ماهی سیاه کوچولو
نویسنده:
صمد بهرنگی
امتیاز دهید
داستان کودکان
خانه ماهی کوچولو و مادرش پشت سنگ سیاهی بود زیر سقفی از خزه! شب ها دوتایی زیر خزه ها می خوابیدند. ماهی کوچولو حسرت به دلش مانده بود که یک دفعه هم که شده . مهتاب را توی خانه شان ببیند...
بیشتر
خانه ماهی کوچولو و مادرش پشت سنگ سیاهی بود زیر سقفی از خزه! شب ها دوتایی زیر خزه ها می خوابیدند. ماهی کوچولو حسرت به دلش مانده بود که یک دفعه هم که شده . مهتاب را توی خانه شان ببیند...
آپلود شده توسط:
Reza
1386/06/02
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ماهی سیاه کوچولو
ميشه با اين جمله مسير زندگي رو پيدا كرد
ولي به محض زدن از دوردست ترين نقاط كلاغاي شهر يهو پركشيدن اومدن بالاي سرم و انقدر قارقار كردن كه داشتم ديوونه ميشدم واقعا جالب بود اون اهميتشون به يه عضو جامعه كلاغها كه تو كتاب خونده بودم حتي فيلمش رو هم دارم با دوربين فيلم گرفتم كه واقعا آسمون سياه شده بود از كلاغ;-(:D
‹‹ مرگ خيلي آسان مي تواند الان به سراغ من بيايد اما من تا مي توانم زندگي مي كنم ، نبايد به پيشواز مرگ بروم . البته اگر يک وقتي با مرگ روبرو شدم ،كه مي شوم، مهم نيست مهم اين است كه مرگ من يا زندگي من چه اثري در زندگي ديگران داشته باشد... ››
کتابی زیبا ،خواندنی و تاثیر گذار !!!