایه و اساس ژنتیکی ندارند وطبعاً به ارث هم نمیرسند و این قبیل اعتقادات بطور خالص و صد در صد مربوط به پدیدۀ (( انتقال فرهنگی و اطلاعاتی )) هستند. ( یعنی محیطی و اکتسابی هستند؛ نه ژنتیکی و فطری )

من گمان میکنم در بررسی موضوع کمی خلط مبحث رخ داده، زیرا کسی بدنبال اثبات اینکه "اعتقادات خاص مذهبی" ریشه و پایه ژنتیکی دارند نیست.هر عقل سلیمی میداند "اعتقادات خاص" چه مذهبی و چه غیرمذهبی امور اکتسابی بوده و قابل وراثت از طریق ژنتیک نیستند. نمونه ساده آن اینست که دوقلوهای همسان (از پدرومادر مسیحی) را یکی در محیط اسلامی و دیگری را به خانواده یهودی بسپارید. اگر بعد از چند سال برگردید به یقین دو بچه مسلمان و یهودی را از دو خانواده تحویل خواهید گرفت که برخلاف پدر و مادر اصلی (والدین ژنتیکی) هیچکدام مسیحی نیستند. اصلا" بحث بر سر اعتقادات "خاص" نیست، بلکه بحث بر سر اینست که فطرت انسان (یا همان ساختمان ژنتیکی انسان) بعلت ذات و ساختمان ژنتیکی خود استعداد باور به "امور غیر محسوس و ماوراء طبیعه" را دارد، و این اثبات میکند که اعتقاد به نیروی "نامحسوس برتر" (به تعبیر مذهبیون خدا) ریشه در ذات (ژنتیک) انسان از بدو خلقت داشته است. این استعداد به باورهای غیبی در طول تاریخ به شکلهای مختلف خود را بروز داده، از انسانهای اولیه و اعتقاد به خدایان گوناگون گرفته، تا اعتقاد به بت، خرافات، حیوان پرستی، تناسخ، کریشنا، اسلام، یهودیت و حتی علم پرستی و طبیعت پرستی همه و همه ریشه در فطرت انسان و استعداد "باورهای غیبی" در ژنهای انسان دارد. و کاملا" روشن است که مقایسه این اعتقادات (و حتی بت پرستی یا خرافات) با امور توهم گرا و روانگردان مانند مواد مخدر و یا مقایسه آن با بیماریهای روانی مثل "شیزوفرنی" و "اسکیزوفرنی" کاری سفسطه آمیز و غیر علمی خواهد بود
معمولا" در ترجمه مقالات، جهت رعایت امانتداری، مترجم زمانیکه نکته ای از متن اصلی را مبهم تشخیص داده و یا به هر علتی نیازمند توضیح بداند، با قراردادن توضیحات تکمیلی خود درون پرانتز، سعی در رفع ابهام و روشن ساختن معنا و مفهومی که مدّ نظر "نویسنده مقاله" از آن کلمه یا جمله بوده مینماید، اما القاء نظرات مترجم یا نقد ترجمه در حین متن مقاله قبل از آنکه به پایان برسد، از نظر علمی کاری کارشناسانه نیست. در صورتیکه در موارد زیادی، مترجم با قرار دادن عقاید و قضاوتهای شخصی خود (نه مفهومی که مدّ نظر نویسنده مقاله بوده) سعی در ابهام زدایی نموده است.
در جای جای ترجمه سعی کرده اید با استفاده از اصطلاحات ژنتیکی و لغات علمی، (برخلاف موضوع مقاله) به دوستان القاء نمایید که اولا" وجود این "ژن" اثباتی بر وجود خدا نیست، دوم اینکه اعتقاد به خداوند یک بیماری خطرناک وراثتی و ژنتیکی در حد استفاده از مواد مخدر، مواد توهم زا، بیماری روانی "شیزوفرنی" و " اسکیزوفرنی حاد!" میباشد.
در مورد اول باید بگویم کسی نمی خواهد از طریق "ژن خدا" دست به اثبات خدا بزند، بلکه هدف مقاله این است که بگوید "اعتقاد و باور به نیروی برتر و ماوراء طبیعه، همگی ریشه در فطرت و نهاد انسانها دارند، این فطرت و نهاد که در اصلاح علوم تجربی با عنوان علم ژنتیک شناخته میشوند، از طریق وجود ژنهای حامل یا وراثتی از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابند، بدون وجود این ژنها، انسان توانایی و استعداد اعتقاد به این باورهای نامحسوس و نادیده را ندارد. مثلا" طبیعی است انسانی که فاقد ژن مولد آنزیمهای هضم کننده چوب است، نمیتواند با یاد دادن به فرزندان خود به خوردن چوب، آنها را مستعد هضم آن نماید. اما موریانه بعلت داشتن ژن مولد آنزیمهای هضم کننده چوب، بسادگی میتواند خوردن چوب را به کار عادی و روزمره خود تبدیل سازد. وجود "ژن VMAT2 یا به اصطلاح ژن خدا" در وجود انسان دلیلی بر اثبات خدا نیست، بلکه توضیح میدهد که وجود این ژن انسان را مستعد باور به خدا یا نیروی ماوراءطبیعه میسازد (به اصطلاح مذهبیون ثابت میکند اعتقاد به خداوند امری فطری است)
در مورد دوم نیز که جناب هوشیار تلاش گسترده ای را برای قرار دادن مفهوم "اعتقاد به خدا" در کنار "توهمات ناشی از مواد مخدر" و "بیماری روانی شیزوفرنی و اسکیزوفرنی" بکار برده اند، چیزی نمیگویم که مفلطه و خلط مفاهیم نامتجانس از بحث علمی بدور است، اما باید اعتراف کنم برایم واقعا" جالب بود که برای اولین بار کسی اعتقادات و باورهای انسان را در کنار بیماریهای روانی و روان گردان قرار دهد! قضاوت این موضوع را به دوستان واگذار میکنم.
بعنوان توضیح باید بگویم (( اینکه وجود ژنی به انسان کمک کند حالات خلسه و وجد و از خود بیخود شدگی را تجربه کند دلیلی برای اثبات خدا نیست زیرا معتادان هم بر اثر مصرف کوکائین، کراک، گراس، کتامین و شیشه، حالات به اصطلاح فراطبیعی و وجدآور را در سیستم روان خود تجربه میکنند منتها چند برابر شدیدتر از کسیکه این حالات را بطور طبیعی با افزایش میزان دوپامین و سروتونین در مغز خود تجربه میکند. و این ربطی به وجود یا عدم وجود خدا ندارد. سرخپوست یا بت پرست هم که باشی با چند پُک زدن به چپق مقدس، احساس خلسه و تغییر در سطح آگاهی میکنی!! این مواد عملکرد طبیعی حواس را مختل میکنند

دوستان عزیز را به خواندن "قسمت ششم" دیدگاه آقای هوشیار تحت عنوان "ترجمه آزاد و نقد و بررسی مقالۀ (( ژن خدا)) نامگذاری سلیقه ای روی ژن VMAT2 " توصیه میکنم، خواهشمندم این دیدگاه را با دقت و حوصله مطالعه فرمایید تا به خلط مبحث و سفسطه آن پی ببرید.
دوست بسیار عزیز، از اینکه با صبر و حوصله اقدام به ترجمه موضوع "ژن خدا" از دایره المعارف الکترونیکی ویکیپدیا کردید سپاسگذارم، از شما اجازه میخواهم مطالبی چند را بر دیدگاه مفصل شما و این ترجمه بیان کنم؛
ترجمه شماازآنجاکه حاوی کلمات تخصصی بسیار زیادی بود، تسلط شمارا بر زبان انگلیسی و علم ژنتیک نشان میدهد. امااز انجا که قرار مااین بود یک بحث بیطرف و علمی داشته باشیم، نکات زیر را فقط جهت یادآوری اشاره میکنم:
1-قبل از شروع متن ترجمه فرموده اید:
از شما عزیزان تقاضا دارم در فاصله بین این بخش ها، هرگز قضاوت زودهنگام و نهایی نکنید زیرا این مطالب به هم پیوسته هستند و باید همه مقاله را از اول تا آخر خواند و بعد نتیجه گیری کرد.

اما متاسفانه خودتان، خیلی زودهنگام و قبل از شروع بحث، با نتیجه گیریهایی که از قضاوتها و پندارهای اولیه ذهنتان ناشی میشود و میتواند در قضاوت بیطرفانه و علمی موثر واقع شود، تخطی کرده اید و سعی بسیاری در بی اعتبار جلوه دادن این مقاله تنها به اعتبار اینکه نویسنده مقاله آقای "دین همر" احتمالا" عقاید مذهبی داشته اند، نموده اید.
این مقاله راجع به ژنی است که متخصصان ژنتیک نام علمی VMAT2 را به آن داده اند که بطور اختصاری حروف اول عبارت طولانی Vesicular monoamine transporter 2 می باشد و یکی از مهندسان ژنتیک به نام آقای (( دین همر )) که به احتمال قریب به یقین در ذهنش زمینه مذهبی داشته است به دلخواه خود و از روی سلیقه نام جنجالی (( ژن خدا)) را روی آن گذاشته و با پر و بال دادن به ابعاد قضیه و استدلالهایش خواسته در فضای مطبوعاتی حاکم بر دعوای بین علم و دین، سر و صدایی راه بیندازد و دل همه خداباوران را که تعدادشان زیاد است؛ بدست بیاورد. آیا برای شما هیجان انگیز نیست که با یک نامگذاری دل بخواهی، به یکباره اینهمه طرفدار و هوادار پیدا کنید!؟ و با یک حرکت اینقدر مطرح بشوبد!! درست مثل همین الآن که من و شما داریم راجع به او حرف میزنیم. میبینیم که او به هدفش رسیده و اگر بخواهم کمی طنز را چاشنی کار خود کنم باید بگویم او بعنوان عامل نفوذی خداباوران در صف مهندسان بیطرف ژنتیک توانسته خودش را در فضای مطبوعاتی مهم و مطرح کند و خدای خداباوران را در یک قطعه ژن از مجموع ژنهای DNA انسان دیده است و حتماً روی آن ژن هم کسی با خط درشت، کلمۀ خدا را نوشته بوده و (( دین همر )) آن را با میکروسکوپ شکار و کشف کرده است !

جالب است که چرا قبل از شروع یک ترجمه بیطرف، سعی در القاء این عقیده به شنونده یا خواننده هستید تا با یک قضاوت اولیه (یا حتی تمسخر آمیز و طنز گونه) به بررسی موضوع بپردازد؟
فکر میکنم مناسبتر بود برای یک بحث علمی بیطرف، در ابتدا ترجمه زیبای خود را بدون قضاوت اولیه برای دوستان قرار میدادید، و در ادامه، بعنوان یک محقق به نقد و بررسی آن (بعد از آشنایی خواننده با مطالب مقاله) می پرداختیدو در پایان اقدام به نتیجه گیری میکردید
در صورتیکه نتیجه گیری شما قبل از شروع بحث کاملا" آشکار و بدیهی است و این از ارزش ترجمه زیبای شما خواهد کاست
2-با استفاده از طنز سعی کرده اید که انتخاب اسم "ژن خدا" را کاملا" بیربط و نامربوط نشان داده و گفته اید:
حتماً روی آن ژن هم کسی با خط درشت، کلمۀ خدا را نوشته بوده و (( دین همر )) آن را با میکروسکوپ شکار و کشف کرده است

سوال اینست مگر بقیه "ژنها" اسمشان رویشان حک شده و یا کسی با خط ریز و درشت آن اسامی را روی هر ژن نوشته است؟ حیف است واقعا" ترجمه زیبایتان را با استفاده از این قضاوتها و اصطلاحات کم ارزش جلوه دهید
ادامه ...
SCIENTIFIC CRITICISM
Although it is always difficult to determine the many interacting functions of a gene, VMAT2 appears to be involved in the transport of monoamine neurotransmitters across the synapses of the brain. This is a long way from a "God Gene", as PZ Myers notes:
"It's a pump. A teeny-tiny pump responsible for packaging a neurotransmitter for export during brain activity. Yes, it's important, and it may even be active and necessary during higher order processing, like religious thought. But one thing it isn't is a 'god gene.'"[4]
انتقاد علمی:
اگرچه، همیشه دشوار است که بسیاری از نقش های شبکه ای و به هم وابستۀ یک ژن را شناسایی کرد؛ به نظر می رسد ژن وی.ام.ای.تی2 تنها در ترابری انتقال دهنده های عصبی مونوآمینی (نظیر سروتونین و دوپامین) از عرض سیناپس های مغز شرکت دارد و فاصلۀ زیادی از این دارد که بتواند لفظ (( ژن خدا)) را به خود بگیرد. همچنانکه ((پی. زد. مایرز)) ذکر کرده است: این یک پُمپ غشایی است. یک پمپ بسیار کوچک که مسئول است کیسه چه های حاوی دوپامین و سروتونین را جهت انتقال پیام عصبی صادر کند و از خود عبور دهد و این فعالیت طبیعی سلولهای مغز است. بله، مهم است، و این امر ممکن است در طول پردازش کردن اطلاعات در بعضی فعالیت های مغزی نظیر افکار دینی لازم باشد؛ اما یک چیز را باید اضافه کنم؛ آن هم اینکه این ژن مربوط به خدا نیست.
در مقام توضیح، دوستان توجه جدی داشته باشند که دوپامین هرگز پروتئین اختصاصی برای تفکرات و تجربیات عرفانی نیست! دوپامین یک مادۀ شیمیایی است که سلولهای مغزی برای ارتباطهای مختلف با یکدیگر از آن استفاده میکنند. و در یک تعریف دقیق دو نقش عمده را در مغز ایفا می کند یکی در آن قسمت از مغز که کار ماهیچه های حرکتی را کنترل میکند و دیگری در قسمتی از مغز که در مسیری پیچیده بر تنظیم احساسات و رفتارهای احساسی مؤثر است. ( احساساتی مثل رضایت، لذت، عصبانیت و...) بیماران پارکینسون که اختلالات حرکتی دارند از کمبود میزان دوپامین در بدن خود رنج میبرند و بیماران روانی اسکیزوفرنی که ارتباطشان را با واقعیت محیطی از دست داده اند و اختلالات عمده در شخصیتشان پدید آمده، با اینکه میزان دوپامین در مغزشان مثل دیگران است اما چون گیرنده های دوپامینی روی سلولهای مغزی در آنها بسیار بیشتر از دیگران است؛ مغزشان حساسیت و واکنش شدیدی نسبت به همین میزان معمولی دوپامین نشان میدهد و باید قرص تورازین بخورند تا علائم توهم و نشانه های شیزوفرنی در آنها کنترل شود. حالا با توجه به توضیحاتی که دادم آیا درست است بگوییم چون ژنی باعث ترابری و انتقال دوپامین و سروتونین در سلولهای مغز میشود آن ژن ، ژن ایمان به خدا است!؟!ناگفته نماند تحقیقات ثابت کرده است افراد معتاد به الکل و معتاد به کوکائین، میزان دوپامین طبیعی مغزشان کم است؛ و پس از مصرف الکل و کوکائین دوپامین بیشتری در مغزشان تولید میشود و احساس لذت به آنها دست میدهد. آیا این فرآیند زیستی، واقعاً ربطی به ایمان و خدا دارد؟!
حال با هم ادامه مقاله را بررسی می کنیم.
What evolutionary advantage this may convey, or what advantageous effect it is a side effect of, are questions that are yet to be fully explored. However, Dr. Hamer has hypothesized that self-transcendence makes people more optimistic, which makes them healthier and likely to have more children.
اینکه وجود چنین ژنی در ژنوم ( مجموعه ژنهای ) انسان از نظر تکاملی و با توجه به نظریه انتخاب طبیعی، چه امتیاز و فایده ای میتواند داشته باشد؟ و اینکه آیا سودمندی این ژن مربوط به تأثیرات جانبی و ضمنی آن است؛ یا اثر و نقش اصلی آن؟ اینها پرسشهایی هستند که همچنان باید روی آنها کار شود تا پاسخ صحیح و دقیق بدست آید. اگرچه آقای دکتر همر، فرضیه سازی کرده است که (( خود – کمال بخشی )) انسانها را خوش بین تر می سازد و این باعث می شود که سالم تر بشوند و احتمالاً تصمیم بگیرند که بچه های بیشتری را به دنیا بیاورند.
ممکن است از خود بپرسید یعنی چه که یک ژن از نظر تکاملی فایده و امتیازی داشته باشد؟! باید توضیح دهم که بر اساس نظریه تکامل و نظریه انتخاب طبیعی که مکمل هم هستند؛ ما میگوییم ژنها از اینرو در میان مجموعه ژنهای یک گونه زیستی ( مثلاً انسان) باقی مانده اند که فایده و استفاده ای برای آن گونه زیستی داشته اند و یا اینکه اگر آن ژن فایده ای هم نداشته، دارندگان آن ژن برای ازدواج و جفت گیری انتخاب شده اند و چون در جفت گیری و نسل سازی موفق بوده اند این ژن تسرّی و شیوع پیدا کرده است. در غیر اینصورت آن ژن تدریجاً در طول زمان، حذف میشود و از دایره تناسل و وراثت خارج میشود. اما از آنجا که دارندۀ یک ژن، برای جفت گیری و نسل کشی توسط سایر اعضای جمعیت زیستی انتخاب شده است؛ آن ژن هم نسل به نسل منتقل شده و باقی مانده است و همچنان اثر میکند. حالا باید این سؤال را پرسید که آیا اگر ژن کچلی هنوز در ژنوم بعضی مردها باقی مانده و وجود دارد به این خاطر است که ژن مفیدی بوده و مزیت تکاملی داشته است؟! یا که خیر، به این خاطر بوده که مردان کچل هم ازدواج کرده اند و ژنشان را به نسل بعدی منتقل کرده اند؟ مسلماً دلیل دوم درست است. بطور مشابه میتوانیم بپرسیم اگر تعدادی از افراد وجود دارند که زمینه شیزوفرنیا، توهم گرایی، هذیان گویی و یا استعداد ابتلا به آلزایمر را دارند و آنوقت این افراد ازدواج کنند و صاحب اولاد شوند. و این ویژگی های رفتاری بین عدۀ کثیری انسان( مثلاً 1 نفر از هر 1000 نفر انسان) پخش شود؛ آیا این نشان میدهد که این ژنها از نظر تکاملی مفید بوده اند؟! حالا ادامه مقاله را با هم میخوانیم چون در میانۀ راهیم و ناگفته های بسیاری مانده که شما را بسیار روشن میسازد.
In order to identify some of the specific genes involved in self-transcendence, Hamer analyzed DNA and personality score data from over 1000 individuals and identified one particular locus, VMAT2, with a significant correlation. VMAT2 codes for a vesicular monoamine transporter that plays a key role in regulating the levels of the brain chemicals serotonin, dopamine and norepinephrine. These monoamine transmitters are in turn postulated to play an important role in regulating the brain activities associated with mystic beliefs.
برای تشخیص دادن و شناسایی بعضی از ژنهای ویژه که در فرآیند (( خود- کمال بخشی)) نقش دارند، آقای همر ژنهای مولکول دی.ان.آ هزار نفر و امتیازات پرسشنامه های روانشناختی همان هزار نفر را تجزیه و تحلیل کرده است و یک مکان ویژه را ( روی ژنوم این افراد) شناسایی کرده است که همان ژن وی. ام. ای. تی 2 است که گویا همبستگی معناداری بین این ژن و این ویژگی های رفتاری مشترک بین این 1000 نفر وجو دارد. کدها و رمزهایی که در این قطعه ژن وجود دارد باعث ساخت پروتئینی به نام (( انتقال دهندۀ کیسه مانند مونوآمین ها)) میشود که نقش اصلی را در تنظیم سطح مواد شیمیایی مغز نظیر سروتونین، دوپامین و نوراپی نفرین ایفا می کند. تصور میشود که این پیک های عصبی مونوآمینی ( که باعث ایجاد پیام عصبی و تحریک خاص نورونها میشود ) نقش مهمی در فعالیت های مغزی مرتبط با باورهای عرفانی دارند. ( یعنی این ژن، سطح سروتونین و دوپامین را در مغز تنظیم میکند و همین مواد مونوآمینی هستند که هنگام تجربیات عرفانی و به اصطلاح روحانی، مغز شخص را تحت تأثیر خودشان قرار میدهند و شخص فکر میکند در حال مکاشفه، اشراق و ارتباط با عوالم رؤیایی دیگر است. مثلاً خودش را در عالم اثیری یا طبقۀ روح میبیند؛ از جنس بعضی تصاویری که در خوابهای روشن یا بین خواب و بیداری میبینیم یا در فیلم های تخیلی توسط کارگردانهای خیال پرور و انیمیشن سازهای حرفه ای نمایش داده میشوند. شخص بر اثر بالا و پایین رفتن سطح سروتونین و دوپامین در مغزش، ممکن است خیالات و تصورات ذهن خودش را همچون وقایعی حقیقی و بیرونی حس کند. در حالیکه این تصاویر و خیالات تنها مجازی و درونی هستند برای همین هم هست که یک مسیحی بر حسب تصور و خیالش حضرت مسیح را میبیند که در تونلی منتظر اوست تا او را در آغوش بکشد؛ یک پیرمرد معتاد، حضور دختر مورد علاقۀ دوران جوانیش را تصور میکند و یک هندو، شیوا یا خدای رقص را میبیند که با او حرف میزند و یک زرتشتی سوشیانت را میبیند، یک بودایی، مایتریا را میبیند که تناسخ آیندۀ بوداست و یک نفر هم گربه اش را میبیند که چند روز پیش در کوچه ها گم شده است! )
منتظر ادامه مقاله باشید.
Based on research by psychologist Robert Cloninger, this tendency toward spirituality is quantified by the self-transcendence scale, which is composed of three sub-sets: "self-forgetfulness" (as in the tendency to become totally absorbed in some activity, such as reading); "transpersonal identification" (a feeling of connectedness to a larger universe); and "mysticism" (an openness to believe things not literally provable, such as ESP). Cloninger suggests that taken together, these measurements are a reasonable way to quantify (make measurable) how spiritual someone is feeling.
بر اساس تحقیقی که بوسیلۀ روانشناس رابرت کلونینگر انجام شده، تمایل به سوی معنویت ( تمایل برای داشتن روحیۀ مذهبی) بوسیلۀ مقیاس (( خود- کمال بخشی)) سنجیده می شود. (( خود- کمال بخشی)) از سه بخش فرعی تشکیل شده است که عبارتند از: بخش اول ((خود-فراموشی)) یا بی توجهی کردن به خود است، که عبارتست از غرق کردن خود یا وقف کردن خود در یک فعالیت خاص مثلاً در مطالعه. بخش دوم (( تعیین هویت فراشخصی)) است که عبارتست از ((احساس اتصال به یک جهان وسیع تر)) – بعنوان توضیح باید بگویم شخص میخواهد علاوه بر هویت زمینی، یک هویت فرازمینی برای خودش قائل شود- و بخش سوم (( اشراق و شهود و عرفان )) است که نوعی باز بودن و پذیرا بودن برای باور کردن چیزهایی است که به طور واضح و دقیق قابل اثبات نباشند؛ مثل ای.اس.پی یا همان ادراکات فراحسی!
ESP = Extra.Sensory Perception
کلونینگر اظهار کرده است که از کنار هم قرار دادن این اندازه گیریها راهی معقول برای اندازه گیری و سنجش روحیه مذهبی یک فرد بدست می آید ( و میتوان کم و کیف ذهنیت معنوی فرد را سنجید.)
The self-transcendence measure was shown to be heritable by classical twin studies conducted by Lindon Eaves and Nicholas Martin. Interestingly, these studies show that specific religious beliefs (such as belief in Jesus) have no genetic basis and are instead based on purely cultural or informative transmission.
(( اندازه گیری میزان خود- کمال بخشی)) به وسیلۀ مطالعات کلاسیک روی دوقلوهای یکسان، نشان داده شده است. این تحقیقات توسط (( لیندون اییوز و نیکولاس مارتین)) انجام شده است. بطور قابل توجهی، این مطالعات نشان داده است که باورهای خاص مذهبی ( مثل ایمان و اعتقاد به عیسی مسیح) هیچ پایه و اساس ژنتیکی ندارند وطبعاً به ارث هم نمیرسند و این قبیل اعتقادات بطور خالص و صد در صد مربوط به پدیدۀ (( انتقال فرهنگی و اطلاعاتی )) هستند. ( یعنی محیطی و اکتسابی هستند؛ نه ژنتیکی و فطری )
بعنوان توضیح باید بگویم (( اینکه وجود ژنی به انسان کمک کند حالات خلسه و وجد و از خود بیخود شدگی را تجربه کند دلیلی برای اثبات خدا نیست زیرا معتادان هم بر اثر مصرف کوکائین، کراک، گراس، کتامین و شیشه، حالات به اصطلاح فراطبیعی و وجدآور را در سیستم روان خود تجربه میکنند منتها چند برابر شدیدتر از کسیکه این حالات را بطور طبیعی با افزایش میزان دوپامین و سروتونین در مغز خود تجربه میکند. و این ربطی به وجود یا عدم وجود خدا ندارد. سرخپوست یا بت پرست هم که باشی با چند پُک زدن به چپق مقدس، احساس خلسه و تغییر در سطح آگاهی میکنی!! این مواد عملکرد طبیعی حواس را مختل میکنند مثلاً صداها را بلندتر و اکو دارتر میشنوی یا یک جوب کوچک آب را یک رود خروشان و عریض میبینی و جرأت پریدن از روی آن را نداری، یا مثلاً کارگرانی را میبینی که وسط منزلت در حال کلنگ زدن هستند یا فکر میکنی اگر از پنجره بیرون بپری قادر به پرواز کردن هستی! غافل از آنکه تو در درون چنین حسی داری و بیرون همه چیز همانگونه است که هست. جوب کوچک همان جوب است. خانه همان خانه است و کارگری در آن نیست. و قانون جاذبۀ زمین همچنان کار میکند و اگر به بیرون بپرید با کله پخش زمین میشوید و درجا میمیرید! خبری از پرواز نیست. پس در یک کلام داشتن امکان چنین حالات روانی، هیچ چیز را در مورد وجود خدا ثابت نمیکنند!! که اگر ثابت کنند پس باخداترین افراد کسانی هستند که بیش از دیگران در حالات خلسه و توهم بینایی و شنوایی هستند.
دوستان عزیز توجه کنند که یکی از بیماریهای شایع روانی که متخصصین اعصاب و روان آنرا طبقه بندی کرده اند، (( عارضه توهم)) است. که به زبان ساده یعنی (( خطای حس)). و از لحاظ علمی تعریف دقیقی دارد.
(( توهم )) ممکن است شنیداری یا دیداری باشد و بطور کل هر پنج حس را میتواند درگیر کند. و در یک تعریف دقیقتر توهّم عبارتست از تحریک شدن حواس پنجگانه بر اثر اختلال عملکرد اعصاب در حالیکه محرک خارجی و حقیقی وجود ندارد. مثلاً شما در حالیکه بین خواب و بیداری هستید احساس میکنید حشرات دارند زیر پوست شما راه میروند در حالیکه محرک خارجی و حشرات حقیقی وجود ندارد و این یکی از انواع توهّم لامسه است. یا مثلاً بیمار شیزوفرنی که صداهایی میشنود که دارند با او صحبت میکنند و این توهم شنیداری است و با مصرف قرص کاربامازپین آنرا کنترل و درمان میکنند. دقت کنید که در مورد بیمار اسکیزوفرنی توهم از طریق دارو القا نشده است بلکه بر اثر اختلالات ژنتیکی که منجر به بر هم خوردن بالانس دوپامین و سروتونین در مغز بیمار میشود شخص بطور دائم و درونزا ( نه القایی) در معرض توهمات مختلف قرار دارد. این است که بیمار اسکیزوفرنی حاد، بر اثر توهمی که دارد شما را که آرام نشسته اید در حالی میبیند که دارید به او حمله میکنید و در پاسخ به شما، یکباره با مشت توی صورت شما میزند و داد و بیداد میکند! در حالیکه شما اصلاً نمیدانید چه خبر شده و تقصیر شما چه بوده ؟!!
پس اینکه حالاتی مثل خلسه، نشئه یا جدا شدن از خود و محیط به انسان دست میدهد که او را از محسوسات جدا میکند بر اثر تغییر در ریتم کاری سلولهای مغزی، امری است که برای معتادان و حتی برای بیماران شیزوفرنی هم دست میدهد. منتها برای معتادان از طریق القای بیرونی و مصرف موادی چون ماری جوانا و حشیش. اما برای شیزوفرنها بر اثر اختلال در تنظیم سطح مواد شیمیایی در مغز بیمار، که گویا فاکتورهای ژنتیکی در آن دخیل هستند و حتی قابل توارث است و این حالات ذهنی چه از بیرون القا شوند و چه از درون، چه خوشایند باشند چه ناخوشایند؛ چه معتدل باشند چه شدید، هیچ ارتباطی با اثبات وجود ((خدا)) یا اثبات وجود (( ژن ایمان و پرستش )) ندارند.
حالا با هم به ادامه مقاله میپردازیم.

حالا ادامه مقاله را با هم میخوانیم:
A number of scientists and researchers are highly critical of this theory; Carl Zimmer, writing in Scientific American, questions why "Hamer rushed into print with this book before publishing his results in a credible scientific journal."[2] In his book, Hamer backs away from the title and main hypotheses by saying "Just because spirituality is partly genetic doesn't mean it is hardwired."
تعدادی از دانشمندان و محققین به شدت منتقد این نگرش هستند.(( کارل زیمر)) ، در مجلۀ ((Scientific American )) تعدادی پرسش را نوشته است، " چرا آقای همر، قبل از اینکه دست یافته های خودش در مورد این نگرش را در یک مجلۀ معتبر علمی منتشر کند؛ اینچنین با عجله و شتابزده کتابش را زیر چاپ برده و منتشر کرده است؟!! ( یعنی آقای همر قبل از اینکه نتایج خودش را زیر تیغ انتقاد متخصصین و دانشمندان قرار دهد، شتابزده و ذوق زده مقالاتش را بصورت یک کتاب جنجالی و پرفروش برای عامۀ مردم به بازار کتاب وارد کرده است! ) آقای همر در متن اثرش، از عنوان کتاب و فرضیۀ اصلی اش ( مبنی بر وجود ژن خدا) عقب نشینی کرده است ( و به نوعی از موضوع و نامی که برای جلد کتابش انتخاب کرده، در متن کتاب طفره رفته است و از ادعای جنجالی خود شانه خالی کرده است؛ چرا؟! ) زیرا خودش در کتابش گفته است (( فقط به این خاطر که روحیۀ مذهبی تا حدی به ارث می رسد و امری نسبتاً وراثتی است؛ این به این معنا نیست که روحیۀ مذهبی در ژن انسان ( توسط دستی فرابشری) جاسازی شده باشد!)) ( مثل هر خلق و خوی دیگری که ممکن است از پدری به پسرش برسد. مثل بیماری پوستی ، لکنت زبان، یا استعداد ابتلا به سرطان خون... آیا اینها را دست فرابشری جاسازی کرده؟ یا اینها در یک خانواده و نژاد خاص رایج تر است. مثلاً روستایی که همه در آن زال هستند. یا فامیلی که همه در سن بالا مویشان میریزد و کچل میشوند؟ چون ژن کچلی هم وراثتی است آیا میتوانیم کتابی بنویسیم و اسمش را هم بگذاریم (( ژن کچلی!!!! : چطور ژن کچلی توسط خدا در نرم افزار ژنتیکی ما جاسازی شده است تا به جای فکرکردن به مدل مویمان، به عبادت فکر کنیم!)) این ویژگی های قومی نظیر نازک بودن چشم در چینیها یا استعداد ورزشی بیشتر در سیاهپوستان، یا استعداد کچلی یا بیماری اسکیزوفرنی در یک خانواده، از نسلی به نسل دیگر میرسد و زمینه بروز پدیده ها و رفتارها را در فرزندان بعدی مهیا میکند. و اینکه اگر چیزی توارثی است دلیل بر خدایی بودن آن نمیشود! حالا ادامه مقاله را با هم میخوانیم.
PROPOSAL
According to this hypothesis, the God gene (VMAT2) is a physiological arrangement that produces the sensations associated, by some, with mystic experiences, including the presence of God or others, or more specifically spirituality as a state of mind (i.e. it does not encode or cause belief in God itself in spite of the "God gene" moniker).
قضیه و طرح پیشنهادی:
طبق این فرضیه، ژن خدا ( ژن وی ام ای تی 2) یک تنظیم فیزیولوژیکی است که احساسات مرتبط با بعضی تجربیات عرفانی را تولید می کند. تجربیاتی مثل ((حضور خدا !)) یا ((حضور دیگران!)) یا بطور ویژه ((احساس روحانیت و معنویت)) به عنوان یک حالت و وضعیت ذهن ( قابل ذکر است که: علیرغم اینکه آقای همر، نام (( ژن خدا)) را برای این ژن انتخاب کرده، کمک این ژن به داشتن تجربیات معنوی به این معنی نیست که پدیده باور به ((خدا)) در ژنها رمزگذاری شده یا به این معنی نیست که این ژن باعث ((ایمان به خدا)) در شخص شود.)
فرگشت و ژنتیک
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک