رسته‌ها
ماهی سیاه کوچولو
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 407 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 407 رای
برگرفته از متن کتاب:
شب چله بود. ته دریا ماهی پیر دوازده هزار تا از بچه ها و نوه هایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه می گفت:
یکی بود یکی نبود! یک ماهی سیاه کوچولو بود که با مادرش در جویباری زندگی می کرد. این جویبار از دیواره های سنگی کوه، بیرون می زد و به دره روان می شد. خانه ماهی کوچولو و مادرش پشت سنگ سیاهی بود؛ زیر سقفی از خزه. شبها دوتایی زیر خزه ها می خوابیدند. ماهی کوچولو حسرت به دلش مانده بود که یک دفعه هم که شده، مهتاب را توی خانه شان ببیند.
مادر و بچه صبح تا شام، دنبال همدیگر می افتادند و گاهی هم قاطی ماهیهای دیگر می شدند و تندتند تو یک تکه جا میرفتند و بر می گشتند. این بچه یکی یک دانه بود. چون از ده هزار تخمی که ما در گذاشته بود، تنها همین یک بچه سالم درآمده بود...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
47
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1386/06/02

کتاب‌های مرتبط

گاو مهربون روباه نادون
گاو مهربون روباه نادون
5 امتیاز
از 4 رای
بامبی - والت دیزنی
بامبی - والت دیزنی
4 امتیاز
از 2 رای
آقا قدقدا اذان بگو
آقا قدقدا اذان بگو
5 امتیاز
از 1 رای
آندرس مورچه خوار
آندرس مورچه خوار
4 امتیاز
از 2 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی ماهی سیاه کوچولو

تعداد دیدگاه‌ها:
113
متشکرم عالی بود
رفتم به دوران دبستانم مجموعه داستانهاشو داشتم ولی یکی برد و دیگه پس نداد خیلی بده کتاب امانت بگیری و پس ندی
بايد كتاب جالبي باشه ميخونم بعد نظر ميدم:inlove:
اين كتاب مثل يك خاطره است. هميشه تو كتابخونه ذهنم ميمونه. چون از اولين كتابهايي بوده كه خوندم و از آخرين كتابهايي كه فهميدم. فكر ميكنم با دوباره خوندنش باز هم احساس جديد و انديشه نويي برام داشته باشه.
‹ مرگ خيلي آسان مي تواند الان به سراغ من بيايد اما من تا مي توانم زندگي مي كنم ، نبايد به پيشواز مرگ بروم . البته اگر يک وقتي با مرگ روبرو شدم ،كه مي شوم، مهم نيست مهم اين است كه مرگ من يا زندگي من چه اثري در زندگي ديگران داشته باشد... ››‌
ميشه با اين جمله مسير زندگي رو پيدا كرد
داستان هاي صمد قشنگ و شايسته تبديل شدن به فيلم رو داره مخصوصا 24 ساعت در خواب وبيداري
كتابهاي صمد خيلي قشنگن. يادمه وقتي كتاب اولدوز و كلاغهاشو خوندم واقعا تصميم گرفتم ديگه كلاغا رو اذيت نكنم:D هرچند ١ هفته بعد مجبور شدم يه كلاغو ساعت ٥ صبح با تفنگ ساچمه اي از سر بالا پشت بوم بزنم:baaa::!;-)
ولي به محض زدن از دوردست ترين نقاط كلاغاي شهر يهو پركشيدن اومدن بالاي سرم و انقدر قارقار كردن كه داشتم ديوونه ميشدم واقعا جالب بود اون اهميتشون به يه عضو جامعه كلاغها كه تو كتاب خونده بودم حتي فيلمش رو هم دارم با دوربين فيلم گرفتم كه واقعا آسمون سياه شده بود از كلاغ;-(:D
ماهی سیاه کوچولو به خودش می گفت:
‹‹ مرگ خيلي آسان مي تواند الان به سراغ من بيايد اما من تا مي توانم زندگي مي كنم ، نبايد به پيشواز مرگ بروم . البته اگر يک وقتي با مرگ روبرو شدم ،كه مي شوم، مهم نيست مهم اين است كه مرگ من يا زندگي من چه اثري در زندگي ديگران داشته باشد... ››‌
کتابی زیبا ،خواندنی و تاثیر گذار !!!
ماهی سیاه کوچولو
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک