رسته‌ها
همه ما شریک جرم هستیم
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 12 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 12 رای
کتاب نوشته کیومرث پوراحمد است که با نام مستعار حمید حامد به چاپ رسیده است.

داستان کتاب «همهٔ ما شریک جرم هستیم» در سال‌های پایانی دهه ۴۰ شمسی در دهکده‌ای خیالی به نام هجرک در استان خیالی اختران ایران می‌گذرد و درباره جوانی به نام آرش است که دوران خدمت به عنوان سپاهی‌دانش را در این دهکده می‌گذراند. حضور او که فرزند یکی از فرماندهان بلندپایه ارتش شاهنشاهی است، به‌تدریج شرایط و مناسبات را در این دهکده که نزدیک مناطق بیایانی ایران واقع است تغییر می‌دهد. با حمایت و کمک مقام‌های دولتی، دهکده هجرک تبدیل به نمونه کم‌نظیری از آبادی و سعادتمندی و رواداری اخلاقی می‌شود که در آن یک زن، کدخداست و اهالی، پذیرای افراد مختلف با دیدگاه‌ها و سبک زندگی مختلف و به‌شدت آزادانه هستند. کتاب «همهٔ ما شریک جرم هستیم» ستایشی آشکار است از زنان و برخی چهره‌های معاصر سیاسی ایران ازجمله فرخ‌رو پارسا و امیرعباس هویدا. زبان بی‌پروا و جسور رمان، نظر خواننده را در کنار تاکیدش بر رواداری اخلاقی و پرهیز از جزم‌اندیشی سنتی و مذهبی جذب می‌کند: «حیف شما جوون‌ها که افتاده‌اید تو این مزبله آداب و سنت و دین و آیین. شماها باید رها باشین از هر قید و بندی، رها!» داستان کتاب به‌نوعی ترکیب و برگرفته و تکمیل‌شدهٔ مضمون و شخصیت‌های دو فیلمنامه‌ٔ پیشین کیومرث پوراحمد با نام «آب و آینه» و «ماریانه» است که زمانی قرار بود با فیلم «شب یلدا» سه‌گانه‌ای را درباره مهاجرت تشکیل بدهند. «همهٔ ما شریک جرم هستیم» در عین حال اثری است علیه انقلاب سال ۵۷ و نظام حکومتی برآمده از آن و حاکمان مذهبی‌اش.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
412
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Kandooo
Kandooo
1402/04/27

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی همه ما شریک جرم هستیم

تعداد دیدگاه‌ها:
3
کاربر fryuhnnjkkk ...نظرتون خیلی تاثیرگذاره ، واقعاً روح آقای پوراحمد شاد ، فقدانشون حس میشه .
روان کیومرث پوراحمد شاد
سرباز بودم.زمستان سال ۹۰ بود.جشنواره فجر جریان داشت. شیراز خدمت میکردم.افسر توپخانه بودیم.بلیط سینما ۱۰۰۰ تومان بیش نبود.فقط نام کارگردان مرا جذب کرد.صندلی های وسط ردیف دوم از بخش دومین نصیب ام شد.بلندگو اعلام کرد.مقدم استاد کیومرث پوراحمد را گرامی میداریم.مردی بلند قد با پالتویی یشمی رنگ روبرویم ایستاد.تشویق سالن به پا خواست.نا خود آگاه از جا بلند شدم.من هم در ابراز احساسات تماشاچیان سهیم شدم.گویی آشنایی در میان غربت پیدا کردم.در فوج صدای هنردوستان گفتم سلامتی بچه های اصفهان!نور کم سالن بر عینک بزرگ او افتاده بود.مهربان و جدی بود.تعظیم و دست بر سینه به حضار نشانه ادبش بود.پیشانی اش پر چروک بود.از نظرم همه چیز او بزرگ بود.گویی پهلوانی در میان آدم کوتوله ها رخ می‌نمایید.به چشمانم نگاه کرد.من سریع دست دراز کردم.صندلی جلوی من بود.به امید درک کامل این اتفاق دوست داشتنی بودم.تعجب کرده بودم.اگر از نگاه شیرازی های خوش سخن نبود قطعا چشمانم گشاد تر میشد.دستم را گرفت و فشار داد.روی شانه ام زد.لبخندی پدرانه روی صورتش نشست...
حس زیبایی مرا فرا گرفته بود.حس نیستن مادر سر میز ناهار تشبیه خوبی است.آشپز غذای سر سفره خود حضور داشت. با نگاه هایش واکنش های بقیه خانواده را نظاره میکرد...
چند کلمه ای به همراه بازیگر شیرازی ال اصل فیلم روی صحنه سخن گفت...
جمله ای را هیچ وقت فراموش نخواهم کرد...
شما تنها هاله ای از تصویر فیلم من رو تماشا کردید.آپارات این سینما از قبل انقلاب تغییر نکرده...
>>>چاره ای هم نیست اینجا جهان سوم است<<<
همه ما شریک جرم هستیم
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک