سه تار
نویسنده:
جلال آل احمد
امتیاز دهید
جلال آل احمد در داستانهای مجموعه سه تار نیز با نگاهی دقیق و ظریف، جامعهای خرافات زده و بیمار را مورد انتقاد قرار میدهد. داستانهای این مجموعه به لحاظ زبان و ساختار شبیه به قصههایی است که از زبان مردم شنیده میشود و به گونهای ریشه در اعماق فرهنگ ایرانی دارد. در این داستان تنها موقعیتی از یک نوجوان دیده میشود که هیچ اطلاعاتی از گذشتهی وی نمایان نیست. انگار نویسنده دغدغهی این را نداشته تا اطلاعات را مهندسی کند و به گونهای با ساختار داستان کوتاه به مخاطب منتقل کند. وی تنها موقعیت نوجوان فقیر را در حال حاضر ترسیم میکند و اتفاقات پیرامون او را با جزئیات بیان میکند.
بخشی از کتاب:
در پاسگاه مرز زیاد معطلم نکردند. تذکرهام را بازرسی کردند. عکسش را با قیافهام تطبیق نمودند، ورقهی آبله کوبیام را که همان روز صبح در خرمشهر، به دو تومان گرفته بودم، دیدند و اجازهی ورود دادند. شرطهای (پاسبانی) پیش دوید. چمدانم را برداشت و جلو افتاد. از پاسگاه تا لب شط چندان فاصلهای نبود. بلمهای دراز و نوک برگشته، با عربهای چفیه بسته و چوب به دست، کنار شط صف کشیده بودند و عربی بلغور میکردند. یکی از آن میان پیش آمد، با پاسبان مرز نجوایی کرد. چمدان را از او گرفت. گذاشت توی بلم. ما هر دو تا را جا داد، ولی راه نیفتاد. چهار نفر دیگر را هم سوار کرد؛ یک زن روبند بسته ولی چالاک، یک پاسبان دیگر و دو تا پیرمرد. و بعد راه افتادیم.
مه روی شط ایستاده بود و از میان آن، شبح کشتیهای بزرگ نفتکش و بادبان قایقهای کوچک، محو و گنگ پیدا بود. قایق چوبی دراز ما از وسط کشتیهای بزرگ بخاری و قایقهای بادباندار نکره و قیر مالیده، میپیچید و مرا با چشمی از هم دریده و متعجب، از وسط این هیولاهای ترسآور در میبرد. و آهنگ دسته جمعی بمی از دور، روی آب گل آلود شط میسرید و به سمت ما میآمد...
بیشتر
بخشی از کتاب:
در پاسگاه مرز زیاد معطلم نکردند. تذکرهام را بازرسی کردند. عکسش را با قیافهام تطبیق نمودند، ورقهی آبله کوبیام را که همان روز صبح در خرمشهر، به دو تومان گرفته بودم، دیدند و اجازهی ورود دادند. شرطهای (پاسبانی) پیش دوید. چمدانم را برداشت و جلو افتاد. از پاسگاه تا لب شط چندان فاصلهای نبود. بلمهای دراز و نوک برگشته، با عربهای چفیه بسته و چوب به دست، کنار شط صف کشیده بودند و عربی بلغور میکردند. یکی از آن میان پیش آمد، با پاسبان مرز نجوایی کرد. چمدان را از او گرفت. گذاشت توی بلم. ما هر دو تا را جا داد، ولی راه نیفتاد. چهار نفر دیگر را هم سوار کرد؛ یک زن روبند بسته ولی چالاک، یک پاسبان دیگر و دو تا پیرمرد. و بعد راه افتادیم.
مه روی شط ایستاده بود و از میان آن، شبح کشتیهای بزرگ نفتکش و بادبان قایقهای کوچک، محو و گنگ پیدا بود. قایق چوبی دراز ما از وسط کشتیهای بزرگ بخاری و قایقهای بادباندار نکره و قیر مالیده، میپیچید و مرا با چشمی از هم دریده و متعجب، از وسط این هیولاهای ترسآور در میبرد. و آهنگ دسته جمعی بمی از دور، روی آب گل آلود شط میسرید و به سمت ما میآمد...
آپلود شده توسط:
Reza
1386/06/02
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سه تار
من زمان دانلود کردن ندارم میخوام اگه بشه این کتابا رو بخرم
[email protected]
ممنونم
;-(;-(;-(
;-);-);-)
از دستش ندید ;-)
منم با نظرت در مورد كتاب هاي جلال موافقم